_ازدواج ؟؟؟؟ اپا من فقط ۲۴ سالمه این ظلمههههه اونم با یک پسررررر؟فکر من هیچ فکرشرکتتون نیستید ؟
+کوک خیال نکن نمیدونم با پسرا هم میخوابی دبیرستانت رو یادم نرفته ها . من صلاح شرکتمو خوب میدونم پسر حق با هیونگ هات بود تو چون ته تغاری بودی لوست کردمممم ببین داداش بزرگات تو سن ۱۸ تا ۲۲سالگی ازدواج کرده و همه نونا هات هم توی همین سنا ازدواج کردند . من بهت دوسال اضافم فرجه دادم ولی تو چیکار کردی هر روز تو یک بار تو یک مهمونی در بلند کردن در و داف با پولای من ازت ناامید شدم پس فردا من بمیرم شرکت هامو دست کی بدم هر کدوم از هیونگ هات ریاست یک شعبه گرفتند تو هم باید شعبه ی بوسان رو ریاست کنی و دارم بعت میگماین تمام ارث من بهته میپذیرش یا همینم بهت نمیدم بعد مرگم شپشم بهت نمیرسههه و اگر ازدواج با پسر پارک ها رو قبول نکنی
از فردا پول تو جیبی هم بهت نمیدم تا وقتی ازدواج رو قبول نکنی خبری از هیچی نی سوییچ ماشینتم بزار اونماز اموال منه اها از فردا تمام کارتاتم میبندم . اونا پولای من و هیونگ هاتن که مث ریگ خرج میکنیییی
جونگکوک غرولندی کرددد و گفت کارت اعتباری نههه اااپاااا من بدون کارت اعتباری چه طوری زندگی کنم تازه ماشینم میخوای بگیری ازم ...
پدرش دستشو به نشونه نمیدونم بالا اورد و گفت میدونی قبول کنی؟؟
کوک با غرور گفت :عمرااا
یه هفته بعد
مامانش هیچ خواهرهاشم بهش پول تو جیبی ندادند همه دست به یکی کرده بودند . این یه هفته همه دوستاش بهش زنگ میزدن و به دورهمی وعوتش میکردند که همیشه خدا کوک حساب میکرد اما الان نمیتونست حتی یک بستنی برای خودش بخره
به خودش اومده بود تو سنی که همه ی دوستای دبیرستانش مهندس و دکتر و یا بیزنس من شده بودند اون فقط یک علاف بود نه این که مدرک دانشگاهی نداشته باشه به لطف پدرش تو بهترین دانشگاه سئول مدیریت خونده بود تنها کار مفیدی تو کل زندگیش کرده بود .
به اتاق پدرش رفت و گفت قبول میکنم هر دوتا رو هم شرکت بوسان هم ازدواجمو
پدرش لبخند پیروزی زدو گفت نیدونستم تو اینقدرا هم بدردنخور نیسی ادامه شد باید بری بوسان چون هم شرکت هم اون پسره توی بوسانند
اپاااا.... این چه کاریه من تموم زندگیم تو سئولهههه
منظورت از زندگیت همون دوستای آس و پاس و دوست های دخترهای تیغ زنته؟؟؟
تویک زورگویی ای اپا به دوستام و دوست دخترم توهین نکن.
پس بیخیال ازدواج و ارثیه ات شدی ؟؟؟
نهههه میرم و باهاش ازدواج میکنم
پدر جونگکوک بعد رفتنش لبخندی زد نقشهاش گرفت مشخصا حتی اگر کوک قبول نمیکرد به بوسان نره هیچ وقت اون رو از ارثیه محروم نمیکرد. ولی خداروشکر قبول کرد چون اون پسرش میشناخت اون ذات خوبی داشت دوستای دورش اون رو خراب کرده بودند ولی برای نجات پسرش دیر نشده بود
🦋🖤🦋🖤🦋🖤🦋🖤🦋🖤🦋🖤🦋🖤
کوک با رسیدن به بوسان آدرسی که بهش داده بودند توی جی پی اس ماشینش زد و انتظار یک ابرسازه مثل شبعه های دیگه شرکت باباش که دست هیونگهاش بود داشت ولی با ساختمون آجری روبه روشد که تنها سه طبقه داشت و حتی پارکینگ اختصاصی نداشت مجبور شد یک خیابان انطرفتر پارک کنه و کمی تا شرکتش پیاده روی کنه وارد شد. شرکت باوجود کوچیکی معماری جذابی داشت و کاملا مدرن بود . وارد شد به منشی پشت میز بود رفت زن پخته ای بود و حدودا چهل سال داشت زن با خوشرویی سلام کرد و گفت چه کمکی ازمساخته است ؟
جونگکوک از برخورد زن خوشش اومده بود گفت من جئون جونگکوکم
زن با شنیدن این اسم از جاش بلند شد و تعظیمی کرد و گفت خوش اومدید آقای رییس به ماگفته بودند فردا میایید ورگرنه مقدماتت اومدنتون رو ادامه میکردیم .
