part 10

402 91 9
                                    

جین دست به کمر جلوی نامجون، دوقلو ها و هوسوک ایستاده بود.
٪ تو از اون معجون استفاده کردی؟

نامجون چندبار پشت سر هم پلک زد.

٪نگو که استفاده اش نکردی بلکه به هدرش دادی.

نامجون فقط سرش تکون داد.

سوکجین آهی کشید.
٪ میشه بگی چرا؟

@ بچه ها.....

سوکجین دوباره آهی کشید.
٪حالا داری تقصیر هارو میندازی گردن بچه ها جون. اونها فقط بچه‌ان.....آه، ساخت اون معجون پنج ماه تمام وقت گرفت و حالا همش به هدر دادی.

@ من متاسفم جین، خیلی گیج شده بودم و حواسم پرت شد و ......

سوکجین شروع به اشک ریختن کرد.
٪نامجون چرا همیشه اینکار باهام میکنی؟
حتی نمیتونی برای چند ساعت مواظب خونه باشی. همیشه خرابکاری میکنی. نمیدونم باید مواظب خونه باشم یا حواسم به بیمار های پک باشه.

نامجون، جین‌رو که داشت اشک میریخت در آغوش گرفت.
@جین، نکن...

٪ اون خیلی برام مهم بود جون. کلی براش مطالعه و جستجو کرده بودم. حالا همه کار هام از دست رفته.

جین، نامجون به عقب هل داد.
٪همش به خاطر تو. حتی نمیتونی یذره تو کارهای خونه بهم کمک کنی.

هردوتای دوقلو ها سوکجین بغل کردن.
/& ماماجین، گریه نکن. ما متأسفیم.

سوکجین جلوی دوقلو ها خم شد.
٪ شما همیشه برای آپا دردسر درست میکنید. ماما و آپا از دستتون عصبانین.

تهیونگ شروع به گریه کرد.

/ببخ.....ببخش.....ببخشید.
جانگکوک هقی زد و با دست هاش صورتش پوشوند.

هوسوک دوقلو هارو بغل کرد.
_ نه، نه گریه نکنید. ماما و آپا ازتون ناراحت نیستند. شما بچه های خوبی هستید و اونها دوستتون دارن.
بریم بخوابیم ها؟ دیگه دیر وقت شده.
هوسوک دوقلو هارو به اتاقشون برد تا بخوابونه.

/ ماما و آپا از دستمون ناراحتن؟
جانگکوک پرسید و تهیونگ هم با چشم های درشت منتظر جواب به هوسوک زل زد.

_ نه
هوسوک به نرمی جواب دوقلو هارو داد و پتورور روشون مرتب کرد.
_ اونها فقط امروز یکم خسته‌ان.اونها همیشه دوستتون دارن، ففط الان یکم خسته‌ان.

& ولی ماماجین گریه کرد.

_ اره گریه کرد ولی این به معنی این نیست که دوستتون نداره. یه مادر همیشه بچه‌اش دوست داره. ماماجین فقط نگران شما و آپاجون بود.

/ ماماجین از دستمون ناراحت نیست؟

_نه، حالا دیگه بخوایید، هومم؟ اگه نخوابید اونوقت ماماجین ناراحت میشه.

تهیونگ دنباله روبان موهای هوسوک گرفت.
& عروسک توهم پیش ما بخواب.

_ حالا شما بخوابید من یکم کار دارم.
هوسوک پیشونی دوقلوهارو بوسید و تا وقتی خوابشون ببره براشون لالایی خوند.

MY HOSEOK,MY MATEWhere stories live. Discover now