PART 40

904 186 28
                                    

یونگی با احساس بوسه های سبکی که روی موها و پایین گردنش زده میشد چشماشو به سختی باز کرد
+بیدار شدی ؟
_هووم
یونگی با نوازشه دستای ته دوباره داشت به خواب میرفت اما همسرش این اجازرو بهش نداد
+یونگی ساعت ۳ ظهره بسه دیگه نخواب باید بریم حموم
_یکمه دیگه
+درد نداری ؟
یونگی چشماشو باز کرد و سعی کرد با تکون دادنه بدنش بفهمه دردی داره یا نه
_باید تکون بخورم تا بفهمم
یونگی همینکه سعی کرد به سمته ته که پشتش بود بچرخه درد تمامه پایین تنشو پر کرد و فهمید بله درد داره اونم خیلی زیاد
_خیلی درد دارم
تهیونگ به کیوت بودنش لبخندی زد و بوسه ای روی شقیقش گذاشت
+میرم وانو از آب پر کنم
ته بلند شد و به طرفه حمام رفت و شیره آبو باز کرد و همونجا ایستاد وتوی فکر رفت
پس چرا یونگی هیت نمیشد !
وقتی از خواب بیدار شد فکر میکرد رایحه ی یاس یونگی که از هیتش شدید شده قراره کله اتاقو پر کرده باشه اما هیچ خبری نبود و یونگی خیلی آروم خواب بود
به نظر یونگی هنوز متوجه نشده بود که هیت نشده
با سر رفتن وان از فکر بیرون اومد و با بستنه شیر به اتاق برگشت تا یونگیو ببره حموم
_چقدر طول کشید
یونگی طوری که دردش نگیره آروم از روی تخت بلند کرد و به طرفه حموم رفت و توی وان نشست و یونگیو به خودش تکیه داد
_ من خیلی لوسم نه ؟
+معلومه که نیستی اما برای من باید خودتو لوس کنی
_کمرم ، پاهام ، سوراخم و زیره دلم خیلی درد میاد
ته با احساس تکونای آروم شونه ی یونگی متوجه گریه کردنش شد و سرشو چرخوند و روی شونش گذاشت و صورتشو نوازش میکرد
_دوست ندارم اینجوری باشم که بعده .. فین .. بعده هربار مواظبم باشیو هی اشک بریزم واسه اینکه .. درد دارم
+هیچ عیبی نداره من فقط دیدنه اشکات اذیتم میکنه وگرنه هرچقدر که لازم باشه ازت مواظبت میکنم
تهیونگ یه دستشو روی شکمش گذاشته بود و میمالیدش و یه دسته دیگشو به سوراخش رسونده بود تا کمی دردشو توی آب گرم آروم کنه
بعد از یکساعت که توی حموم بودن درد یونگی کمی تسکین پیدا کرد و ته یونگیو از حموم بیرون آورد
_گشنت نیست؟
+چرا خیلیم گشنمه تو چی؟
_خیلی ... به نظرت نودل بخوریم ؟
+اوهوم عالیه بیا بریم درست کنم
با همدیگه آروم به سمته آشپزخونه رفتن و ته مشغوله درست کردنه نودل شد اما تمامه فکرش جایه دیگه ای بود
به نظر یونگی هنوز به خاطر نیاورده بود که تاحالا باید هیت میشده و کاملا این موضوعو از یاد برده بود
دوتا کاسه پر از نودل کرد و روی میز گذاشت و خودشم نشست و شروع به خودن کردن
_ یونا خیلی نودل این طعمی دوست داره هرو....
تهیونگ با سکوته یکدفعه ایه یونگی سرشو بلند کرد تا ببینه چرا یه دفعه سکوت کرده ... که با چشمای پر از اشک یونگی مواجه شد
چشماش گرد شد و لقمشو سریع قورت داد جوری که رسیدن نودلای داغو به معدش احساس کرد
+چرا گریه میکنی ؟
_من ... من چرا ... چرا هیت نشدم !
