پادشاه با عصبانیت سر پسرش داد زد . مطمئن بود که اگر فرزندی نداشت قطعا همونجا به بدترین شکل ممکن اعدامش میکرد...
نه این غیر قابل بخششه ... حداقل نه برای خاندان سلطنتی !
- میفهمی چی کار کردی تو نه تنها به من به کل کشور خیانت کردی
همچنان مرد سکوت کرده بود.
- عالی شد .... هیچ توضیحی نداری ... اصلا هیچ مدرکی داری که اثبات کنی کار تو نبوده؟ من ساده بودم فکر کردم تو پسرمی ... فکر کردم تو کارتو درست انجام میدی !
+ من برای کشور جونمو به خطر انداختم ...منوسط جنگ بودم . بارها زخمی شدم . بارها تیر خوردم و تا دم مرگ هم رفتم ... اگه قانعتون نمیکنه یه مدت بهم زمان بدین تا بهتون اثبات کنم ...
- شاید همه جزیی از نقشه بوده ... چیزی برای اثبات کردن نیست همه چیز معلومه و همه مدارک اینجا هست و همه میتونن ببینن ...
به خاطر بچه هات بهت رحم میکنم وگرنه لیاقت تو مرگ بود... یه مرگ پر از عذاب
+ من کاری نکردم پدر بهم مهلت بدین ثابت میکنم کاری نکردم ... اینا همش توطئه است...
- دیگه به من نگو پدر .... من پدر تو نیستم ... من پدر یک خیانتکار نیستم ....
هرچه زودتر از قصر من بیرونش کنین ... خیانتکار یک فرد کثیفیه ... بیشتر از این نمیخوام قصر آلوده بشه .
ببرینش ... برو به همون جایی که لیاقتشو داری
مرد نمیدونست چجوری باید اثبات کنه که تقصیر اون نیست و حالا با همسر حاملش و فرزند کوچیکش نمیدونست کجا باید بره و چیکار باید بکنه ولی مطمئن بود که داستان اینجا تموم نشده و همهچیز تازه شروع شده...
-----------------------
- هی پاشو بزرگ مرد کوچک.
لیام دستشو به سمت لویی دراز میکنه . لویی محکم دست لیام رو میگیره و بلند میشه .
لیام : فلن برای امروز بسه .
لویی میزنه روی شونه لیام و با حالت معصومانه ای : باشه . باید بری قصر دوباره نه ؟
لیام لباساش رو تکون میده تا گرد و خاک ها پاک بشن : آره .... فک کنم توهم خیلی دوست داری بیای .
لویی با ذوق : آره آره ...
یهو ذوقش فروکش میکنه : عام فک نکنم من اجازه داشته باشم
لیام : خب چرا با دیوید حرف نمیزنی ؟ شاید مشکلی نباشه .
لویی همزمان درحال برداشتن شمشیر از روی زمین به طرف لیام برمیگرده . نفس عمیقی میکشه :
راستش بارها قصد کردم بهش بگم ... ولی نمیدونم چرا نمیشه ... حس میکنم قبول نمیکنه ...
لیام با حالت پوکر نگاش میکنه اخم میکنه : ینی فقط چون حسکردی بهش نگفتی ؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Adjudge prince [L.S]
Hayran Kurguصدای فریادش تموم جنگل رو پر کرد .... لویی به سرعت به طرفش میدوعه . هری رو توی بغلش میگیره . کلی خون ازش رفته بود .... نمیدونست باید چی کار کنه گیج شده ... همه چی تا الان خوب بود چی شد ؟ با چشمای پر اشک به هری خیره موند و اسمش رو با درد فریاد صدا...