÷تهیونگ! تهیونگ بیدار شو!!
یونگی هرچی سعی میکرد بدن بیجون تهیونگ رو به هوش بیاره، بازم بی فایده بود. رو به جیمینی که داشت بالا سر تهیونگ اشک میریخت، کردم.
÷جیمین، هی جیمین!! با توعم!
جیمین که از صدای بلند یونگی لرزه به تنش افتاده بود، نگاهش رو از روی تهیونگ گرفت و به یونگی داد. هنوزم توی شوک بود. وقتی که یونگی نصف شب گوشیش زنگ خورد و بیدار شدن، و اون مکالمه عجیب که دلشوره به دلش انداخته بود، همه اینها مربوط به نیم ساعت پیش بود که یونگی با ردیابی کردن گوشی تهیونگ فهمید خونهست.
مینهی رو به پرستارش سپردن و با تمام سرعت به سمت عمارت روندن. وقتی به عمارت رسیدن و خدمه سرآسیمه در رو باز کردن، انگار خبری نداشتن که تهیونگ کجاست یا حالش چطوره. فقط گفتن که از اون موقع که اومده، توی اتاقش بوده و بعد هم صدای داد جونگکوک بود که کل عمارت رو بیدار کرده بود.
یونگی با صدای بلند خطاب به جیمین که چند لحظهای بود بهش زل زده بود و هیچ ریاکشنی نشون نمیداد، فریاد زد.
÷د جیمین الآن وقت این کارا نیست! زودتر زنگ بزن نامجون!! عجله کن!
جیمین سری تکون داد و با اشکهایی که کل صورتش رو خیس کرده بود به صفحه تماس که تار میدیدش، نگاه کرد. با انگشتهای لرزون شماره جین رو لمس کرد و با شنیدن صدای جین که خوابآلود بود، با صدای بلند شروع به گریه کرد و ما بین اشکهاش قضیه رو توضیح میداد.
یونگی سر تهیونگ که روی زمین بود رو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت. اون هم میخواست گریه کنه، اون هم میخواست اشکهای جمع شده توی چشمهایش رو آزاد بزاره، اما نمیتونست الآن وقتش نبود!
الآن باید به فکر پسرکه رنگ پریده میبود. الآن باید اون رو نجات میداد. عرقهای روی پیشونی و گردن تهیونگ رو با کت بلند و گرونش پاک کرد.
طوری پاک میکرد که انگار شیشهای بود که با یک فشار کوچک میشکست! دسته رگ دارش رو، روی گونههای رنگ پریده تهیونگ قرار داد و آروم آروم نوازش کرد.
این پسر حقش این همه درد نبود. تهیونگ پاک بود. مثل یک فرشته، مهربان، صبور، لطیف و بخشنده بود. این پسر زندگی نامجون، جین ، جیمین و حتی خودش رو نجات داده بود!
موقعهایی که با هم به مشکل برمیخوردیم یا ناراحت و عصبانی بودیم، این پسر با صبر و حوصله مشکلمون رو حل میکرد. و حالا ما هیچ کاری از دستمون بر نمیاد! فقط میتونیم شاهد آب شدنش بشیم.
YOU ARE READING
ᴡᴏᴍʙ | ᴋᴏᴏᴋᴠ✔️
Fanfiction{ رَحِــم } 5 سـال زنـدگـے، 5 سـال عـشـق بـا خـیانـت بـہ پـایـان رسیـد. پسـرے ڪـہ بـراـے عـشـقـش بـہ خـودشـ آسـیـب زد، پسرے ڪـہ از خـودش گـذشـت تـا آرزوے عـشـقـش بـہ حقـیقـت بـپیـونـده. چـطـور قـرار بـود بـاور ڪنـہ ڪـہ دیـگـہ عـشـقـے در کـار نبـود؟...