رون بطری آبجو کره ای را باز کرد و روی مبل پرید: کجا رسیدن؟
هرمیون جواب داد: دماغه فرشته روشن«Bright Angel»، گرند کانیون، آریزونا!رون: خشن به نظر میرسه!
نویل گفت: اصلا هیجان انگیز نیست! باید کل مسیر دره رو با قاطر برن! هری و دراکو جلوتر از همه ان، پشت سرشون رام کننده های اژدها...! نگاه کن چقدر آروم میرن!!
رون با چهره ای بشاش خندید و گفت: میتونم تصور کنم که مالفوی الان چقدر شاکیه...! واقعا متعجبم از اینکه هری چطور تا حالا مسابقه رو رها نکرده!
°°°°°°°°°°°°°°°°°
دراکو تصمیم داشت تمام قاطر ها را با نفرین آتش(همون که کراب یا گویل تو فصل هفت تو اتاق ضروریات اجرا کردن) از بین ببرد. همشون!
آنها کثیف، بدبو، نفرت انگیز، کند و به احتمال زیاد آلوده به انواع حشرات و حیوانات موذی بودند! فقط فکر کردن به آن باعث میشد احساس خارش کند. با پریشانی، قفسه سینه اش را خاراند و امیدوار بود واقعا حشره ای نباشد. شلوارک های مشنگی برای قاطر سواری ساخته نشده بود.قبل از اینکه از مسیر خارج شوند، پاتر ایستاد و رداهای کاراگاهیشان را روی زین قاطر ها انداخت. او به ران های دراکو نگاهی انداخت که به چرم سفت و زمخت زین مالیده بود و خراشیده شده بود. گونه های دراکو سرخ شد اما خوشبختانه پاتر چیزی نگفت.
گرما غیر عادی بود. تنها قسمت هایی که دیواره های دره روی آن سایه انداخته بود راه را قابل تحمل میکرد. خوب... این و نگاه شگفت زده پاتر! اگرچه دراکو هرگز به آن اعتراف نمیکرد!
پاتر با شگفتی به دره نگاه میکرد و مدام میگفت: این شگفت انگیزه! نمیتونم باور کنم اون رودخونه کوچیک پایین این دره رو کنده! واو...! به این همه رنگ های زیبا نگاه کن!دراکو تا حد زیادی از جذابیت دره مصون بود. پناه بر سالازار! این فقط یک حفره ی جهنمی در زمین بود. حفره ای داغ، غبار آلود و پر از سنگ.
به نظر میرسید قاطر سواری تا ابد ادامه خواهد داشت. ماهیچه های دراکو با هر تکان اعتراض میکردند. با وجود اینکه او یک کاراگاه قابل بود، با این حال ظاهراً قسمت هایی از بدنش که برای قاطر سواری لازم بود، استفاده نشده بود.
دوربین های زنبوری محتاط عمل میکردند. زیرا آنها همراه با تعدادی گردشگران مشنگ بودند. دراکو تلاش کرد آنهارا تشخیص دهد. ولی فقط یکی از آنهارا دید که در کنار لبه تیز سنگی قرار داشت و سعی میکرد با صحراهای اطراف یکی شود.
وقتی به رودخانه رسیدند هوا کمی ملایم تر شده بود. دراکو انتظار داشت پاتر درمورد رودخانه لعنتی هم اظهار نظری گیج کننده داشته باشد اما برای اولین بار ساکت بود. دراکو امیدوار بود پاتر هم همانند او اثرات این سواری چند ساعته را احساس کرده باشد. حتی نایجل هم جایی در حدود نود و هفتمین پیچ تند، حرف زدن را متوقف کرده بود.
خوشبختانه خیلی زود به مقصد رسیدند. وقتی از پل روی رودخانه عبور میکردند پاتر و نایجل جشن تحسین را دوباره به راه انداختند و درمورد زیبایی درختان، کیفیت کابین های آنطرف پل و لوکیشن بسیار جذاب صحبت میکردند. کابین ها برای دراکو چیزی بیشتر از چند کلبه نامنظم و معمولی نبودند.
دراکو فقط میخواست تا حد امکان از قاطر های لعنتی دور شود، غذا بخورد و بخوابد. ولی شک داشت که به همین سادگی باشد!
حق با او بود...
°°°°°°°°°°°°°°°°°
"هری، دراکو، برندان و نایجل اولین نفراتی هستند که به مزرعه فانتوم رسیدند! اونها خسته به نظر میرسند نه؟ فکر نمیکنم سفر کردن مثل مشنگ ها بهشون ساخته باشد! حالا ببینیم درادامه قراره چیکار کنن. اوه...! نایجل جعبه ای که سر نخ بعدی داخل اون هست رو پیدا کرد"
نویل نظر داد: مالفوی شبیه کسایی که آماده ان تا یه نفر رو به شکل دردناکی طلسم کنن!
رون به خشکی گفت: مگه همیشه همین شکلی نیست؟
وقتی چهره لی دوباره صفحه را پر کرد هرمیون به آنها علامت داد تا ساکت شوند.
"سرنخ بعدی میگه شیرجه زدن یا شنا کردن! شرکت کنندگان باید بین دو چالش یکی رو انتخاب کنند. در شیرجه زدن، اونها باید به این آبشار ها سفر کنند"
صفحه تغییر کرد و سه آبشار خروشان را نشان داد که از روی صخره های قرمز رنگ به پایین سرازیر میشدند و به حوضچه هایی کوچک میریختند.
"اونها باید به بالاترین آبشار صعود کنند، به پایین شیرجه بزنند و یک صندوق فلزی که حاوی آخرین سرنخ هست رو پیدا کنند. از اونجایی که اونها نمیتونن از جادو استفاده کنند به توانایی های ترکیبی با هم تیمیشون احتیاج دارند تا بتونند اون صندوق رو به روی آب بیارن."
رون ناله کرد: عین آب خوردنه!
هرمیون با لحنی نگران گفت: رسیدن به اون حوضچه آسون به نظر نمیرسه! جای خالی خیلی زیادی برای عبور از دیواره های سنگی شیبدار وجود نداره...اونها ممکنه توی حوضچه پرت بشن و زیر آبشار کشیده بشن!
°°°°°°°°°°°°°°°°°°
پارت یهویی...
ممنون از این که میخونید❤️
نظر مثبتتون درمورد کامنت و ووت چیه؟
دره گرند کانیون و آبشار هاش خیلی معروف و زیباست...
یه جستوجو کنید عکس هاش رو ببینید😁
ESTÁS LEYENDO
THE INCREDIBLE RACE
Fanficفنفیکشن ترجمه ای از سایت livejournal خلاصه: هری پاتر و دراکو مالفوی، کاراگاهان وزارت سحر و جادو، به تصمیم وزارتخانه مجبور میشنود تا برای ترغیب جادوگران به خرید تلویزیون های مشنگی، کنار هم و به عنوان هم تیمی به یک مسابقه جهانی تلویزیونی بپیوندند. غاف...