جیمین با فهمیدن بوی غذا نتونست جلوی دل ضعفش رو بگیره و با چشم غره به کوک نگاه کرد کوک از قیافه ی کیوت جیمین خندش گرفت . میل شدیدی به بهم ریختن موهای سرش پیدا کرد اما جلوی خودش رو گرفت
سوپ رو کنارش گذاشت وکمک کرد بشینه جیمین موقعی نشستن هیسی کشید و فحشی بلندی نثار کوک کرد :فاک یو بچچچچچ
کوک کمی تعجب کرد اما بهش حق میداد. قاشق زد تو سوپ که بهش بده که جیمین گفت خودم دست دارم ولی با بلند کردن قاشق اخش دراومد دور مچش کبود شده بود .جیمین از عصبانیت قاشقو پرت کرد تو سوپ که کمیش تو سینی پاشید و گفت :عوَضیییی جای سالم نذاشتی وظیفته اصن بهم غذا بده
کوک که چشمش به کبودی بود سری تکون داد جیمین یکم تعجب کرد انتظار داشت کوک مثل اوایل غد بازی دربیاره یا بگه من که بهت گفتم اما میتونست رگه های پشیمونی و پریشونی تو چهره اش ببینه اما فایده نداشت باید حتما ازش زبانی عذر خواهی میکرد و حتی زانو میزد واقعا باهاش مثل یک سکس توی یا اسلیو رفتار کرده بود نه همسرش ...
کوک به جیمین سوپ میداد جیمین هربار لباشو میلیسید که براقتر میشد .به این فکر میکرد لباش از ریوجین هم جذابتر بود . ینی طعم لباش چطورین اون دوتا گیلاس سرخ حسرت خورد دیشب کم بوسیدش . جیمین تا ته سوپش رو خورد . بدون تشکر رو شو برگردوند و خوابید اللبته که خوابش نمیبرد فقط میخواست ناراحتیشو نشون کوک بده .
کوک به سالن رفت کمی سوپ خورد ولی اشتها نداشت دستش زیر سرش گرفت و با سوپش بازی میکرد مطئمنا با این وضع جیمین نمیشد به ماه عسلی خانواده هاشون تدارک دیدند برند . مسلما وقتی خبر ازدواجش همه جا پخش شده بود نمیتونست به شرکت بره پس باید تو خونه میموند و از جیمین پرستاری میکرد
_________________________
یک هفته ی جهنمی بعد
تو این یک هفته کوک هر چی سعی میکرد با جیمین ارتباط بگیره جیمین مانع میشد ازش فرار میکرد یک لحظه هم کنارش نمیموند چه برسه به حرف زدن باهمدیگه ...
دیگع داشت از اوضاع کلافه میشد اخرشب به اتاق مشترکشون که حالا مال جیمین شده بود رفت و درهم رو قفل کرد کلیدشم تو جیبش انداخت که جیمین فرار نکنه
جیمین از کار کوک ترسید و تو تخت جمع شد اون عصبی به نظر رسید اگر یه بار دیگه باهاش خشن سکس میکرد جیمین زیرش میمرد
با ترس گفت چیه چرا درو قفل کردی
کوک متوجه ترس جیمین شد و کنارش نشست که جیمین ترسیده عقب کشید
جیمین اروم باشششش فقط میخایم حرف بزنیم
دست جیمین گرفت جیمین سعی کرد بکشه دستشو اما کوک محکم گرفت و گفت آروم باش دو دقیه به حرفام گوش کنننن کاربت ندارم جوری رفتار نکن انگار متجاوزمخودت کردی لنتی. اومدی جلوممم من یک دختره رو دوست داشتمخیلی زیاد اون اصرار داشت نامزدیمونو بهم بزنیم بعد شب عروسی با یک پسره اومد حتی جلو من ازش لب گرفت ... من عصبانی بودم جیمین تاخرخره مشروب خوردم
میدونم تقصیر تو نیست مقصر اصلی خانوادمم که مجبورم کردند باهات ازدواج کنم ولی اون لحظه که منعصبانی بودم تو با اون لباسهای لنتی اومدی جلوم من رو حشری کردی و حتی نشستی روی پام من هورنی شدم و وحشی عصبانیتمو سر تو خالی کردم ولی تو لنتی خودت دستبند رو بهم دادی مچ جیمین روی نوازش کرد و کبودی زرد شده بوسید
من متاسفم جیمین ببخشید منو ببخش ما باهم ازدواج کردیم من باید احترامتو نگه میداشتم باشه متاسفم بیا از اول شروع کنیم مث یک زوج و کاپل واقعی نمیگم عاشقت شدم ولی جدیدا خیلی بهت کشش دارم
زانو بزن و درخواست بده
ها ؟؟؟.
زانو بزن بگو ببخشمت و یک زوج واقعی شیم
کوک زانو زد و معذرت خواهی ودرخواست داد و با حرف جیمین از جاش بلند شد
حیمین لبخند پررضایتی زد و گفت بخشیدمت و قبولهه ولیییی چند تا شرط داره
از سکس خبری نی تا وقتی کاملا خوب خوب بشم
دوم باید شروع به مطالعه کنی تا روابط بی دی اس ام بهتر بشناسی...
سوم من هم یه وقتایی باید تاپ شممممم
کوک خندید و گفت همیناااا؟قبولن بجز سومی که مطمئنم نمیتونییی
یااا تو منو وقتی ددی طور میشم ندیدی ببینیش خود به خود پاهاتو باز میکنی واسم آقای جئون
کوک در حالی نگاهش قفل لبهای جیمین بود با پوزخند گفت مشتاق دیدارشم میتونم ببوسمت
جیمین کرمش گرفت و گفت نههه
یک نوک زدن چطوووررر.
نوک زدن چطوریه
دوطرف صورت جیمین رو گرفت بوسه ای در حد برخورد لبهاشون زد و دوباره و دوباره و دوباره
درحدی که جیمین کلافه شد و دوطرف صورت کوک رو گرفت و بوسه ای عمیقی رو آغاز کرد
دست کوک زیر لباس جیمین رفت جیمین محکمزد رو دستش گفت شررططط اوللل یادت نره برو بیرون حالا ....
کوک نوچی کرد و گفت نمیرررممم میخوام توی تختم پیششوهرم بخوابمممم دراز کشید جیمین پشت رو به کوک کرد و کوک از فرصت استفاده کرد و جیمین رو تو بغل گرفت وکمی بعد هر دو به خواب عمیق و شیرینی فرو رفتند
ESTÁS LEYENDO
how did ifall in your love??(چطوری عاشقت شدم ؟؟)
Fanficجونگکوک ته تغاری خانواده جئون برای اولین از طرف پدرش اجباربه انجام کاری میشه انهم ازدواج اجباری با یک مرد... کاپل:کوکمین/ جیکوک♥️💋 ژانر: داستان کوتاه /عاشقانه/روزمره / اسمات. قسمتی از متن: _ازدواج ؟؟؟؟ اپا من فقط ۲۴ سالمه این ظلمههههه اونم با یک پس...