ꨄاولین دیدارꨄ

1.4K 225 23
                                    

✩*⢄⢁✧ --------- ✧⡈⡠*✩*⢄⢁✧ --------- ✧⡈⡠*✩


۸ سال بعد...

این اولین تولد جونگکوک بود که پدرش میخواست پادشاه کشور هارو دعوت کنه
میخواست با اینکار هم اون و خوشحال کنه،هم بقیه کشور ها بفهمن که اون هم جانشینی داره،یه جانشین با ارزش...

همه چیز برای ورود مهمان ها اماده بود،همه جا به خاطر شاهزاده تزیین و آذین بندی شده بود.
دروغ نبود که همه میگفتن که واقعا شاهزاده رو دوست دارن.اون بچه بر خلاف بچه های دیگه،خیلی اروم بود و همیشه فقط میخواست کنار پدرش که حکم تکیه گاه رو براش داشت، باشه.

شب شده بود و امپراتور شخصا داشت پسرش رو برای جشن آماده میکرد،اما در این بین نکته هایی هم بود که باید بهش یادآوری میکرد تا شایستگی خودش رو برای بقیه نشون بده.
اون میدونست که با اینکه پسرش کوچیکه،اما باهوشه و از پس بقیه و جواب دادن به نیش و کنایه هاشون رو ازش بر میاد.
کنار پسرش ایستاده بود و دستش رو نوازش میکرد:

-جونگکوکم،امروز تولدته عزیزم،میدونی که بابایی خیلی دوست داره و واس خوشحال کردنت هر کار میکنه،لطفا به حرفای بقیه که شاید ناراحتت کنند ،توجه نکن ،نباید زیاد فعالیت داشته باشی و کنارم بمون تا دیگران بفهمن که من چه پسر شایسته ای دارم.

-:چشم بابایی،کنارت میمونم.
جونگکوک این و با یه لبخند خرگوشی گفت که پدرش بیشتر از هر چیز اون رو دوست داشت.

پدرش بغلش کرد و بعد ،دستش رو گرفت تا باهم به سمت تالار قصر که مراسم در اونجا برگزار میشد برن.

با ورودشون ،همه نگاه ها به سمت شون برگشت،سکوت عجیبی که هیچ کس قصد شکستنش رو نداشت.
همه اشون، برای اولین بار پسر پادشاه شیلا رو میدیدن اما فقط این نبود،با وجود چشم های مشکی و زیبایی شاهزاده همه متوجه این شدن که اون یه امگای سلطنتیه.

امپراتور که از جو حاکم بر مراسم خوشش نمیومد،تصمیم گرفت خودش اولین کسی باشه که صحبت میکنه:

-مهمانان گرامی،بابت حضورتون در جشن تولد پسرم،جونگکوک،ازتون متشکرم.
تصمیم گرفتم تا این‌بار خوشحالیمون رو با دیگران سهیم بشیم،لطفا از این مراسم نهایت لذت رو ببرین.

بعد از حرفای امپراتور ،دوباره جو به حالت اولیه خودش برگشت.
جونگکوک کنار پدرش نشسته بود تا به همراه اون به تبریک های تولدی که دیگران میگفتن پاسخ بده

در این میان،برادر امپراتور شیلا،یعنی امپراتور گوگوریو به همراه پسرش و وزیرش برای تبریک به سمت امپراتور رفتن.
امپراتور با دیدن برادرش بعد مدت ها به استقبالش رفت و دلتنگیش رو با بغل کردنش نشون داد
-برادر،جونگکوک واقعا زیباست،خوشحالم که چنین پسر اروم و موقر تربیت کردی

❆ 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒂𝒈𝒆 ❆「𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝」Where stories live. Discover now