های بیبیز :)
دلم براتون تنگ شده بود..
بعد یه مدت نسبتا طولانی برگشتم /(^♡^)\حالتون چطوره؟
این فیک رو که یادتون نرفته درسته؟ ؛)
.
.
.
.
.
.
.- هنوز تازه شروع شده بیبی.. قرار نیست آسون بگیرم بهت.
یون وو توی گلوش ناله کرد و دستهاش رو کشید. نمیتونست جلوی خودش رو بگیره تا حرکتی نکنه! درد و لذت همزمان.. واقعا نمیتونست جلوی تکون خوردنش رو بگیره!
تیغهها دوباره پوستش رو خراش دادن و باعث شدن تا داد بلندی بزنه. این دفعه به خاطر درد هم دستها و هم پاهاش رو جمع کرد. میخواست مرد رو التماس کنه تا دست و پاهاش رو باز کنه، اما توان حرف زدن نداشت! چشمهاش رو محکم بست و گذاشت تا قطره اشکی از چشمش پایین بچکه.
صدای مرد رو کنار گوشش حس کرد.
- تازه هنوز اولشه بیبی.. جیغای قشنگتو بذار برای قسمت اصلی ماجرا!
گفت و دوباره درجه ویبراتور رو تا ته زیاد کرد. عقب رفت و دست به کمر با سری کج شده ایستاد تا تماشاش کنه؛ لرزش بدنش، آه و نالههای بلندش که گگ اونها رو خفه میکرد، خونی که از مچ دستها و پاهاش سرازیر شده بودن و همینطور تکون خوردنهای مداوم پسر، همه و همه باعث میشدن تا از اون شوی زنده لذت ببره.
صاف ایستاد و گیلاس شرابش رو از روی عسلی برداشت. در حالی که مدام درجه ویبراتور رو کم و زیاد میکرد، سرگرم شده از شرابش مینوشید و لذت میبرد.
یون وو حسش میکرد، میفهمید.. این که کارش تمومه! میتونست حس کنه خون چطور از دست و پاهاش سرازیر شده.. واقعا این آخر خط بود؟
- صدای نالههات بیشتر بهم لذت میده.. خووب ناله کن!
گفت و درجه ویبراتور رو تا اخر زیاد کرد. حس میکرد کم کم داره حوصله سربر میشه!
شرابش رو تا ته نوشید و گیلاسش رو روی عسلی گذاشت؛ همینطور گوشیش رو. جلو رفت و کاک رینگی که دور دیک پسر بسته بود رو باز کرد. با طمأنینه دستش رو دور دیک پسر حلقه کرد تا بهش هندجاب بده.
- از اونجایی که کم کم داره حوصلم سر میره، کمک میکنم تا زودتر کام شی.
دستش رو روی دیک پسر بالا و پایین کرد و دید که یون وو چطور لرزش بدنش و پیچ و تاب هاش بیشتر شدن.
و دوباره.. کشیده شدن زنجیرها، آزاد شدن تیغها و فرو شدنشون به دست و پاهای یون وو، صدای جیغ پسر که به خاطر گگ خفه به گوش میرسید و لبخند جنون وار مرد که هر لحظه بزرگتر میشد!
یون وو دلش میخواست فحش بده؛ خودش رو لعنت میکرد؛ این چی بود که گیرش افتاده بود؟ اما صبر کن.. اون دیگه حسی نسبت به زخمهای روی مچ دست و پاهاش نداشت! و همینطور میتونست بفهمه که تیغه ها از یه حدی بیشتر پوستش رو خراش نمیدادن!
با حس کردن فشار زیادی روی سوراخ دیکش، به خودش اومد، ناخودآگاه دوباره خودش رو جمع و نالهی بلندی کرد.
میتونست حس کنه که نزدیک کام شدنه، اما اون اینجور کام شدن رو نمیخواست! میخواست که ددیش رو داخل خودش حس کنه ولی... توانایی گفتن چیزی رو نداشت. پس فقط از بالا و پایین شدن دست مرد روی دیکش لذت برد و مثل هرزههای خوب، براش ناله کرد.
اگه گگ نداشت قسم میخورد حتی بیشترش رو هم التماس میکرد.
بعد از دقیقهای، در حالی که ویبراتور داخلش به شدت میلرزید و دستهای مرد اون رو به مرز جنون میرسوندن، کام شد. انگار که روی ابرها بود! لذت بخش و دیوانه کننده.
مرد نگاهی کلی به یون وو انداخت. خودش رو کمی جمع کرده بود و نفسهای سریع اما عمیقی میکشید. اوه پسر، اون بیشتر از چیزی که فکرش رو میکرد باهوش بود! فهمیده بود که اون دستبندها چطور عمل میکنن و خیالش راحت شده بود؛ میفهمید که آسیب جدی نمیبینه.
پوزخندی زد؛ اون هم آدمی نبود که به این راحتی و با این سرعت کارش رو تموم کنه. یون وو، باید درد رو با تک تک سلولهاش حس میکرد و اون هم لذت رو! اگه پسر همون اول کار یکی از شریانهای اصلیش بریده میشد، زیاد دووم نمیآورد!
بلند شد، ویبراتور رو خاموش و دستش رو تمیز کرد. چشمبند رو از دور چشمهای یون وو و همینطور گگ رو از دور دهنش باز کرد.
- خوش گذشت؟
یون وو آروم سری تکون داد.
- بله.. ددی.
مستر سرش رو تکون داد و بلند شد.
- خیله خب.. حالا نوبت خوشگذرونی اصلیمونه!
چاقوی مورد علاقش رو از روی میز برداشت و سمت یون وو رفت.
- حدس میزنم خوشت نیاد..
سر پسر رو با لبهی چاقو بالا داد.
- ولی خب اهمیت نمیدم.
یون وو ترسیده بود! جدا قرار نبود زنده از اینجا بیرون بره. آب دهنش رو به سختی قورت داد و زمزمه کرد:
- ق.. قراره چیکار کنی هوسوک؟
مرد لبخند کج بزرگی زد و چونهی پسر رو ول کرد. در حالی که با چاقو توی هوا اشکال نامفهومی میکشید با سرخوشی گفت:
- قراره دکتر بازی کنیم!
-----------------------------------------------
هیمممممم.. خب نظرای خوشگلتونو بگین بشنوم :>
دوستتون دارم..
کیص♡
YOU ARE READING
𝓓𝓮𝓪𝓽𝓱 𝓡𝓲𝓭𝓮 | 𝓗𝓸𝓹𝓮𝓰𝓲
Fanfictionداستان یه دیوونهی جنایتکار.. یکی که زندگیش پر از شهوت و خونه! یکی که دنبال یه آدمه تا بتونه نیاز هاش رو براورده کنه. و احتمالا.. اون ادم رو پیدا کرده!