کاور «رودخانه کلرادو Colorado در گرند کانیون»چالش شنا شامل شنا کردن در طول رودخانه کُلرادو«Colorado» و پیدا کردن یک صندوقچه فلزی آویزان از شاخه یک درخت بود. نایجل و براندن شنا و هری و دراکو شیرجه را انتخاب کردند.
هری بسیار خسته بود. با اینکه بیشتر سفرشان را نشسته بودند، هم در اتوبوس مشنگی هم هنگام قاطر سواری، اما همچنان استرس داشت و احساس خستگی میکرد. شدت گرما هم اصلا به وضعیت کمکی نمیکرد. او چیزی بیشتر از یک تخت نرم که بتواند یک هفته ای روی آن بخوابد و استراحت کند، نمیخواست.
با توجه به حالت خشمگین لب های مالفوی، انگار هم تیمی اش هم شرایط مشابهی داشت.
مالفوی به خشکی گفت: بیا اینو تمومش کنیم.
هری واقعاً نگران او بود. هر دو پیش از وارد شدن به دره، کلاههایی خریداری کرده بودند، اما این کلاهها نتوانسته بودند از پوستهای برهنهشان در برابر پرتوهای خیرهکننده خورشید محافظت کنند. بازوها و پاهای مالفوی صورتی و در حال قرمز شدن بودند. هری کمی بهتر از او بود، چون رنگ طبیعی پوستش کمی تیرهتر بود. او میدانست که تا عصر، آفتابسوختگی جا مانده رو بدنشان، به طور وحشتناکی دردناک خواهد بود.
سنگهایی که در اطراف آبشارها قرار داشتند، لغزنده بودند و بیشتر نقاطی که برای گرفتن دست میتوانستند مناسب باشند، به دلیل خاصیت فرسایش آب از بین رفته بودند. مالفوی نزدیک به هری حرکت میکرد و دو بار زمانی که نزدیک بود هری لیز بخورد به طور هوشمندانه ای او را به سمت دیوار هدایت کرد. یا مالفوی به طور طبیعی استقامت بهتری داشت یا اینکه از اشتباهات هری درس گرفته بود و از دستگیرهها و پاگیرههای متفاوتی استفاده میکرد، چرا که هرگز لغزشی نداشت.
وقتی آنها به حوضچه رسیدند از شدت آفتاب کاسته شده بود. آنها خیس بودند و از شدت تلاش نفس نفس میزدند.
هری همانطور که کلاهش را برمی داشت و کوله پشتی اش را در می آورد پرسید: فکر میکنی چقدر عمق داره؟
مالفوی جواب داد: فقط یک راه برای فهمیدنش داریم...
و هری را داخل آب انداخت.
هری شلپ شلپ کنان خودش را به سطح آب رساند و روبه مالفوی فریاد زد: احمق! من حتی هنوز کفش هام رو در نیاوردم!!
مالفوی با سرخوشی خندید و بعد به دوربین های زنبوری اشاره کرد تا توجه هری به آنها جلب شود. گفت: آب چطوره؟
هری: دارم یخ میزنم، لعنت بهت!
هری یکی از کفش هایش را در آورد و به سمت مالفوی پرتاب کرد، که مالفوی با یک حرکت بی حوصله دستانش آن را دفع کرد. کفش دیگر هم به سرنوشت قبلی دچار شد. در حالی که مالفوی تیشرت مشکی رنگش را در می آورد هری با نفرت به او خیره شده بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
THE INCREDIBLE RACE
Fanficفنفیکشن ترجمه ای از سایت livejournal خلاصه: هری پاتر و دراکو مالفوی، کاراگاهان وزارت سحر و جادو، به تصمیم وزارتخانه مجبور میشنود تا برای ترغیب جادوگران به خرید تلویزیون های مشنگی، کنار هم و به عنوان هم تیمی به یک مسابقه جهانی تلویزیونی بپیوندند. غاف...