PART 39

882 171 7
                                    

تهیونگ همچنان یونارو توی بغلش گرفته بود و با یونگی از مهمونا خداحافظی میکردن
#عروسک خانم از بغل بابات نمیخوای بیای بیرون ؟ خسته شد انقدر بغلت گرفت میخوای یکم بیای بغل من ؟
+نه من خسته نشدم
یونا خودشو به طرفه یونگی خم کرد
^پس میرم بغل مامانی
یونگی یونارو توی بغلش گرفت و موهاشو از توی صورتش کنار زد
#ای شیطون کوچولو تو هیچوقت نمیزاری بغلت کنم
^آخه کلی فشارم میدی
_چون دوستت داره فشارت میده
^اما من دردم میگیره
#عیبی نداره یه کوچولو دردت بگیره که
اخ یونا تو هم رفت
^اما من دوست ندارنم
وقتی یونا سرشو برگردوند و توی گردنه یونگی مخفی کرد باعثه خنده ی مادرش شد
_دایی انقدر اذیتش نکن
#مگه من صدبار بهت نگفتم بهم نگو دایی بچه ! هوم ؟ ... یاد بگیر فقط باید بهم بگی هوسوک هیونگ تکرار کن هو .. سوک .. هی .. یونگ واقعا وقتی میگی دایی احساس پیری میکنم مگه ما چندسال اختلاف سنی داریم
_باشه دایی انقدر حرص نخور
#مسخره
هوسوک روشو از یونگی برگردوند
# امروز از مامانو باباتم خوشگل تر شده بودی فسقلی
یونا با خوشحالی سرشو برگردوند
^واقعی ؟
#معلومه
هوسوک بوسه ی کوچولویی روی لپ یونا گذاشت
#مامانت که کت و شلوار پوشیده باباتم که همینطور فقط شما فرشته خانم بودی که لباس عروس پوشیدی و از همه قشنگتر شدی
یونا لبخند بزرگی زد
#خب دیگه من باید برم بهتون تبریک میگم امیدوارم خوشبخت باشید
هوسوک اول یونگیو بغل کرد و بعد که با ته دست داد خداحافظی کردو رفت
~تهیونگ یه لحظه میای
+الان برمیگردم عزیزم
تهیونگ به دنباله جین کمی دورتر از یونگی رفت
+چیشده؟
~بعد از مارک کردن تا ۲۴ ساعته دیگه یونگی باید هیت بشه شایدم زودتر میخواید امشب یونارو با خودم ببرم که راحت باشید ؟
+باید از یونگی بپرسم
~باشه بپرس خبرشو بهم بده
تهیونگ دوباره پیشه یونگی برگشت و کناره گوشش خم شد تا آروم حرفشو بزنه
+مامانت گفت چون قراره هیت بشی میتونه یونارو ببره ، میخوای بفرستیمش بره یا نه ؟
_نمیدونم میترسم بی‌قراری کنه
+خب چیکار کنیم ؟
_خودم با مامان حرف میزنم
&یه تبریک بزرگ از طرفه ما به شما
_ممنون هیونگ
تهیونگ کوکو بغل کرد
٫امیدوارم همیشه به اندازه امروز خوشحال باشید واقعا دیگه دلم نمیخواد هیچ وقت ناراحت ببینمتون
یونگی که دید سهون دسته جیمینو گرفته و با کت و شلواره کوچولوش کنارش آروم ایستاده یونارو کنارش روی زمین گذاشت و خودش خم شد و بعد از بوسیدنش دوباره ایستاد
_خیلی کیوت شده هیونگ
٫به جای این حرفا بیا بغلم
جیمین یونگیو توی بغلش گرفت
٫خیلی برات خوشحالم
_ممنون هیونگ ... ممنون که انقدر هوامو داری
٫یه پسر دایی بیشتر ندارم که
با بیرون اومدن از بغله جین کوک به سمتش اومد
&بیا اینجا ببینم
کوک دسته یونگیو گرفت و کمی به طرفه خودش کشیدش تا بتونه بغلش کنه
&ببین چقدرم رایحش خوشحاله
٫بالاخره با عشقش عروسی کرده بایدم خوشحال باشه
کوک دستاشو از دور یونگی باز کرد و عقب اومد
&خیلی برات خوشحالم یونگی برای جفتمون خوشحالم ... درسته که با هم نیستیم اما هردومون کساییو داریم که عاشقشونیم
کوک دستشو روی پهلوی جیمین گذاشت و به خودش نزدیکش کرد
&همینطور این فسقلیارو که بیشتر از جونمون برامون عزیزن
_منم خوشحالم ... از داشتنه همتون کنارم خوشحالم
.
.
بعد از تموم شدن مراسم یونا با شرطه اینکه اگر هر لحظه دلش برای مامانش تنگ شد بابا نامجون ببردش پیشش حاضر شد از پدر و مادرش جدا بشه
تهیونگ و یونگی توی ماشین بودن و به سمته خونشون میرفتن
+درد نداری؟
_نه هیچی حس نمیکنم هنوز
+برات قرص گرفتم وسایله بهداشتیم برای رابطمون گرفتم
_به نظرت عجیب نیست هنوز اتفاقی نیوفتاده ؟
+فکر نکنم عجیب باشه باید تا یه روز بعد از مارک هیت بشی الان همش چهار پنج ساعت گذشته
_میترسم یکم ... نکنه مشکلی داشته باشم
+این چه فکریه با خودت میکنی معلومه که مشکلی نداری
_آخه از چندنفر شنیدم همین که مارک میشدن بعد از حداکثر یه ساعت حالتای هیت خودشو نشون میداد
+انقدر فکر نکن بهش
با رسیدن به خونه ته وارده پارکینگ و هردو وارده آپارتمانشون شدن
همین که به وارده اتاقشون شدن یونگی با دیدن تخت که پر از برگای گل سرخ که به شکل قلب پر شده بود برای لحظه ای سره جاش خشک شد
تمامه اتاق پر بود از انواع شمع که همشون به قدری روشنایی ایجاد کرده بود که نیازی به روشن کردن برق نبود
تهیونگ از پشت بغلش کرد ، دستاشو دورش پیچید و سرشو روی شونش گذاشت
+فکر میکردم تا برسیم خونه هیت شدی و درست نمیتونی ببینی چقدر برای اتاقمون زحمت کشیدم اما الان خوشحالم که اینطوری تحت تاثیر قرار گرفتی
_خیلی دوستت دارم
یونگی سرشو به سره ته که روی شونش بود تکیه داد
_قلبم داره خیلی تند میتپه حیرت کردم از دیدنه اینجا
+میخوام تنتو حس کنم .. اجازشو بهم میدی !
یونگی از بغله ته بیرون اومد و روبه روش ایستاد ... توی چشماش خیره شد
لبخند ملایمی روی لبهای تهیونگ بود و نوره نارنجیه شمع که توی چشمای سیاهش یونگیو بیش از پیش عاشقش میکرد
_چقدر خوشبختم که دارمت
یونگی جلو رفت و یقه ی تهیونگو گرفت و پایین کشیدش و خودشم کمی روی پنجه ایستاد و لبهاشو روی لبهای تهیونگ گذاشت
بوسشون پر از آرامش و عشق بود و سکوته خونه باعث میشد هیچ چیزی باعث فاصله افتادن بینشون نشه
وقتی از هم جدا شدن لبهای هردوشون کمی کبود بود و نفس نفس میزدن
یونگی دوباره روی پاشنه پاش ایستاد و شروع به مارک کردن گردنه ته کرد ... یونگی انقدر حریصانه و مالکانه میبوسید و مارک میکرد که انگار برای چند لحظه دیگه تهیونگو از دست میداد
تهیونگ همینطور که لذت گردنشو کج میکرد تا دسترسی بیشتری به همسرش بده شروع به دراوردن کت و باز کردن دکمه های بلوز یونگی کرد
تهیونگ با حسه اینکه اگر کمی یونگی بیشتر وزنشو روش بندازه هردو زمین میوفتن کمره یونگیو گرفت و گردنشو از دسترسش خارج کرد و شروع به دراوردن لباسای یون کرد و یونگی هم مثله اون لباساشو از تنش بیرون میکشید
وقتی هردو کاملا برهنه شدن یونگیو دوباره خودشو به ته چسبوند و لبهاشو شکار کرد
ته یونگیو به سمته تخت برد و روی گلبرگا روی تخت انداختش و خودشم روش خیمه زد و بوسرو از سر گرفت
هردو برای هم مشتاق بودن و تنها با بوسیدن و لمس کردنه بدنهای همدیگه غرق در لذت و شهوت شده بودن
ته به سمته گردنه یونگی رفت و اونم مثله اون شروع به گذاشتن مارکای پررنگی کرد که قرار بود روزه بعد کاملا ارغوانی بشه .. با احساس رضایت از کبودی ها پایین تر رفت و چشمش به سینه های کمی بر آمده ی یونگی افتاد و اینبارم مثله دفعه قبل لبخندی گوشه ی لباش ایجاد شد
