PART 9

59 13 30
                                    

9

- مواظب باش!

همزمان با گفتن حرفش، کمی خودش رو بالا کشید و بازوهاش رو روی شونه های یونگی تکیه داد.

از فاصله چند سانتی بینشون، به چشماش که بخاطر لبخندش کشیده تر بنظر میرسیدن خیره شد.
میتونست انجامش بده نه؟

نگاهش از روی چشماش سر خورد و روی لباش متمرکز شد.
" زود باش! "

نفس عمیقی کشید و زیر نگاه خیره و کنجکاوش، سرشو بهش نزدیک کرد.

اگه ازش متنفر میشد؟
خب...
شاید هم نمیشد!

چشماش رو بست و لباشون رو به هم چسبوند.
لمس سطحی...
بی هیچ حرکتی...
زیر نگاه جا خورده یونگی...

+ یونگ_... عه عه چخبرتونه؟

صدای باز شدن در و بلافاصله صدای مزاحم کوک.

پلکاش رو روی هم فشرد و با لحظه ای درنگ به سمتش برگشت.
نگاهش به تنهایی گویای احساسات درونی و فحشایی که بیان نمیشدن، بود.

- در! جئون جونگ کوک عزیز، دررر!!! در بزن!

آخرین قدم رو به سمتش برداشت و همزمان مشت حرصیشو روی شونه اش کوبید:

- حق نداری بیخبر وارد اتاقی بشی که متعلق بهت نیست!

بدون اینکه نگاه عصبیش رو از مردمک های درشتش دور کنه، مشت بعدی رو محکم تر زد و اضافه کرد:

- نمیدونی؟

و جونگ کوکی که جدا از بوسه غیر قابل پیشبینی، انتظار یه همچین برخوردی رو هم نداشت، قدمی به عقب برداشت و با گیجی نگاهش رو به یونگی دوخت.

~ جیمینا! ما دیگه باید بریم. موفق باشی، با برادر زادت!

یونگی در حالی که کوک رو به بیرون هدایت میکرد گفت و برای چند ثانیه جسم جیمین رو بین بازوهاش گرفت.

دست های جیمین هم گودی کمر یونگی رو لمس کردن و لبخند ریز و مخفیانه اش رو عمیقتر کردن.
کسی چه میدونست؟
شاید یونگی، بیشتر از جیمین اون بوسه سطحی رو دوست داشت.

بلخره یه قدم به جلو...
ذوق داشت دیگه، نداشت؟

با لبخندی که با وجود تمام تلاش هاش، کمرنگ شده بود، روی صندلی عقب ماشین، کنار کوک نشست.
انگار تهیونگ زودتر رفته بود و یونکوک رو سپرده بود به هم.
حالا فقط باید تا رسیدن به باغ بزرگ، وقت کشی میکردن.

+ تو همون کراشی هستی که جیمین ازش حرف میزد؟

با ابروهای بالا پریده به سمت کوک برگشت و به فکر فرو رفت.
واقعن رفت.
کراش؟
جیمین؟

- چ.چی؟

+ انگار روت کراش داره! خب...

کمی خودش رو به یونگی نزدیک کرد و ادامه داد:

⨳ Revenge ᵒʳ BetrayalUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum