𝐏𝐚𝐫𝐭🏙️08ˡᵃˢᵗ ᵖᵃʳᵗ

277 59 76
                                    

✰𝐆𝐨 𝐓𝐨 𝐇𝐞𝐥𝐥✰

♡ ﷽ ♡

چشم هاش رو با حس خوبی باز کرد و نفس عمیقی کشید..بلند شد و تو جاش نشست که صدای هاشوان باعث شد به طرفش برگرده:

*اولین باریه که با لبخند بیدار میشی!

به هاشوانی که روی صندلی در حال خوندن کتاب بود؛ خیره شد و لبخند آرومی زد:

_شاید چون اولین باریه که مرگش رو ندیدم!

هاشوان "هوم"ی گفت و باز هم حواسش رو به کتابش داد..

*چیزی فهمیدی؟

جان زانوهاش رو تو بغلش جمع کرد..چرا اینجا اینقدر سرد بود؟ حتی با وجود پلیور توی تنش هم احساس سرما میکرد..

_فقط فهمیدم که لی شینگ قاتل نیست!

هاشوان با تعجب سر بلند کرد:

*ولی توی اون ضبط صوت...

_میدونم..اون ییبو رو مسموم کرد..
ولی تیراندازی کار یکی دیگه بود..

با کلافگی کتاب رو بست:

*این چه مسخره بازیه؟! چرا این موضوع انقدر گیج کننده‌ست؟

_نمیدونم شوان..نمیدونم..

پسر بزرگتر آهی کشید:

*گرسنه‌ای؟

جان سری به نشانه‌ی منفی تکون داد که هاشوان گفت:

*میخوای استراحت کنی و بقیه‌ش رو بذاری واسه فردا؟

_نه..ادامه میدم!

*شیائوجان!

سر بلند کرد و به هاشوان خیره شد..
پسر بزرگتر با قاطعیت گفت:

*کاش از اول ییبو رو فراموش میکردی! اگه اونقدر بهش وابسته نبودی؛ الان انقدر درد نمیکشیدی..

شیائوجان پوزخندی زد:

_‌نمیشد هاشوان..من وابسته‌ش نبودم..من عاشقش بودم..این دوتا با هم فرق دارن..

هاشوان به صندلی تکیه داد و پا روی پا انداخت..جان بعد از کمی سکوت پرسید:

_شوان؟
اگه تو جای من بودی چیکار میکردی؟

*فراموشش میکردم!

اخمی کرد و گفت:

_چطور میتونی این رو بگی؟

هاشوان با جدیت گفت:

*مشکل ما آدما همینه..اینکه زندگی و وجودمون رو به یکی دیگه گره میزنیم..
اینجوری..اگه اون یکی بمیره..ما هم از زندگی دست میکشیم..

ولی جان جان..این درست نیست..انسان باید برای خودش زندگی کنه نه بخاطر دیگری..
نباید زندگی ارزشمندش رو بند یکی دیگه کنه..چون آخرش میبینه فقط خودش مونده و خودش..آخرشم فقط خودش بهش وفادار میمونه..پس باید واسه خودش بجنگه و به خودش اهمیت بده..

𝐖𝐡𝐨'𝐬 𝐓𝐡𝐞 𝐊𝐢𝐥𝐥𝐞𝐫?ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora