: محاکمه
«دست راستتان را بالا ببرید و قسم بخورید که هر چه می گویید حقیقت باشد.»
«قسم می خورم. زنده باد امپراتور!»
«کدام امپراتور؟»
«همان ناپلئون... همان نماینده خدا بر روی زمین... ناپلئون سوم.»
«ما در فرانسه دیگر امپراتوری نداریم.»
«یعنی چه؟»
«دوم سپتامبر در نبرد سدان خودش را تسلیم کرد و دستگیر شد. از چهارم سپتامبر، جمهوری اعلام شده.»
«جمهوری؟»
«بله. مگر خبر نداشتید؟»
«راستش، نه... توی روستا اخبار دیر به دستمان می رسد. در زندان هم که...»
«شما در دوره امپراتوری دوم فرانسه مرتکب جرم شده اید ولی در دوره سوم جمهوری محاکمه می شوید.»
«که اینطور. نمی دانم یعنی چه.»
«انگار از دنیا بی خبرید. آقای فرانسوا شامبر، میتوانید بگویید که امروز چه روزی است؟»
«نمی دانم. زمستان است، مگر نه؟ از پنجره سلولم دیدم که برف میبارید.»
«امروز سیزدهم دسامبر ۱۸۷۰ است. پس از سه روز بحث، این آخرین جلسه از دادگاه جنابی پریگو است که برگزار می شود. حکم دادگاه
به زودی اعلام می شود و شما به مجازاتتان می رسید.»
یک نفر از کسانی که توی دادگاه نشسته بود داد زد «لااقل دستی به سروزلفت می کشیدی! شبیه جنگلی ها شده ای!»
قاضی فرمان داد «ساکت! وگرنه مجبور می شوم از دادگاه بیرون تان کنم!»
قاضی آدم منصف و بی غرضی بود. پشت یک میز ماهوت سبز، روی صندلی بلندی نشسته بود. آستین های درازش روی دستههای
صندلی ولو بودند. روی میز پر بود از کاغذ و کتابهای قطور. جلو میز یک چارپایه گذاشته بودند و رویش مدارکی مثل شلاق و قپان و
چند چماق ریخته بودند.
شامبر ناراحت در جایگاه شهود ایستاده بود.
،
قاضی پرسید «شما چه رابطه ای با آقای آلن دو مونی داشتید؟»
«وقتی بچه بودیم با هم دوست بودیم. آدم نازنینی بود. جدی می گویم. واقعاً نمی دانم آن روز چه بلایی سرم آمده بود. چه روز افتضاحی
بود. فقط میتوانم بگویم افتضاح بود. از اتفاقی که افتاده خیلی ناراحتم. از کاری که کرده ام شرمنده ام.»
«چه طور؟»
«عقلم را از دست داده بودم.»
«چه اتفاقی افتاد؟»
«تحت تأثیر بقیه قرار گرفتم.»
«راجع به قربانی چه چیزی می توانید به ما بگویید؟»
«به فکر مردم بود. آدم خوبی بود.»
از جمعیت یکی فریاد کشید «خوشمزه هم بود!»
چند نفر دیگر داد زدند «مرگ بر آدم خوار!»
«آدم خواران را به ما بسپارید. خودمان عدالت را در حق شان اجرا می کنیم!»
قاضی چکش چوبی اش را محکم روی میز کوبید و به چهره های خشمگین مردم نظر دوخت.
ن حرفش را پی گرفت. «فرانسوا شامبر، آیا شما آلن دو مونی را شکنجه کردید؟»
سپس
«بله. کتکش زدم و نعل به پایش کوبیدم. همه مردم او را کتک می زدند، من هم تحت تأثیر جمع قرار گرفتم.»
«و تصمیم گرفتید که او را در ملأ عام بسوزانید.»
«ملأ عام یعنی چه؟»
«شما هیمه آتش ساختید تا آلن را جلو چشم بقیه آتش بزنید.»
«یادم نمی آید.»
«بسیار خب. هیئت منصفه تصمیم می گیرد. به جایگاه متهمان برگردید.»
شامبر اطاعت کرد. پاهایش نای راه رفتن نداشت. کسانی که در دادگاه نشسته بودند مسخره اش کردند.
«به این هیولاها رحم نکنید!»
دادستان که اوضاع را مناسب می دید، روپوش بلندش را تکانی داد و بلند شد.
داد زد «عالیجناب، آنها را به تیغ گیوتین بسپارید. همه شان سزاوار مرگ اند!»
صورتش سرخ بود و از عصبانیت دهانش کف کرده بود.
هر چه قاضی سعی کرده بود در بازجویی از متهمان مطابق قانون رفتار کند، دادستان با این جمع بندی آخرش نشان داد که هنوز مانده تا
بر احساساتش غلبه کند. بعد رو کرد به شامبر و حملاتش را شدیدتر کرد.
«نفرت انگیزترین انسانی که دیدم! هر صفت زشتی برای توصیف او کم است! واقعاً زبانم مرا یاری نمی کند!»
