galaxy

1.1K 274 149
                                    

سلام سلام
خب خب من اینجام،با یهههه پارت دیگه.
کامنت های پست قبلیم کم بود،به خدا باهاتون قهر میکنم.
خب بهم بگید،که کدوم یکی از شخصیت ها به نظرتون معصوم تره؟
شخصیت مورد علاقتون کیه؟
و کلا کامنتتتتت بزارید😊
آینده ای روشن در پیش است.
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
جانگکوک تمام شب رو در بالینش بیدار ماند،به موگه ی برهنه ای که رو انداز ضخیمی تن  اش را پوشانده بود،چشم دوخته بود،به ریتم منظم نفس هایی که تا ساعتی قبل تند و نامنظم بود.حرف های چند لحظه پیش موگه هر مستی را هشیار میکرد.

نور کم فروغ شمع فضای اتاق را اندکی روشن کرده بود،اتاقی که از اقامتگاه اصلی کوچکتر بود،آن اتاق برای توله ی امپراطور و ملکه آنجا بود،تا از رایحه ی پدر و مادرش سالم و قوی بزرگ شود،تا زمانی که دیگر نیازمند آن نباشد.اگر جانگکوک میدانست اتاقی که درون است برای چیست،بیشتر و بیشتر قلبش آتش می گرفت.

دستش تا میانه ی راه برای نوازش موهای تنیده شده ی موگه پیش رفت و قلب شکسته اش مانع شد.هیچگاه فکر نمیکرد زندگی پس از انتقامش اینگونه باشد.چشم هایش را با درد بست.

گاهی حس میکرد توانی برای ادامه ندارد،این را میدانست که موگه را هیچگاه برای این کار نمی بخشد،توله ی از دست رفته اش،میدانست که زخم این داغ التیام نمیابد،اما حتی زخم این غم هم مانع قلبش برای محبتی که به موگه داشت نمیشد.

خشمگین بود،غمگین بود،اما...قلبش چرا از این حضور گرم بود.

خودش هم حال خودش را نمیفهمید.از جایش بلند شد،به طرف حمام سلطنتی حرکت کرد،خواجه ایم به سرعت ندیمگان را برای آماده کردن آن فرستاد،خواجه ی میانسال بد خواب در هوای برفی پشت سر آلفا راه میرفت.ولی قدم هایش که به او نمیرسید.

جانگکوک تن خسته اش را درون آب فرو کرد و نفس لرزانش را از سینه خارج کرد،اولین روز حضورش در آن قصر تن خسته از جنگ اش را درون این آب فرو برد و حال بعد ماه ها کاخ نشینی باز هم این تن پس از جنگی دیگر در این آب فرو رفته بود.

+سرورم،روز هاست که خواب ندارید،ضعیف و بیمار شدن توی این شرایط شامه ی طمع کاران به حکومت رو تیز تر میکنه.

جانگکوک ناگهان بر افروخته شد و فریاد حبس شده بعد از روز ها سکوتش را از سینه خارج کرد.

_لعنت به تمام این بازی های سیاسی،لعنت به این کاخ و دورویی هاش،لعنت به همه شون،به چه قیمت،به چه بهایی،قدرت رو برای چی میخواستم و حالا چی نسیبم شده؟

خواجه ایم شانه های جمع شده اش را به حال سابق بازگرداند،آلفای روبرو زخمی بود،درست مانند اولین حضورش در قصر این بار پیکره ی روحش خونین بود،ضماد زخم روح چه بود؟

+شما قدرت رو برای عدالت میخواستید،هر چیز بهایی داره سرورم،حتی انتقام.

_چقدر باید بها بپردازم خواجه،جوونی و کودکیم بس نبود؟قلبی که لگد مال شد چی؟توله ای که هنوز کالبدی نداشت که روحی داشته باشه چی؟من چقدر فلاکت زده ام که امگام،کسی که...کسی که قلبم...موگه خودش با دست های خودش اونو...حتی...حتی توان بازگو کردنش رو ندارم...اون چطور...

💜💫💮moge💮💫💜Donde viven las historias. Descúbrelo ahora