°• 8 •°

689 205 65
                                    

بومممممممم💥💥💥

انتظار داشتید یا نداشتید.😎

دیگه ببینید کامنتا رو همین جوری میخونین میمیرین جلو میترکونین افرین که نرم یک ماه دیگه بیام.
🤌🤌🫂🫂🫂🫂🫂🫂🫂

امیدوارم خوشتون بیاد😎🤌

******************

نامجون: وضعیتش چیزی نبود که از خونه آورده باشیش، چیکارش کردی؟

تهیونگ که از خستگی روی صندلی نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود اه کلافه ای کشید .

تهیونگ: نه... از خونه نیاوردمش از لبه پرت گاه آوردمش.

( تو این فیک خیلی چیزا زود گفته میشه)

نامجون با اخمای پررنگ و چشمای به خون نشسته که دلش میخواست اون الفا رو بکشه ادامه داد.

نامجون: میدونی اگه برم دادگاه شهادت بدم بدبخت میشی هوم ؟ تو باعث شدی نامزدم اسیب ببینه و بیمارمو از دست بدم...هیچ فکر کردی واکنش جیمین چیه ؟

تهیونگ بی حس ادامه داد : بهش دارو دادم و  بیهوشش کردم، بردمش لبه پرت گاهی که دقیقا رو به روش برادرمو از دست دادم.‌‌...دستا و پاهاشو بستم میخواستم همراه ماشین پرتش کنم پایین تا انتقام مرگ برادر....

نامجون : خفه شو احمق خفه شو...چطور میتونی اینارو توضیح بدی؟

تهیونگ با نگاه و لحن خسته ای جواب داد: مگه خودت نپرسیدی چیکارش کردم منم جواب دادم .

نامجون به وضعیت تهیونگ نگاهی انداخت. اصلا رو به راه نبود.
مطمعن بود بخاطر فشار این اتفاقات و انگشت اتهام مادرش،  زده به سرش.

میتونست بره پیش پلیس و تهیونگو با شهادتش بندازه پشت میله های زندان اما نامجون همیشه همه چیزو در نظر میگرفت پس ....

نامجون: جیمین تصمیم می‌گیره با گند کاریات چیکار کنه و فک نکنم واکنشش به نفعت باشه یک ساعتی هست به هوش اومده و قطعا از همه چیز با خبره .

تهیونگ بدون حرفه اضافی از اتاق نامجون خارج شد و سمت اتاقی که جیمین اونجا تحت مراقب بود رفت .

کوتاه در زد و وارد شد .

اونجا بود .

روی تخت با همون لباسای خاکی نشسته بود و سرش پایین بود تنها موهای آبی تیره رنگش رو میدید.

( از اینجا قسمت مورد علاقم شروع میشه )

جیمین: لابد فکر میکنی خواهرمم خودم کشتم هوم؟

اومگا با ورود شخصی و رایحه قهوش سریع فهمید اون تهیونگ.

جیمین: اوه یادم نبود نفرتت همیشه انتخاب میکنه چطور تصمیم بگیری...پس.. چرا..من...زندممممممم.

°• 𝒀𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒂 𝒏𝒖𝒕 •°Where stories live. Discover now