با این جمله نطقش را به پایان برد و برای متهمان اشد مجازات را خواستار شد.
بعد نوبت به وکیل مدافع رسید که با حرفهای تند دادستان تن خمیده و راسومانندش را بلند کرد و رو به قاضی گفت «عالیجناب.
موکل من هیچ سابقه کیفری در پرونده اش نداشته. همه متهمان تا قبل از آن روز منحوس آدمهای شرافتمند و خوبی بودند. شاید به
همین علت این پرونده تا این حد عجیب و غریب است. جنایتی که اتفاق افتاده اصلا معمولی نیست. یک چیزی باید این رفتار مردم را
توجیه کند و ...»
قاضی صحبت او را قطع کرد. «بسیار خب. کافی است. دفاعیه و جمع بندیتان را قبل از تصمیم هیئت منصفه می شنویم. متهم بعدی را
مرد دیگری به جایگاه آمد که یک کت سبز زمخت و زشت تنش بود. جوراب و چاروق چرکین به پا کرده و شال پشمی درازی هم به گردن
بیاورید.»
آویخته بود.
قاضی پرسید «نام، نام خانوادگی و حرفهتان را بگویید.»
«آنتوان لشل. کشاورزم.»
«به ما بگویید که در روز شانزدهم اوت چه اتفاقی افتاد؟»
«آسمان روی سرمان خراب شد!»
«چرا آقای دو مونی را کشتید؟»
«چون مردم گفتند که او شعار زنده باد پروس سر داده.»
«خبر داشتید که او برای جنگ نام نویسی کرده و قرار بود به جنگ با پروسیها برود؟»
«جدی؟ کسی چیزی به من نگفت.»
«بله. او قرار بود به جبهه برود.»
دیوارهای دادگاه پوشیده بود از نقش ونگار موج مانندی که تلاطم بلند آبهای اقیانوس را به ذهن متبادر می کرد. متهمان همه در این آب
سنگین گیر افتاده بودند و داشتند غرق می شدند. آنتوان لشل را انگار موج سنگینی به ساحل انداخته بود. غرق در اشک بود؛ بلند شد و
جایگاه شهود را ترک کرد. مرد بعدی عرق پیشانیش را پاک کرد و جایش را گرفت.
«فرانسوا مزیر، شما متهم به رفتار و عمل وحشیانه نسبت به آقای آلن دو مونی هستید.»
ا
«به من گفتند او پروسی است و باید شکنجه اش کرد. من خودم تا آن وقت پروسی ندیده بودم. رفتم تا از نزدیک ببینم.»
«نفهمیدی که او پروسی نیست و در واقع یکی از همسایه های خودت است؟»
«صورتش که قابل تشخیص نبود. کله اش خونی و صورتش داغان شده بود. عالی جناب، توی آن شرایط آدم پدر خودش را هم
نمی شناسد.»
«وقتی آلن دو مونی زنده بود، شما پاهایش را گرفته بودید و تا پای هیمه آتش کشیدید. درست است؟»
«متأسفانه این کار را کردم.»
«قبل تر هم با زور و کتک به دکان آهنگری کشاندیدش، به پایش نعل زدید و انگشتهایش را قطع کردید.»
من فقط نگهش داشته بودم. مردم بودند که به او حمله می کردند.»
آنتونی از ایوان دادگاه فریاد کشید «تو هم بودی!»
«آه جدی؟ من هم بودم؟ عقل مان را از دست داده بودیم...»
متهمان تک تک به جایگاه شهود می آمدند، بعد از بازپرسی، با سرهایی خمیده از شرم سرجایشان برمی گشتند. همه شان یک حرف را
تکرار می کردند، «نمی دانیم آن روز چه بلایی سرمان آمده بود.» همیشه همینطور است. یک روز اتفاقی می افتد و همه می گویند «درست
است ولی فلانی بود که...»
«متیو مورژو، می گویند شما طوری چنگک تان را به شکم آلن دو مونی می کوبیدید که انگار داشتید زمین شخم می زدید. قبول دارید که
این کار را کرده اید؟»
«بله، قبول دارم.»
متهمان ویران و درمانده در خودشان آب می شدند. زبان قضایی قاضی برایشان گنگ بود و پاسخ دادن دشوار.
«چرا این حد از خشونت؟»
پیاروتی در ردیف متهمان نشسته و شبیه میتها شده بود. رنگش پریده و چشمانش وق زده، با حالتی گنگ به زمین خیره مانده بود.
بوئیسون گفت «ما دیوانه شده بودیم. آلن دو مونی آدم بسیار خوبی بود.»
بس گفت «وقتی داشت می سوخت به نظرم آمد که یک خوک توی آتش میدیدم. پیارونی قسم می خورد که دستی دیده که انگار داشته
بچه ای را توی گهواره می خوابانده. لمونژی پرنده دید. لیکون گفت شبیه شیطان بوده، میشد زبان زردش را توی شعلهها دید.»
![](https://img.wattpad.com/cover/324265736-288-k716489.jpg)