سریعا زنگ زد وگفت مین جه بیا پایین رییس اومده نه نه فردا نبود الان اینجاست
زن تصنعی خندید وگفت الان منشیتون میاد .
اوه راحت باشید نونا بشینید تا اون موقع ..
جند لحظه بعد یک دختر جوون و خوشگل اومد لبخند زد حداقل منشی خوشگلی داشت ولی دختر از کنارش رد شد و رفت بعد از اون پسر جوونی اومد و تعظیم کرد و با صدای بلند گفتم ورودتون به شرکت رو تبریک میگم قربان من کیم مین جائه منشی شما هستم قربان لطفا ازم حمایت کنید
اهه خوشبختم مین جه . راحت باش
ممنون قربان نظرتون با یک تور شرکت گردی به لیدری من چیه؟
جونگکوک گفت:بله؟
مین جه گفت: بامزه نبود؟؟؟ منظورم اینکه میخواید با بخش های شرکتتون اشنا شید؟؟؟
اوه البته مین جه شی .
پشت سر مینجه راه افتاد .
خب خب اقای رییس میخوام شما رو اشنا کنم اولین تیمی که باهاشون ملاقات تیم تحقیق و توسعه که مشاوران خبره در این حوزه اند تیم ۴ نفره اند.اکثر تیم های شرکت ما چهار نفرند
دومین تیم شرکت ما روابط عمومی و تبلیغات
بازاریابی سومین تیم شرکت ماست .
- واحد طراحی و گرافیک که تیم بعدی ماست
- واحد فنی تیم مهم ماست ۵ نفرست
- امور اداری تیم بعدی ماست
- تدارکات و پشتیبانی تیم اخر ماست ۳ نفره است
بعد از اشنایی با تمام کارمندهای شرکتش در حالی هیچ کدوم به خاطرش نمانده بود به دفتر خودش رفتند و رسما اولین روز کاریشو آغاز کرد.
برای نهار به رستوان نزدیک رفت بعد اتمام غذاش بلک کارتشو با پرستیز به زن متصدی داد و لبخگد مغروری زد اما چیزی با شنیدن کارت مسدوده لبخند از لبش پرید. اون یکی کارتش دادوبعد حساب کردن از رستوان بیرون رفت و به اپاش زنگ زد ب محض جواب دادنبدون سلام کردن گفت اپااااا قرارمون این نبودددد بلک کارتمو مسدود کردییی .
پسرم قرارمون چی بود تا وقنی ازدواج نکنی خبری از بلک کارت نی اون یکی رو هم دلم برات سوخت فقط ۲۰ میلیون وون توشه حواست باشه تا اخر ماه خبری از پول نی
یااا ابااین پول حتی نمیشه اپارتمان کرایه کرد حالا کجا بمونم؟؟؟
پسرم پانسیون و خونه کوچک با کرایه کم ام هست حتی میتونی تو دفترت بخوابی تا پولتو پس انداز کنی
______________________________
واسه کوک اولش خیلی سخت بود که سوییت ۵۰ متری تک خوابه زندگی کنه کل خونش نصف اتاق سابقش بود اما کم کم عادت کرد و الان بعد یک ماه میشه گفت یع جورایی از دنج بودن سوییتش لذت میبرد
یک ماه بود اینجا بود حتی خودش هم از تغییرات خودش داشت لذت میبرد دیگه عیاشی رو کنار گذاشته بود وبه شرکتش میرسید . ریو جین دست بردارش نبود حتی به بوسانم اومده بود.بالاخره امشب با پسر پارکها قرار داشت
لباس سکسی ای پوشید و یک مقدار بیشتر از همیشه به خودش رسید به هر حال باید تو قرار اول نشونش میداد که کی سرتره !!
حیف شد عکسی ازش نداشت ولی مطمئن بود پسر جذابی نیست که اینطوری ازدواج میخواست بکنه
YOU ARE READING
how did ifall in your love??(چطوری عاشقت شدم ؟؟)
Fanfictionجونگکوک ته تغاری خانواده جئون برای اولین از طرف پدرش اجباربه انجام کاری میشه انهم ازدواج اجباری با یک مرد... کاپل:کوکمین/ جیکوک♥️💋 ژانر: داستان کوتاه /عاشقانه/روزمره / اسمات. قسمتی از متن: _ازدواج ؟؟؟؟ اپا من فقط ۲۴ سالمه این ظلمههههه اونم با یک پس...