یک ماه بعد
زندگی کوک رو روال افتاده بود هر روز صبح با دیدن چهره ی دوست داشتنی همسرش شروع میشد و بعد از اون به سرکارش میرفت . حتی شرکتش هم رو روال افتاده بود و پیشرفت چشمگیری نشون میداد جوری که تحسین پدرش هم به همراه داشت . باور نمیشد همان جوان آس و پاس ۶ ماه قبل است که هرشب یک جا مست میکرد و پولهای باد آورده ی توی کارتش که صد البته الان میدونست برای درآوردن هر وونش چقدر زحمت میکشیدند روخرج میکرد.
بعد از اتمام ساعت کاری سریع به خانه بر میگشت خانه ای بوی رنگ میداد
معمولا همسرش را در حال طرح زدن روی تابلو یا کشیدن طراحی های لباس میافت
لبخندی زد و از کودک سر چهارراه دسته گل قرمزی خرید و به سمت خونه روند
باورود به خونه بوی غذا به مشامش رسید لبخندش وسیع تر شد کتش رو آویزون کرد و کیفش رو کنارش گذاشت وگلهای رز رو لمس کرد جیمین عاشق گل و طبیعت بود
به آشپزخونه رفت جیمین رو در حالی دید که در حال بهم زدن غذاست لباسش باعث میشد دمای بدن کوک بالا بره .
تیشرت سفید لخت و شلوارک خیلی کوتاه سورمه ای تمام پاهای سفید جیمین بیرون افتاده بوددقت کرد و هندزفری رو توی گوشش دید بخاطر همین متوجه امدنش نشده بود دسته گل رو کابینت گذاشت میدونست که سوپرایز کردن موقع آشپزی کار خطرناکیه پس عقب کشید و محو تماشای جیمینی شد که با اهنگ هم خونی میکرد بالاخره جیمین برگشت و با جونگکوک مواجه شد لبخند عمیقی زد و بعد از خاموش گاز به سمت کوک دوید و خودشو تو بغلش پرت کرد
دستشو دور گردن و پاهاشو دور کمر کوک حلقه کرد .
کوک که کابیت تیکه داده بود سریع دستاشو دور کمر نحیف جیمین حلقه کرد که مانع افتادنش بشه .
+سلام کوکی کی اومدییییی خسته نباشیی
_سلام عشقم تازه اومدم مرسی توام خسته نباشییی چی درست کردی
+غذای مورد علاقه ی هازنبدم
کوک لبهای جیمین رو که برق میزند بوسید و مزه ی بالم لب هلویی توی دهنش پیچید
اینقدر همو بوسیدند تا نفس کم اوردند . کوک چرخید ک جیمین رو روی کابینت گذاشت دسته گل رو بهش داد
جیمین ذوق زده تشکر کرد و گلها رو بویید اما بو نداشت و لبهاش اویزون شد
جونگکوک با خنده ای از شدت کیوتی جیمین بار دیگه ای بوسه از لبش گرفت
و گفت راسی چند روز پیشخانواده هامون پیام دادن میخوان اخر هفته بیان
+اوه چرا الان میگی خونه بهم ریخته است چی درست کنم براشون ینی
_ها؟
+فردا آخر هفته است کوک نگو نمی دونستی
_شت
دقایقی بعد...
+جونگکوکاه محکمتر
_عزیزم از این محکمتر ...؟
+جوری طی بکش لکه نمونه ها
_جیمین بسه اون شیشه رو جوری ساییدی یک لایه اش کند ....
بقیه ی شب رو به جمع و جور کردن وسایل طراحی جیمین بخاطر حضور خواهر وبرادر زاده های کوک و کمک به تمیز کردن خونه گذشت .
