part 16

143 22 39
                                    

کامنت و ووت یادتون نره لاولی ها :)
اگه چیز دستی داشتم شرمنده 😂
___________________________________________
هری شکه شده . خب حق داره . تنها چیزی که الان انتظارشو نداشت همین بود .

دستشو روی پیشونیش می‌ذاره و مشغول فکر کردن میشه .

هری : چجوری فهمید ؟ قرار نبود بفهمه . نه حداقل انقدر زود  .

لیام : ببین اون بچه نیست که بشه تو خونه نگهش داشت واقعا این ده روز هم عجیب بوده طاقت آورده .

هری نفسشو توی سینه حبس کرد . بالاخره که امروز می‌رسید ، زودتر یا دیرتر چه فرقی داشت ، باید با لویی رو به رو میشد .

هری : ری اکشنش ... ری اکشنش چی بود ؟

زین : خب عصبانی شد و تهشم گفت فقط باید با خودت حرف بزنه .

هری با حرص با دهنش بازی میکرد . الآن باید چی به لویی می‌گفت ؟

نایل : هر چی دیر تر بری بدتره هری فک کنم _

هری با عصبانیت و حرص : می‌دونم .... می‌دونم .

چرا داره عصبانیتشو سر نایل خالی می‌کنه ؟ اون که کاری نکرده ، همه اش تقصیر خودش بود .

هری : معذرت می‌خوام نایل .

نایل سری تکون میده . هری دستاشو مشت می‌کنه و به سمت اتاق میره.

چند لحظه ای پشت در مکث می‌کنه و در میزنه.

هری : میتونم بیام تو ؟

لویی : بیا .

هری ابرویی بالا میندازه و نفس عمیقی می‌کشه .

نایل : برات آرزوی موفقیت میکنم .

هری : واقعا هم بهش نیاز دارم .

در رو باز می‌کنه و وارد اتاق میشه . با دیدن لویی که روی تخت درازه و دستشو زیر سرش گذاشته به سقف خیره شده ، سرمای عجیبی رو زیر پوستش احساس می‌کنه .

در رو می‌بنده و همونجا وایمیسته و به در تکیه می‌کنه .

لویی : چیه توقع نداری که دعوت کنم بیای بشینی ؟

خب اینکه لویی داشت باهاش حرف میزد خوب بود . شایدم نبود ؟

هری قدم هاشو بلند و آروم برمیداره و به کنار تخت لویی میرسه . صندلی رو میکشه و جلوی تختش میذاره و میشینه .

یک دقیقه ای میشد گفت بینشون سکوت حاکم بود .

لویی سکوت رو میشکنه : خب ؟

هری : من معذرت می‌خوام .

لویی از جاش بلند میشه و میشینه . -سمت راستش هری نشسته - بدون اینکه تغییر حالت بده سرشو یکم به چپ کج می‌کنه و با چهره کاملا جدی به جلو خیره میشه .

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 31, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Adjudge prince [L.S]Where stories live. Discover now