_با اینجوری نگاه کردن بهشون خجالت زدم میکنی
ته به چشمای یونگی خبیصانه نگاه کرد و بوسه ای نک بینیش گذاشت و لبخند شیطانی زد
+ماله خودمن هرجور بخوام نگاهشون میکنم
یونگی با حرفه ته سرشو گرفت و پایین کشید و بوسه ی کوتاهی به لباش زد
_عاشقه این مالکیتم .. تو فقط ماله منیو من فقط ماله تو
ته دستاشو روی سینه هاش گذاشت و همونطورکه میبوسیدش اون دوتا تیکه ی کوچولورو توی دستاش فشار میداد
با احساس اذیت شدن یونگی پایین اومد و بعد از گذاشتن بوسه ای روی نیپلش اونو وارده دهنش کرد که صدای ناله های یونگی که اینبار سعی در کنترلشون نداشت توی گوشاش پیچید بعد از اینکه گازه نسبتا محکمی ازش گرفت به سمته نیپله دیگش رفت و اینبار دستش بود که به طرفه پایین خزید و عضو بلند شده ی همسرشو لمش کرد
یونگی دستشو توی موهای ته برده بود و بیشتر سرشو به سمته سینش فشار میداد ... از اوج لذت روی زمین سیر نمیکرد و همینکه دسته نسبتا سرده ته روی عضوش نشست با چندبار حرکت توی دستش خالی شد
ته متعجب از ارضا شدن یونگی و لرزشش به صورتش نگاه کرد که بیحال چشماشو بسته بود
+امگای من بالاخره هیت شد ؟
_نمیدونم
تهیونگ با شنیدن صدای آروم یونگی بوسه ای روی مارکش گذاشت
+دوست دارم که اینطوری از خود بی خود میشی
از روی یون بلند شد و وسطه پاهاش نشست و با گرفته ساقه پاش بلندش کردن و شروع به بوسیدن کرد وقتی به قسمتای داخلی رونش رسید مثله گردنش مارکای دردناکی میذاشت تا بتونه صدای یونگیو بلندتر بشنوه
تهیونگ بعد از رابطه های قبلی که با یونگی داشت متوجه شده بود که امگاش شدیدا حساسه و خیلی آسیب پذیره پس سعی میکرد تا جایی که میتونه این خودش باشه که بهش لذت میده و بدنشو برای رابطه آماده میکنه
وقتی به خودش اومد که رایحه کمی تلخ شده یونگی به مشامش خورد وسرشو از رونش بیرون اورد و با دیدنه چشمای اشکیش و اینکه روی آرنجاش بلند شده ترسیده به طرفش خم شد
+چی شد؟
_دردم گرفت .. فین
+معذرت میخوام عزیزم
ته چندتا قطره اشکی که روی گونش ریخته بودو پاک کرد و این یونگی بود که اینبار سعی در لذت دادن به آلفاش کرد و دستشو روی عضوه ته بالا و پایین میکرد
همدیگرو محکم میبوسیدن که یونگی دستشو روی سینه ی ته گذاشت و روی تخت خوابوندش و روی عضوش نشست
+فکر نکنم ایده خوبی باشه که خودت بشینی روش فکر نمیکنم بتونی دردشو تحمل کنی اذیت میشی
یونگی بدونه توجه به حرفه ته عضوشو توی دستش گرفت و جاشو لای دوتا لپ باسنش درست کرد و خودشو بالا و پایین کرد
تهیونگ با درک کاری که یونگی میخواست انجام بده سرشو روی بالش پرت کرد و اجازه داد ناله مردونش اتاقو پر کنه
هردو به شدت عرق کرده بودن و گلبرگای سرخ به از شدت خیسی به بدنشون چسبیده بود و هیچکدوم سعی در جدا کردنش نداشتن ... نوره شمعا روی بدنه لغزندشون میوفتاد و فضای شهوتناک تری ایجاد میکرد
تهیونگ با کم شدنه سرعت یونگی متوجه خستگیش شد و بدونه اینکه چیزی بگه محکم روی تخت کوبیدش و از توی کشوی پاتختی لوب و کاندومو بیرون آورد
+دیگه نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم
با دندونه نیشش پلاستیکه کاندومو پاره کرد و روی عضوش کشید و با باز کردن لوب مقداری روی سوراخه یونگی و دسته خودش ریخت
_من که از اسلیک خیسه خیسم !
