{Trust me/follow me}(5)

36 8 4
                                    

اون حتی متوجه اهمیت این موضوع نمیشه و نمیدونه داره وارد چه بازی ای میشه و چقدر خطرناکه

با اینکه دلم نمیخواست این رو بگم و قلبم طلب دیدن اون رنگ ها رو میکرد زیر لب غریدم

° نمیخواد

سریع از جام بلند شدم و از اونجا زدم بیرون
توی راهرو که رسیدم دستم کشیده شد و برگشتم و با صدای تقریبا بلندی بهش گفتم

° چیه ؟!

چارت رو جلوم جلوم گرفت

¤ بیا بگیرش

به چارت نگاه کردم و باز سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم و با لحن تهدید آمیزی گفتم

° دیگه هیچوقت دوباره این چارت رنگ رو نشونم نده

بعد نگاهم رو ازش گرفتم و راهم رو پیش گرفتم و بعد از چندثانیه صداش رو از پشت سرم شنیدم

¤ هی بکهیون ، حتی وقتی هم که عصبانی میشی خوشگلی

زنگ همزمان با تموم شدن جمله اش خورد و منم سریع به سمت راه پله ها رفتم
تا اخرین پله که دیگه بعدش به پشت بوم میرسید رسیدم و همونجا نشستم
دستم رو توی جیبم بردم و ایرپاد هام رو درآوردم و گذاشتم توی گوشم ، گوشیم رو هم درآوردم و بهش وصل کردم و اهنگ بی صدا رو پلی کردم
آهنگی که داخلش صدای شرشر آب و جیک جیک پرنده ها بود صدای تکون خوردن برگ های درخت ها و هوا

چشم هام رو بستم و تصور کردم که توی همچین محوطه ای هستم ، توی محوطه ای که کسی داخلش نیست
فقط من پرنده ها و آب های جاری و درخت ها و کوه هاییم

این تمرکزم هم زیاد فایده ای نداشت
اون مدام توی ذهنم میومد، صورت رنگی اون ، اون چارت رنگ و همه کار هایی که انجام داد
دلم میخواست مثل بزدل ها فرار کنم و مجبور نشم که باهاش رو به رو بشم ؛ چه اشکالی داره وقتی نمیتونم ادامه بدم جا بزنم ؟! چرا وقتی میتونم ازش فرار کنم باهاش مواجه میشم ؟!

................

خالم رو کمک کردم که چمدونش رو ببره و تا پایین پله ها همرایش کردم

وقتی رسیدیم به پله اخر دسته چمدونش رو باز کردم و اون رو دادم دستش ؛ خالم چمدون رو ازم گرفت و روی صورتم رو بوسید

~ یادت باشه که تنها ذی نفع زندگی بیمه عمرم تویی

با تعجب بهش گفتم

° هی ، میری بمیری یا همچین چیزی؟!

~ نه فقط تا یک ماه میرم جزیره تا داستان رو پوشش بدم

با تعجب و شوک بلند گفتم

° برای یک ماه؟!

خالم خیلی خونسرد گفت

~ اره
برای خرج و مخارجت هم توی کارتت به اندازه کافی پول هست من دیگه برم

خواست بره که سریع دستش رو گرفتم

[ ₲Ɽ₳Ɏ ]Where stories live. Discover now