سهون رو شکم جونگین نشسته بود و قلم هاش رو کنار سرش گذاشته بود: پس وقتی نوشتیش به من فکر کردی نه؟
درحالی که کف اتاق کار سهون خوابیده بود زمزمش کرد.
هون داشت گلبرگ های زرد رو زیر چشم های جونگ نقاشی میکرد: آره.
لبخند ملیحی تحویل مرد زیرش داد.
آفتاب طلوع کرده بود و نورش از پنجره های اتاق به داخل میتابید.
دست های جونگین رونهای لخت سهون رو لمس کرد: چرا بهم میگی لولیتا؟
سرشو کج کرد و با دقت به نقاشی کردنش ادامه داد: چون ظریف و زیبایی فکر کنم این بهترین لقب برای توصیفت باشه.
قلمش رو عوض کرد: میخوای منم یه لقب بهت بدم؟
جونگین مشتاق یه دستشو زیر سرش گذاشت: حتما.
فشار ریزی به رون تو پر سهون آورد: مرد شکلاتی.
نگاه جونگین رو صورت سهون جا به جا شد و رو چشم هاش قفل کرد: خوشم اومد.
مچ باریکش رو گرفت و سمت خودش کشید: هون باعث میشی یادم بیاد دنیا هنوزم قشنگی های خودش رو داره و تو قطعا یکی از همون قشنگی هایی.
اخم ریزی کرد و ضربه ی آرومی به رون سهون زد: یه بوس بده ببینم.
سهون که قلبش دوباره بی قرار شده بود خم شد سینه هاشون رو بهم کشید: زندگی یه دایره ی لعنتیه که مدام تکرار میشه آرزو میکنم قدر تموم دایره های زندگیم مدام تکرار شی برام.
لب هاشون رو بهم گره زد و اینبار تو بوسشون پیش دستی کرد تا سریعا سهمش رو از لب درشت جونگین بگیره.
در واقع اونقدر لب هاش بوسیدنی بودن که اندازه ی جفتشون باهم برابری میکرد و فرقی تو مکیدن بین لب بالا و پایینش نمیدید.
جونگین چنگی به کمر سهون زد قوسش رو پر کرد.
لب های باریک سهون بین لب هاش پرس میشدن تا صدای بوسه خیسشون سکوت اتاق رو بشکنه.
هرچند که دست هاش مایل بودن تا باسن سهون رو لمس کنن اما به خودش اجازه نداد جلوتر بره.
پس تیشرتش رو بالاتر داد تا پوست لطیفش رو لمس کنه: لبات خیلی خوشمزن.
نفس های گرمش رو روی دهن سهون خالی کرد: چطوری میخوای سیرم کنی؟
زبون سهون لب هاش رو نمناک کرد: کی گفته تو قرار سیر شی؟
از شیرین زبونی های سهون استقبال میکرد: اوه پس دوست داری کیم جونگین رو حریص خودت نگه داری.
سهون لبخند دندون نمایی زد و موهای جونگین رو تو مشتش گرفت: آره چون اینجوری خیلی جذاب میشی میفهمی چی میگم؟
قوس کمرشو بیشتر کرد تا دنده هاش به شکم مرد شکلاتیش بچسبه: برام پرش میکنی؟
سوال سهون کمی دوگانگی برای جونگ به وجود آورد پس تک خنده ای زد: کجارو؟
نفس های جفتشون به شماره افتاده بود، دست جونگین زیر تیشرت هون رفت و دندهای برجستشو لمس کرد: کجارو دوست داری؟
جونگ میخواست از دهنش تا قوس کمرش و باسنش رو پر کنه ولی بعد کام عمیقی که از لب های هون گرفت گفت: همه جاتو.
خندیدن و بوسه ی داغ دیگه ای رو شروع کرد و دست های جونگین هربار قسمت بیشتری از تن لولیتاش رو فتح میکرد: جونگ...
ناخوادگاه بدنشو پایین تر برد تا باسنش روی پایین تنه ی جونگین بشینه: جون جونگ؟
من و من کرد: من... من میخ...
صدای قدم های اولویا باعث شد سریع از روی جونگین بلند شه: هون
نفس عمیقی کشید و جونگین هم بلافاصله نشست: بله مامان؟
قلمشو برداشو و دوباره رو صورت جونگ کشید.
در اتاق باز شد و اولویا چشم هاشو گرد کرد: سهون...
در واقع داشت از درد عضوش مرگ رو با چشم هاش میدید اما اون بازیگر خوبی بود پس درنهایت ارامش جواب داد: مگه چیه؟
اولویا یه دستشو به کمرش زد: چرا جونگین رو مجبور به اینکارا میکنی؟
چه اجباری؟ اون عاشق وقت گذروندن با هون بود: عزیزم عب نداره اجبارم نکرد.
سهون اخمی کرد: مگه تو بچه ای سهون؟
هون هیچ خاطره ای با خانوادش نداشت اون خاطره های کوچیک اونقدر کمرنگ بودن که گاهی یاد اوریشونم سخت بود حالا جونگین تو زندگیش اومده بود و بهش اجازه میداد کارایی رو انجام بده که تو طول تمام زندگیش ارزوش بوده: اره
با صدای بلند داد زد و از جاش بلند شد، کمرش تیر کشید: اره شنیدی؟ هستم.
نزدیک اولویا رفت: سوال بعدیت؟
جونگین داشت برای اولین بار خشم سهون رو میدید و حاضر بود کسی که بهمش ریخته رو نابود کنه.
هون مکث کوتاهی کرد: نداری؟ خوبه.
اولویا که ترسیده بود چیزی نگفت تا اینکه هون داخل اتاق خوابش رفت و درو پشت سرش قفل کرد: اولویا میشه بپرسم مشکلت چیه؟
اخم پر رنگی رو به جونگین کرد: یعنی چی مشکلم چیه؟
بلند شد و تقریبا با اولویا صورت به صورت شد: تا وقتی من با کار هایی که براش میکنم مشکلی ندارم توام نباید داشته باشی فهمیدی؟
از کنار اولویا گذشت و بعد از برداشتن کلید خونش تنهاش گذاشت و سکوت تو خونه حکم فرما شد.
YOU ARE READING
𝐋𝐎𝐋𝐈𝐓𝐀.
FanfictionCouple: Kaihun Genre: Angst, sadness, daddykink, dram Update on: Thursday Written by: Erwin خلاصه: سهون هیجده ساله به تازگی وارد دانشکده ی ادبیات انگلیسی شده و فقط با مادرش زندگی میکنه. جونگین مرد سی و هشت ساله ای که بعد از تحصیل و تدریس رشته ی مشاب...