----------------⊱✿💜✿⊰----------------
همه دور هم جمع شده بودند
پدر جیمین گفت ایده پیک نیک خیلی خوب هوا این روزا خوبه
به بچه ها که داشتند باهم بازی میکرد نگاه کرد و گفت به بچه ها هم داره خوش میگذره
بعد یه دفعه اهی کشید و روبه پدر جونگکوک گفت:نوه داشتن باید خیلی خوب باشه اونا شیرین و دوست داشتنی به نظر میرسند
پدر کوک در جواب گفت البته که خیلی شیرینند اونا پرسر وصدا خرابکار و شلوغکارند ولی چند روز که نبینمشون افسردگی میگیرم
چه خوب... حسودی میکنم
نکن فامیل توام به زودی نوه دار میشی مگه نه
جیمین که خودش به نشنیدن زد ولی کوکچ جواب داد اوه البته اَبونیم ولی زوده یکم احتمالا سه سالی دیگه در موردش اقدام میکنیم
خواهر بزرگ جونگکوک پرسید: نظرتون گرفتن بچه از پرورشگاهه؟
جونگکوک سرشو تکون داد و گفت نه نونا ما میخوایم بچه های خودمونو بزرگ کنیم . پس از روش رحم اجاره ای استفاده خواهیم کرد
اوه این خوبه افرین برادر عاقلم خیلی عوض شدی ها
نونا من همیشه عاقل و باهوش بودم فقط بتون نشونش نداده بودم😎
نوناش چشاشو چرخوند و گفت بچه پروو
زن برادر جونگکوک گفت :اه راسی جیمین شی من دو ماهه پیش به نمایشگاه گالریت رفتم وااو نقاش پر استعدادی هستی همون شب کل تابلو هات فروختی ؟؟
جیمین لبخند خجلی زد و سر تکون داد
زن برادرش گفت اوه احسنت مشتاق نمایشگاه های بعدیتم یک دعوتنامه برای جاریت بفرست
اوه احتمالا اواسط پاییز یکی بزنم حتما نونا در واقع یکی از تابلوهام به انتخاب خودت رو بهت میدم
اوههه واقعاااا شرمنده میکنی ممنون ولی دستپختتم عالیه جیمین شی
اه خجالتم نده نوناااا
افراد حاضر یکی یکی تایید کردند
مامان کوک گفت پس چی دوماد انتخابی خودمه . از هر انگشتش هنر میچکه
رنگ جیمین با لبو یکی شده بود
اون واسه زوج جوان و خانواده هاشون خاطره ساز شد. یک روز خوب کنار کسایی که دوستشون داری💖----------------⊱✿💜✿⊰----------------
وقت خدا حافظی سر رسیده بود همه در حال خداحافظی باهم بودند
پدر جونگکوک کنارش کشید و از زیر کت یک پاکت در اورد و به جونگکوک داد
جونگکوک پاکت رو باز کرد و با دیدن بلک کارت لبخند زد
_پسرم کارت عالی بود بیا این کارت از اولشم مال تو بود این بار درست ازش استفاده کن
+اپا خیلی ممنون ولی نمیتونم قبولش کنم . من تا اینجاشم کلی به شما مدیونم بدون زحمت و به لطف شما صاحب خونه؛ زندگی و ماشین و همه چیز شدم . توی این چند سال به اندازه ی اون سه ماهی که اونا رو تا حدودی از دست دادم قدرتتون رو ندونستم من دیگه میخوام روی پای خودم بایستم ممنونم اپا
پدر جونگکوک اشک تو چشمش حلقه زد و گفت فک نمیکردم تا این حد عوض شی بهت افتخار میکنم پسرم
اوه اپا منم به وجود پدری مثل شما افتخار میکنم اوما همیشه میگفت پدرت از صفر به اینجا رسیده و من هیچ وقت درکش نکردم ممنونم اپا منو تو رفاه بزرگ کردی و...
اوه پسره ی عوضی بسه اشک پدرتو در اوردی
از ازدواجت راضی ای ؟؟؟
جونگکوک لبخندی بین اشکای تو صورتش زدگفت اره بابا انتخاب شما بهترین بود اصلا نمیدونم کی عاشقش شدم اون مهربونه شیرینه به غرغرام گوش میده و شده پناهم
پدر جونگکوک دستش رو به شونه اش زد و گفت خوشحالم که راضی ای میدونستم اون پسر دل منم با لبخند های هلالی شکلش میبره
فکر اذیت کردنشو نکنی ها با من طرفی
یااا تو پدر منی یا اون
جفتتون
----------------⊱✿💜✿⊰----------------
جیمین بعد از تعویض لباس توی تخت غلطید جونگکوک اون رو توی بغلش گرفت و سرشو بوسید .
جیمین روز خیلی خوبی بود . داشتن یک خانواده شلوغ خیلی خوبه
جونگکوک به جیمین گفت اره خوبه ولی خسته شدی عزیزم
جیمین در حالی که خمیازه میکشید گفت یکم ولی می ارزید دیدی همه از دستپخت شوهرت خوششون اومد
اره خیلی خوشمزه بود لاو ممنون
چند لحظه بعد گفت
جیمیناه
جیمین با چشمای بسته هومی کشید
جونگکوک گفت :چطوری عاشقت شدم
جوابی نگرفت چون جیمین به خواب عمیقی فرو رفته بود
YOU ARE READING
how did ifall in your love??(چطوری عاشقت شدم ؟؟)
Fanfictionجونگکوک ته تغاری خانواده جئون برای اولین از طرف پدرش اجباربه انجام کاری میشه انهم ازدواج اجباری با یک مرد... کاپل:کوکمین/ جیکوک♥️💋 ژانر: داستان کوتاه /عاشقانه/روزمره / اسمات. قسمتی از متن: _ازدواج ؟؟؟؟ اپا من فقط ۲۴ سالمه این ظلمههههه اونم با یک پس...