ꨄلونای منꨄ

1.2K 173 14
                                    


✿°•∘ɷ∘•°✿ ... ✿°•∘ɷ∘•°✿ ... ✿°•∘ɷ∘•°✿ ... ✿°•∘ɷ∘•°✿ ... ✿°•∘ɷ∘•°✿


صبح فردا،قصر گوگوریو...

تهیونگ،دیشب نتونسته بود خوب بخوابه،به شدت استرس این رو داشت که شکوفه هلوش،میخواد لوناش باشه یا نه،اون باید تا فردا جواب خودش رو اعلام میکرد...
میدونست که باید تو این فرصتی که داره خودش رو به کوکیش نشون بده،نشون بده که چقدر دوستش داره.نشون بده که این همه سال، بذر عشقش رو تو دلش کاشته و اروم اروم بزرگش کرده و الان ریشه داده و به یه درخت تنومند هلو تبدیل شده که الان شکوفه هاش در حال باز شدن هستن... شکوفه های هلویی به زیبایی هلوی خودش:)

پس تصمیم گرفت به اقامتگاهش بره تا هم خودش به منبع ارامشش برسه،هم عشقش رو ببینه.

....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::...::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....

قصر گوگوریو، کتابخانه سلطنتی...

جین،تو کتابخونه مشغول مطالعه بود که رایحه الفاش رو حس کرد،مگه میشد نتونه اون رو تشخیص بده ولی وانمود کرد که متوجه اش نشده تا نامجون نزدیک تر بیاد.

صدای پاها نزدیک تر میشد،ضربان قلب اونم بالا میرفت که ناگهان، دست الفاش رو ،روی سرش حس کرد

نامجون،زیر گوشش اروم زمزمه کرد:
-طبیب من داره کتاب میخونه؟هوم.....ولی این خوب نیست...اون متوجه الفای عاشقش نشده،به نظرت چیکار کنیم؟
و بعد به سمت لاله گوشش رفت و مک ارومی بهش زد:
-عشقم....به نظرت مارکت قراره مثل خودت زیبا باشه!؟من که بعید میدونم زیباییش به حد تو برسه.

جین انقدر غرق صدای نامجون شده بود که قادر به حواب دادن نبود ،چشماشو بسته بود و از لمس الفاش لذت میبرد.

نامجون که دید صدای الهه اش رو نمیشنوه،اون رو به سمت خودش برگردوند و لب هاش رو،روی لب های اون گذاشت و با دلتنگی میبوسید.

جین که از کار یهویی نامجون شکه شده بود،فقط تونست صداش بزنه :
-نام...اومم.....

نامجون از لب هاش دل کند :
-جانم عزیزم،میدونی داشتی من و از صدای قشنگت محروم میکردی؟

جین لبخندی زد:
-دوست دارم....
نامجون لبخند بزرگی به لبش اومد :
-منم دوست دارم عشق من.
و بعد دوباره مشغول بوسیدن لب های قلوه ای فرشته اش شد.

....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....

اقامتگاه موقت شاهزاده، قصر گوگوریو...

جونگکوک توی باغ اقامتگاهش، توی تاب چوبی نشسته بود و مشغول خوندن کتابش بود که رایحه غریبی رو حس کرد
سرش رو بالا اورد و جنی رو دید که با قیافه شاکی بهش زل زده.

-:مشکلی پیش اومده!؟

جنی،پوزخندی زد:
-دقیقا،یه مشکل خیلی بزرگ پیش اومده...اون درست جلوی منه.

❆ 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒂𝒈𝒆 ❆「𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝」Where stories live. Discover now