Part 1

276 41 279
                                    

قبل شروع این پارت، برید پارت قبل عکسای کاراکترای جدید رو ببینید :)

________________________________________

سراسیمه وارد شد. از رو به رو شدن با اون پسر میترسید. میترسید بازم اونو در حال سرفه ببینه... میترسید یه روز اون پسر اونقدر سرفه کنه و خون بالا بیاره که از بین بره و محو بشه... آروم صداش کرد.

- ج.جو...؟!

میدونست توی همچین مکان بزرگی، امکان نداره صداش رو شنیده باشه. برای همین دوباره و این بار بلندتر صداش کرد.

- جو اینجایی؟

و بالاخره تونست جسم بی جان پسر رو روی زمین ببینه. پسر پشت سر هم سرفه میکرد و زمین رو از خون پر کرده بود.

- جو!!!!!

به سمتش دوید، روی زانوهاش نشست و پسر رو بغل گرفت.

- جو، باهام حرف بزن! منم، هاروآ!

پسر چشم‌هاش رو باز کرد و سعی کرد چهره‌ی هاروآ رو درست ببینه‌. آب دهانش رو پایین فرستاد و با صدای ضعیفش به حرف اومد.

- من... نمیتونم... بیشتر از... این... روشنایی روز رو... تنهایی... بیارم و... ببرم... ش.شاید... نهایت... یکی دو سال خورشیدی... دیگه...

موهای پسر رو نوازش کرد. اینطور دیدن اون الهه‌ی باشکوه، قلبش رو میشکست.

- من میرم جو. میرم لوناریا و سوله رو برمیگردونم! تو بیشتر از نیم قرنه داری تنهایی اینکار رو انجام میدی! اگه منم علاوه بر این بیست سال، سی سال دیگه هم اینکار رو انجام بدم وضعیتم مثل تو میشه. به خودت نگاه کن جو، داری از دست میری! سوله باید برگرده و به وظایفش عمل کنه؛ اینکار وظیفه‌ی یه الهه نیست!

________________________________________

بالاخره وظایف امروزش رو به پایان رسونده بود، آسمان داشت تاریک میشد و خستگی شدیدا آزارش میداد. اما به فرمانروا قول داده بود سری به اون مکان بزنه. به محض ورودش، تونست دوست صمیمیش رو ببینه که طبق معمول، مشغول تمرین دادن به سربازان بود. دستی براش تکون داد و دست‌هاش رو روی حصار محوطه‌ی تمرین تکیه‌گاه بدنش کرد. فرمانده‌ی ارتش جلو اومد و ضربه‌ای به شونه‌ی صمیمی‌ترین دوستش زد.

- عصر بخیر نخست وزیر یودای کوگا. بازم که داغونی!

کی لبخندی زد. فوما باز هم دستش انداخته بود! البته بعد از سالیان سال دوستی، دیگه به این رفتار‌هاش عادت کرده بود.

- عصر بخیر فرمانده‌ی اول ارتش، موراتا فوما!

کوگا نگاهی به اطراف انداخت و وقتی نتونست فرد مورد نظرش رو پیدا کنه، رو به فوما کرد.

- امروز هم نیومده؟!

فوما نفسش رو بیرون داد، دستاش رو به کمرش زد و سرش رو تکون داد. کوگا با دیدن عکس‌العمل فوما، ناباور به حرف اومد.

Over The Moon S2Where stories live. Discover now