°• قسمت پایانی •°

1K 151 42
                                    


سلام بیبیای من

حالتون خوبه؟

خوب اومدم که " تو یه مهره ای " رو تموم کنم.....سوپرایز قشنگی نبود میدونم ولی دیگه هر داستانی یه روز تموم میشه.🫂

بخاطر دیر اومدنم معذرت میخوام مغزم اصلا یاری نمیکرد...... و کلی جریانات

خوب بیاین باهم قسمت آخرو بخونیم 🫂🙂......بعد پر حرفی کنیم هممونا😉....

میشه این پارتو با کامنتا بترکونین دلم تنگ شده.🥺 پارت آخرم هستا... حتی اگه تا الان یه دونه کامنت هم نزاشتی اینبارو اعلام حضور کن.........

خدمت شما.......

**********************

چهار سال بعد......

.
.

تهیونگ: هی سریع تر برو پسر.

جیمین: تقلا نکن عزیزم اون پشت هوا برات مناسب تره.

با این حرف، اومگا همراه اسب سفید رنگ مخصوص خودش از تهیونگ گذشت و با لبخند به جلو حرکت کرد.

تهیونگ با دیدن زیبایی جیمین و شادیش از بردش تظاهریش پوزخندی زد دستشو روی گردن اسبش کشید.

تهیونگ: حالا وقتشه ببینم چیکار میکنی رفیق.

با سرعت گرفتن اسب، تهیونگ لبهاشو خیس کرد و بیشتر روی اسب خم شد.

طولی نکشید اومگای زیباشو رد کرد و با رسیدن به پایان آخرین دورشون از خط گذشت و اون مسابقه بین خودش و جیمین‌ رو برد .

ایستاد و از اسب پیاده شد . و به اومگای اخموش نگاه کرد .
با پیاده شدن جیمین و نزدیکیش لبخند مستطیلی زد.

تهیونگ: کارت خوب بود اومگای من .

جیمین: حداقل میتونی یه بار عقب بکشی.

تهیونگ دستاشو دور کمر جیمین قفل کرد.: متاسفانه حکم کیم و پارکو نمیتونم خراب کنم.

جیمین چشمی چرخوند: عقده ای.. ولم کن سرده .

تهیونگ جلو رفت و لب هاشو روی لب های اومگا گذاشت و مک محکمی ازشون گرفت .

تهیونگ: اومم حسابی یخ کردی.

جیمین : چون فردا شب کریسمسه و ما اومدیم اینجا مسابقه اسب سواری گذاشتم...این اصلا...عاقلانه نییییییست.

فریاد زد و طناب آویزون افزار اسب هارو گرفت تا اونارو داخل ببره.

جیمین: این بیچاره ها هم یخ زدن.

وقتی دید الفا فقط همون جا وایستاده بلند داد زد: امروز تولدته قراره کلی مهمون بیاد زود باش الفا.

تهیونگ کلافه جلو اومد : چرا نباید یه تولد خانوادگی باشه فقط ما جین هیونگ و کوکو بقیه.

°• 𝒀𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒂 𝒏𝒖𝒕 •°Where stories live. Discover now