+میدونم محظه احتیاط که یه وقت دردت نیاد
تهیونگ انگشتاشو با ملایمت وارده سوراخش کرد که ابروهای یونگی در هم پیچیده شد و صدای ناله ی دردناکش بلند شد
ته با آرامش انگشتاشو حرکت میداد و وقتی حس کرد یونگی جا باز کرده و خودش کاملا بی صبره انگشتاشو بیرون آورد و دیکشو با ضرب واردش کرد
جیغه یونگی بلند شد و با دستاش به ملحفه ها چنگ میزد .. ته دستاشو توی دستای خودش کشید و انگشتاشونو لای هم برد و بدونه اینکه فرصتی بده شروع به زدن ضربه های عمیق با سرعت زیادو محکم کرد
صدای جیغه یونگی و گریش بعد از چندین ضربه به ناله و گریه ای از زوی نیاز تبدیل شد ... تهیونگ همچنان محکم و با سرعت ضربه میزد و خودشم همراه با همسرش ناله های بلندی از لذت وجوده دیکش توی اون سوراخ کوچیک و صورتی که خیلی ام داغ بود میکرد
بالاخره توی کاندوم خالی شد و چشماشو باز کرد ، از وقتی وارده یونگی شده بود چشماش بسته بود و حالا حجم زیادی سفیدی روی شکمه خودش و یونگی میدید
قبل از اینکه یونگیو نات کنه دیکشو بیرون کشید .. یونگی بیحال چشماشو باز کرد که ته کنارش خوابید
+چندبار اومدی که اینقدر کثیف کاری کردی ؟
_سه بار
+با دفعه اول میشه چهار بار معلومه خیلی بهت خوش گذشته
یونگی لبخنده بی جونی زد
_خیلی دردم آوردی
+معذرت میخوام
ته پیشونی خیسه یونگیو بوسید
+میخوام ببرمت حموم میتونی ؟
_نه
+میرم دستمال بیارم تمیزت کنم
ته بعد از خیس کردنه حوله برگشت که متوجه خواب بودن یونگی شد
وقتی حولرو روی شکمش کشید یونگی لای پلکاشو باز کرد
+فکر کردم خوابیدی !
_منتظرم بیای
ته یونگی بلند کرد و روی کاناپه اتاق گذاشت و چندتا از برگای گل که هنوز به تنش چسبیده بودو جدا کرد
_چیکار میکنی ؟
+بزار تختو آماده کنم دوباره میزارمت اونجا
بعد از جمع کردن برگا و خاموش کردن بیشتر شمعا و کنار زدن روتختی یونگیو دوباره بلند کرد و روی تخت گذاشت و خودشم کنارش خوابید و پتورو روی جفتشون کشید
ته از پشت یونگیو بغل کرد و دستشو جلو برد تا شکمشو بماله و دردشو کمی تسکین بده
_همیشه اینطوری لوسم کن
+من حاضرم تو تا ابد اینطوری توی بغلم باشیو من لوست کنم
.
.
بعد از اینکه متوجه خوابیدنه یونگی شد نفسه عمیقی کشید
استرس به تمامه وجودش رخنه کرده بود
هیچ رایحه و رفتاری از یونگی مبنی بر هیت شدنش نمیدید و این خیلی نگرانش میکرد
پس چرا امگاش هیت نمیشد ؟!


*( وقتی امگا و آلفا برای اولین بار همدیگرو مارک میکنن وارد هیت و رات میشن اما چون ته قبلا توسطه جوهیون مارک شده بوده و این دومین بارشه رات نمیشه )*








Hope (Complete)Where stories live. Discover now