+هنوز وقت هست
_معلومه که یه مشکلی هست ... هق ... من چرا نفهمیدم .. هق
+تا ۲۴ساعت بعد باید اتفاق بیوفته اما هنوز اون زمان تموم نشده که ! چرا داری خودتو اذیت میکنی ؟
_بیخود چرا دلداریم .. هق .. میدی
+عزیزم معلومه که دلداری نیست
_بیا بریم دکتر .. هق .. من میخوام برم بیمارستان
یونگی همین که از روی صندلی بلند شد با احساس سرگیجه و دردی که از سریع بلند شدن توی پایین تنش پیچید روی زمین افتاد
ته ترسیده بلند شد و به طرفه یونگی رفت و کنارش روی زمین نشست
+ چرا داری با خودت اینجوری میکنی ! باشه میریم با هم میریم بیمارستان
ته یونگیو بغل کرد و یونگی همونطور که گریه میکرد سرشو روی شونه همسرش گذاشت
_من نمیخوام زندگیمون به هم .. هق .. بخوره
+این چه حرفیه که میزنی معلومه که تو مشکلی نداری قرار نیست هیچ اتفاقه بدی پیش بیاد
_میترسم
+زنگ میزنم به کوک همین الان بهش زنگ میزنم بریم پیشش فقط لطفا آروم باش
زیره بغله یونگیو گرفت و بلندش کرد تا روی صندلی بشینه و با برداشتنه موبایلش از روی اپن آشپزخونه شماره ی کوکو گرفت
.
.
توی مطبه جونگکوک منتظر نشسته بودن تا مریض از اتاق بیرون بیاد ...  هیچکس نبود و کوک بهشون گفته بود صبر کنن تا ۲۴ ساعت تموم بشه و اگر اتفاقی نیوفتاد پیشش برن ... یونگی همچنان گریه میکرد و ته با احساس رایحش کاملا متوجه بی قراری شدید و ترسش بود توی بغلش گرفته بودش و کمرشو نوازش میکرد
با باز شدنه در و بیرون اومدن آخرین مریض جونگکوک از اتاق بیرون اومد و با دیدنه اون دونفر جلو اومد و جلوی پایه یونگی روی زانو هاش خم شد
&چرا داری با خودت اینجوری میکنی؟ چیزی نشده که
دسته یونگیو توی دسته خودش گرفت و با شصتت پشته دستشو نوازش کرد
&خیلیا بودن که مثله تو بودن دلیل بر این نمیشه مشکلی داشته باشی
جونگکوک دوباره ایستاد
&بیاید توی اتاق
کوک با رد کردن منشی و بستنه در مطب به اتاق خودش رفت
روبه روی یونگی و ته روی صندلیش نشست
& اینکه هیت نشدی اصلا ایرادی نداره ممکنه خیلیا براشون این حالت به وجود بیاد که هوموناشون تغییری نکنه و هیتشون مدتی بعد پیش بیاد اما مهم ترین عاملی که باعث میشه یه امگا هیت نشه بارداریه من قبل از اینکه برات هر نوع آزمایشو بنویسم باید مطمئن بشم که حامله هستی یانه .. شما قبل از ازدواج مطمئنا با هم رابطه داشتید میخوام بدونم رابططون مراقبت شده بوده یا نه ؟
+من از کاندوم استفاده نکردم و ناتش کردم
&بعدش از قرص مصرف نکردید ؟
+چرا من خودم براش قرص خریدم
&خیلی خب بزارید اول سونوگرافی انجام بدم بعد برات آزمایشم مینویسم ... کمکش کن روی تخت بخوابه بلوزشم بده بالا
تهیونگ همون کارایی که کوک بهش گفتو انجام داد و دسته لرزون و سرد شده ی یونگیو توی دستش گرفت
با ریختن ژل روی بدنه یونگی لرزشه بدنش به قدری زیاد بود که هردو آلفارو متوجه خودش کرد
&آروم باش .. باشه ؟ قرار نیست هیچ چیزه بدی برات پیش بیاد
سره کارش برگشت و پروپو برداشت و روی شکمه یونگی گذاشت و آروم شروع به حرکت دادنش کرد و برای چند لحظه پروپو روی قسمتی از شکمش نگه داشت و کمی بیشتر فشارش داد و دوباره شروع به گردوندنش کرد و بالاخره دستگاهو برداشت و کاغذای چاپ شده از دستگاه بیرون اومد
جونگکوک نیشخندی با نگاه به عکسای چاپ شده زد و نگاهشو به یونگی داد
&به نظر اسپرمای رفیقه من قدرتش از قرصا بیشتر بوده
هردو خشک شده بودن و هیچکدوم توانایی تکون دادن ماهیچه ی کوچیکه توی دهنشونو نداشتن
&بهتون تبریک میگم ... تقریبا یک ماهو دو سه هفتشه
_ولی .. ولی من که .. آخه چطوری !
