PT.5

971 68 39
                                    

مرد لبخند کج بزرگی زد و چونه‌ی پسر رو ول کرد. در حالی که با چاقو توی هوا اشکال نامفهومی می‌کشید با سرخوشی گفت:

- قراره دکتر بازی کنیم!

نوک چاقو رو وسط سینه‌ی یون وو گذاشت.

- من دکتر میشم...

فشار تقریبا کوچیکی به چاقو وارد کرد. شنیدن صدای التماس‌های یون وو براش لذت‌بخش بود.

- و تو بیمار من...

آروم و با دقت، سینه‌ی پسر رو خراش داد؛ یک خراش عمیق! با ولع جیغ‌های پسر رو گوش می‌کرد و نیشخندش بزرگتر از قبل میشد.

- ولی میدونی.. بازیمون یه مشکل خیلی خیلی بزرگ داره..

تا روی ناف پسر رو برید و چاقوش رو برداشت. خط صاف و قشنگی رو کشیده بود. دستش رو روی لب‌های یون وو گذاشت تا صداش رو خفه کنه.

- یه لحظه خفه شو دارم سخنرانی میکنم. کلی براش تمرین کرده بودم بچ.

گفت و لبه‌ی چاقوش رو روی ملحفه کشید تا تمیزش کنه.

- اره اگه توی حرومزاده بذاری داشتم زر میزدم. میگفتم که این بازی یه مشکل بزرگ داره..

لبخند کج هوسوک پررنگ تر شد.

- به مریضم نه بی‌حسی تزریق میکنم و نه بیهوش کننده!

دستش رو از روی دهان یون وو برداشت و روی ملحفه کشید.

- فاک یو بچ.. تو یک دیوونه عوضی و حرومزاده‌ی به تمام معنایی هوسوک..

هوسوک چرخید و لبخند دندون نمایی زد.

- اوه نه توله حرومی اشتباه نکن. اونی که مادر جندس تویی نه من!

لبه‌ی تخت نشست و چونه‌ی یون وو رو گرفت؛ دهنش رو باز کرد و زبونش رو بین دست‌هاش گرفت.

- حیف که جیغاتو دوست دارم وگرنه این زبون بی‌خاصیت‌تر از خودتو می‌بریدم تا زر زر نکنی!

چاقوش رو برداشت و حالت سوالی به خودش گرفت.

- عام.. خب.. کجا بودیم؟

به یون وو نگاه کرد و ناگهانی بشکن زد.

- آهااا.. شکنجه‌ت!

چاقو رو بالا برد و کنار چشمش فرود آورد.

- تا به حال خون گریه کردی؟

یون وو چیزی نگفت. هوسوک فشار چاقو رو بیشتر کرد و به روند بسته شدن چشم‌های پسر و گره خوردن ابرو‌هاش خیره شد.

- البته مهمم نیستا.. من کاری میکنم که تجربه‌اش رو داشته باشی.

چاقو رو از کنار چشمش تا بالای لب‌هاش کشید و به سرخ شدن پوستش نگاه کرد. بعد از کشیدن شاهکارش، بلند شد تا جعبه مورد علاقش رو بیاره.

- همینجا واستا الان میام ادامه بازی.

ایستاد؛ انگار که چیزی رو یادش اومده باشه. به نیمرخ چرخید و گفت:

- اوپس.. یادم نبود نمیتونی تکون بخوری. شرمنده.

تکخنده‌ای زد و جعبه عزیزش رو آورد. اون رو جلوی چشم‌های ترسیده‌ی یون وو باز کرد و شاهد گشاد شدن چشم‌هاش شد.

- بازی داره جدی میشه..

سرنگش رو برداشت. تکونش داد و کمی ازش رو بیرون ریخت تا هواش رو بگیره.

- این قسمت مورد علاقمه!

لبخند زد.

- فقط.. یکم می‌سوزونه.

چونه‌ی یون وو رو گرفت و محکم نگه داشت. سوزن سرنگ رو سمت چشم‌های یون وو برد و با صدای بمی گفت:

- خوب جیغ بزن باشه؟

بدون هیچ حرف دیگه‌ای، سوزن سرنگ رو وارد چشم راست پسر کرد و دو میلی‌لیتر از اسید قوی موجود توی سرنگ رو به چشمش تزریق کرد.

یون وو با حس سوزش شدیدی توی چشمش، فریادی زد و دست و پاهاش رو با تمام توان کشید.

- میسوزهههه.. فاک یوووو...

چشم‌هاش رو محکم بست و تقلا کرد. دست‌هاش رو محکم‌تر کشید تا شاید بتونه زنجیر‌ها رو پاره کنه! هوسوک پوزخند زد؛ امید واهی!

چشمش می‌سوخت؛ دست‌ها و پاهاش هم! اما سوزش چشمش ارجحیت داشت. زخم اون‌ها خوب می‌شد اما چشمی که با اسید سوخته بود رو نمی‌شد برگردوند. البته اگه زنده می‌تونست از اونجا بیرون بره!

-------------

- قربان.. یک مورد گمشده داریم.

یک تای ابروش رو بالا انداخت و پرونده‌ی دستش رو بست.

- چرا اومدی به من میگی؟

گروهبان با اضطراب آشکاری زمزمه کرد:

- جناب مین.. اون فرد گمشده یون وو عه..

یونگی پوزخند کمرنگی زد؛ مثل همیشه دردسر درست کرده بود!

- خیله خب.. پروندش رو من برمیدارم.

𝓓𝓮𝓪𝓽𝓱 𝓡𝓲𝓭𝓮 | 𝓗𝓸𝓹𝓮𝓰𝓲Where stories live. Discover now