هوسوک با شادی جواب داد. _معلومه. فکر کنم خوب شدم. الان مثل قبلا گرمم نیست.
مارک خندید. !باشه، این مثل هوسوکیه که میشناسم.
اونها داشتن توی جنگل نزدیک پک راه میرفتن. مارک پشت هوسوکی که با خوشحالی دنبال یه پروانه میدویید، راه میرفت.
مارک قدم هاش تند تر کرد تا نزدیک هوسوک بمونه. !مواظب باش هوسوک تو هنوز ضعیفی.
_ببین مارک. یه پروانه است، خیلی خوشگله.
هوسوک دویید دنبال پروانه.
_بیا پیش من پروانه، من بهت آسیبی نمیزنم.
هوسوک برای چند دقیقه دویید و یکدفعه روی چمن ها نشست. مارک که فقط چند قدم عقب تر بود با دو خودش به هوسوک رسوند.
جلوی هوسوک زانو زد و پرسید. !هوسوک، حالت خوبه؟
_من هنوز مریضم مارک؟
!نه، چرا؟
_پس چرا پروانه نمیاد پیشم؟ هوسوک عین یه بچه کوچولو غر زد و مارک فقط میتونست بخنده.
!ولش کن هوسوک دیرمون میشه.
_نه، نه بدون یدونه پروانه....
!هوسوک.
_نه!
مارک آهی کشید. !این بگیر.... مارک کیفی که همراهش بود به هوسوک داد. !حایی نرو زود برمیگردم.
هوسوک کیف توی بغلش نگه داشت. هوسوک کیف سفت نگه داشته بود که کم کم خوابش برد.سرش سنگین شد، به جلو خم شد و سرش روی کیف گذاشت. خسته تر از اونی بود که منتظر مارک بشه.
!هوسوک. یه نفر موهای هوسوک ناز کرد و هوسوک با چشم های نیمه بیدار بهش نگاه کرد.
مارک دست هوسوک گرفت و پروانه رو کف دستش گذاشت. ! بیا، برای ماهیسا کوچولوی کیوتم.
Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.
پروانه بزرگی به رنگ زرد بود که خط های سیاه انتهای بالهاش به زیباییش میافزود. پروانه در دست هوسوک اروم گرفت و دوباره به پرواز در نیومد.