- بیا معما بازی کنیم. یه راهنمایی کوچولو میکنم. و هر دفعه که نتونی درست بگی..
با انگشتهاش از سینهی یونگی شروع کرد و به سمت پایین رفت.
- به اون قسمت خوشگل بدنت نزدیک تر میشم!
ضربان قلب یونگی بالا رفته و یون وو رو، کاملا از یاد برده بود.
- راهنمایی اینه. شغل من، یک کار خیر خواهانست ولی از نظر بقیه من آدم بده و مافیام.
آهی کشید.
- قلبم ترک میخوره وقتی بهم همچین لقبایی رو نسبت میدن.
یونگی بدون این که به مغزش فشار بیاره، زمزمه کرد:
- منظورت اینه کاری که به نظر بد میاد اما خوبه رو انجام میدی؟
هوسوک خندید.
- از پلیسای باهوش خوشم میاد.
لبش رو گاز گرفت. از عمد، لب به حرف زدن باز کرد.
- کارت گروهیه؟
نیشخند هوسوک، پررنگ شد. یونگی از این بازی خوشش میاومد! سه قدم کوچیک پایین رفت و به شکمش رسید.
- دنگ. تنهایی کار کردن رو دوست دارم. فقط یک هکر هست که باش صمیمیام.
یونگی گیج شد.
- با یه هکر دوستی ولی تنها کار میکنی؟ عجب..
- خب یه راهنمایی دیگه میکنم چون به بن بست خوردی. توی دارک وب اکانت دارم و هر از گاهی لایو میذارم.
ناگهان و ناخودآگاه، کلمه "اوه" از بین لبهای یونگی بیرون پرید. از نظر هوسوک، قیافه اون پلیس گربه نما توی اون لحظه دیدن داشت!
- قتل.. با نیت خوب؟
هوسوک خوشحال بشکن زد.
- کارآگاه خوبی هستی.
گفت و شکم عضلانیاش رو تحریک امیز نوازش کرد. چقدر حسرت لمس این برآمدگیهای شکمش رو میخورد!
حدس بعدی.
- قاچاق اعضای بدن؟
سه قدم دیگه.. این بار بزرگ! دستش رو بین پاهای یونگی گذاشت و به دیکش فشار آورد. نفسهای مرد کوچکتر سخت شد.
- کارتهای شانست سوخت شدن کاپ! تقریبا درست اومدی ولی..
چونهی یونگی رو گرفت و سرش رو به سمت مخالف چرخوند. زبونش رو روی گردنش کشید.
- کارم اینه. کشتن آدمای اضافی روی زمین و فروش اعضای بدنشون به کسایی که نیازش دارن و حقشونه!
زبونش رو روی گوش مرد کشید. وسوسه کننده زمزمه کرد:
- به نظرت شغل خوبی نیست؟ آدمای بد کم میشن و در عوض آدمای خوب زیاد..
YOU ARE READING
𝓓𝓮𝓪𝓽𝓱 𝓡𝓲𝓭𝓮 | 𝓗𝓸𝓹𝓮𝓰𝓲
Fanfictionداستان یه دیوونهی جنایتکار.. یکی که زندگیش پر از شهوت و خونه! یکی که دنبال یه آدمه تا بتونه نیاز هاش رو براورده کنه. و احتمالا.. اون ادم رو پیدا کرده!