&گفتم که قدرت اسپرم
کوک دوباره نیشخندی زد و مشتی آروم به بازوی ته زد
&بیا بیرون از هپروت رفیق
یونگی آستینه لباسه تهیونگو کشید
_مطمئنی قرصه درست خریده بودی ؟
+ها؟
_میگم قرص اشتباه بهم ندادی؟
+نه  .. من رفتم داروخانه گفتم قرص جلوگیری از بارداری میخوام
کوک چندتا دستمال روی شکمه یونگی گذاشت و شروع به پاک کردنش کرد
&چرا هردوتون خشک شدید الان باید خوشحال باشید
ته با حرفه کوک حواسشو جمع کرد و یونگیو روی تخت نشوند و خودشم کنارش نشست و دستاشو روی دوطرفه صورت یونگی گذاشت
+من واقعا معذرت میخوام عزیزم هیچوقت نباید به حرفت گوش میدادمو ناتت میکردم من باعث شدم تو این اتفاق برات بیوفته .. میدونم گفتی فعلا دوست نداری بچه داشته باشیم باور کن هر تصمیمی که بگیری من قبول میکنم اصلا میخوای سقطش کنیم یا اصلا اگر نمیخوای این کارو بکنی به دنیا بیارش و بعد از اون همه چیزو بسپر به من اصلا نمیخوام  تو نگرانه چیزی باشی من همه چی...
یونگی لبهاشو روی لبهای ته گذاشت تا بتونه ساکتش کنه و بعد از بوسه ی ملایمی که گذاشت عقب کشید
_ممنون که اینطوری مراقبمی
+من هرکاری که بخوای برات میکنم
&اگر بخواید سقطش کنید باید زود تصمیمتونو بگیرید بعد از سه یا چهار ماه دیگه امکان سقط وجود نداره
+تو دوست داری چیکار کنیم ؟
_به نظرت چیکار میتونیم بکنیم !
+میخوای سقطش کنی ؟
_قبل از اینکه بدونم مسلما دلم نمیخواست توی شرایطه فعلی بچه داشته باشیم اما حالا که هست دوستش دارم دلم میخواد اونم به خانوادمون اضافه بشه
+مطمئنی ؟
یونگی سرشو بالا و پایین کرد
_تو چی ؟
+هرچی که تو بخوای منم همونو میخوام
بوسه ای روی پیشونی یونگی گذاشت و کمکش کرد کفشاشو بپوشه
_هیونگ چرا توی این مدت نفهمیده بودم ؟
&تو مدل بدنت اینطوریه وقتی یونارم داشتی تا ماهای اول حسش نمیکردیو حالتای بارداری نداشتی ... تا چند وقت دیگه خودشو نشون میده
+ممنون ببخشید اگر اذیتت کردیم
&این چه حرفیه خیلیم خوشحال شدم که دیدم یه فندقه دیگه داره به خانواده اضافه میشه
_ممنون
&بچه توام دیگه اینجوری گریه و زاری نکن هیچوقت آدم زهره ترک میشه
_ببخشید خیلی ترسیده بودم
+عیبی نداره ... راستش منم صبح وقتی بیدار شدمو دیدم هیت نشده خیلی ترسیدم
&خوبه که مشکلی نبود فقط مواظب باشید رابطه هاتون سنگین نباشه چون ممکنه به جنین آسیب بزنه





کاور فیکامو عوض کردم یه وقت گمم نکنید 🙃



Hope (Complete)Where stories live. Discover now