{board colors}(3)

32 10 0
                                    

بی هدف شروع کردم توی راهرو قدم زدن بعد از اینکه از اون درمانگاه اومدم بیرون اون رو تنها ول کردم و از اونجا اومدم بیرون

یونگهون که به دیوار تکیه داده بود و داشت با راون حرف میزد با دیدن من سریع به طرفم اومد
سریع دستم رو گرفت و با خودش به سمت اخر راهرو کشید و وقتی به ته راهرو رسید با دست بهم اشاره کرد که بیام گوشه دیوار

با استرس رفتم...حتما فهمیده..

+ تو یه مونویی ؟!

با استرس " اره " زیر لب گفتم

با بشکن اون با ترس پریدم و اون با هیجان گفت

+ میدونستم
نگران نباش ما به بقیه گفتیم به بعد از دیدن روح از حال رفتی

چشم هام گشاد شد و با تعجب پرسیدم

° روح؟!

اون خودش رو روی دیوار پشتش انداخت

+ خب فهمیدیم که این بهتر از اینه که بقیه بفهمن تو یک مونویی

° فهمیدیم؟! شما از کجا میدونید؟! این بابابزرگ داخل راون این رو بهتون گفته !؟

اون با یک لبخند بزرگ سرش رو تکون داد

+ اره
روح اون پیرمرد که راون رو تسخیر کرده

روان به نشونه تایید سرش رو تکون داد

به دور و برش نگاه کرد و با صدای ارومی بهم گفت

+ چند تا زورگو راون رو متهم کردن چون فکر کردن راون یک مونوئه بعد یهویی راون به اون ها گفت

" اون موتور رو سوار نشین"

این جمله رو با تقلید صدای پیرمرد بهم گفت

+ این رو به یکی از پسرا گفت
بعد به اون هایی که کنارش و پشتش بودن گفت

" به اون درخت زل نزن و سوار اون موتور نشید "

باز هم این جمله رو با لحن یک پیرمرد گفت

+ اینجوری گفت
اون موقع همشون عصبانی شدن اما موقع موتور سواری اخر همون هفته ، با یه کامیون

ووووومممم باممممم

به قدری این رو بلند گفت که از جام پریدم

+ توی تقاطع تصادف کرد
یکیشون رفت زیر کامیون و یکی از اون اون ها غیبش زد دوست هاش و پلیس همه جا رو دنبالش گشتن و یکم بعد یکی از دوست هاشون از شدت شوک غش کرد
معلوم شو اونی که پشت اون موتور سوار بوده صاف پرواز کرده و خورده

باااااممممممم

باز هم از شدت به خودم پریدم
دست هاش رو روی شکمش گذاشت و با لحنی که انگار به خاطر ترسوندن من گرفته باشه گفت

+ به یک درخت
زبونش آویزون شده بود

بعد دوباره کمرش رو صاف کرد و با لحن خیلی عادی ای شروع کرد

[ ₲Ɽ₳Ɏ ]Where stories live. Discover now