𝐏𝐚𝐫𝐭🏙️04

124 55 13
                                    

✰𝐇𝐞'𝐬 𝐏𝐨𝐢𝐬𝐨𝐧𝐞𝐝✰

♡ ﷽ ♡

با شنیدن صدای ظرف ها و روشن شدن
قهوه ساز، از خواب بیدار شد و کمی
گردن دردناکش رو ماساژ داد..تو جاش نشست و فوری به آشپزخونه نگاه کرد..ییبوش با حوله‌ی توی دستش به طرفش میومد و با خنده گفت:

+آه! میخواستم بهت بگم دوباره رو کاناپه خوابت برد جان؟!

و بعد اخم هاش رو در هم کشید و با لحن مشکوکی گفت:

+ولی چرا این جمله انقدر برام آشنا میاد؟!

جان با تعجب به همسرش خیره شد..
ممکنه بعد از چندبار تکرار خاطره در این بُعد، ییبو دچار دژاوو شده باشه؟! لبخندی زد و سعی کرد عادی جلوه کنه..

با دلتنگی از جا بلند شد و دست ییبو رو به طرف خودش کشید و بی معطلی بوسه‌ای رو آغاز کرد..با یه دست کمر معشوقش و با دست بعدیش، گونه‌ی ماه سفیدش رو در آغوش گرفت و نوازش کرد..به آرومی عقب کشید و بوسه‌ی کوتاهی به نوک بینی ییبو زد..زیر چشم هاش رو نوازش کرد و با لبخند محوی زمزمه کرد:

_دوستت دارم!

ییبو تکخندی زد و به شوخی گفت:

+اول صبحی؟!

شیائوجان با همون لبخند جواب داد:

_من وقت و بی وقت دوستت دارم!

ییبو خواست حرفی بزنه که جان فوری گفت:

_آه بو دی..زودباش بریم صبحانه بخوریم و بعد هم حاضر بشیم تا برای مهمونی امروز دیر نرسیم!

ییبو با تعجب به جان خیره شد و
در نهایت گفت:

+منم..میخواستم همینو بگم!

جان با زرنگی خندید و ابرویی بالا انداخت:

_‌تلپاتی؟!

+هوم!

و هر دو باهم به آشپزخونه رفتن و شیائوجان پشت میز نشست..ییبو دو فنجون قهوه ریخت و کنار جان نشست و مشغول خوردن صبحانه شد..

جان بعد از نگاه خیره‌ای که به ییبو انداخت؛‌ دستش رو تکیه گاه سرش کرد و با یادآوری چیزی، فوری گفت:

_بو؟

ییبو لقمه‌ش رو قورت داد و گفت:

+‌جانا؟

جان لبخند شیرینی از پاسخ همسرش زد:

_عام میگم..تو..دشمن به خصوصی نداری؟
که مثلا..دنبال..کشتن ما باشه؟

ییبو کمی از قهوه‌ش نوشید و برای جان لقمه‌ای گرفت:

+شغل من بعنوان یه پلیس اینطوریه که همیشه دشمنانی داشته باشم!

عسل رو روی نون تست مالید و لقمه رو به طرف جان گرفت:

+من بارها تهدید هم شدم..اما خب قبل از اینکه اونا بتونن عملیش کنن؛ پرونده‌شون رو میبستم و دستگیرشون میکردم..

𝐖𝐡𝐨'𝐬 𝐓𝐡𝐞 𝐊𝐢𝐥𝐥𝐞𝐫?ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOù les histoires vivent. Découvrez maintenant