end

1K 258 141
                                    

 لباس های معمولی و جنسی که از ابریشم همیشگی تن شاهزاده ساده تر بود. این ها برای سئوکجی اهمیت نداشت، بیشتر از همه او قرار بود از درد کاخ رها شود. از سنگینی هوایی که نفس را از او گرفته بود.

ملکه ی قصر بار ها او را برادر خطاب کرده بود. آنجا با چشم های اشکی ایستاده بود، همراه با یک آلفای دیگر که او نیز باران را همراه چشم هایش داشت.

نگاهی به مرد کنارش کرد، او تنها کسی بود که همچنان در برابرش تعظیم می کرد، حتی دلیل تعظیم های گذشته را هم نمی دانست اما توجهات مردی که تهیونگ خطاب می شد، شیرین به نظر می رسید.

چند شب پیش بر روی گردنش رد عمیقی از دندان های نیش را پیدا کرده بود. او یک جفت داشت، آن قدر با هوش بود که بداند جفتش همان مرد فریاد زننده ای بود که او را نمی خواست.

اهمیتی نداشت.

اگر هم در گذشته این چیز ها آزارش می داد حال تنها چیزی که برایش شیرین و مهم به نظر می رسید این بود که آلفایی با دقت در حال چیدن بذر های متنوع در صندوق همراهش است...

-تهیونگ شی!

سئوکجین با زمزمه ی آرامی مرد را صدا زد.

-شاهزاده...

-خواهش می کنم این طور صدام نکند... من قراره تبعید شم پس...

-مگه تبعید یک شاهزاده رو به چیزی غیر از ماهیتش تبدیل می کنه؟

جین لبخند کمرنگش را پنهان می کرد... شاید روزی... شاید نه قطعا روزی این لبخند ها از بند پنهانی بودن خارج می شدند و آشکارا به روی آلفایی که درست مانند او همه کسش را از دست داده بود آشکار می شدند.

-با من چیکار داشتید که صدام کردید؟

-من... خدای من خجالت آوره ولی...

شاهزاده مکث کرده سر پایین انداخت.

-کاملا فراموش کردم از اول چرا صداتون کردم...

صورت تهیونگ از خجالت سرخ شد... چرا او خجالت کشیده بود؟

یونگی دورتر رو به سمت موگه ی امپراطوری کرد و با تردید لب زد.

-به نظرت این که سئوکجین رو با اون بفرستیم تصمیم درستیِ؟ من نمی تونم بهش اعتماد کنم... حالا که همه چیز درست شده... دردسر جدیدی رو نمی تونیم جمع کنیم...

-حسابی توی پوسته ی وزارت فرو رفتی یونگیا... برای به فکر برادرمون بودن... حالا خیلی دیره و از مردی که هیچ وفت سئوکجین رو رها نکرده... قابل اعتماد تر وجود نداره...

یونگی دستی به لباس های درون تنش کشید و ردای سرخ وزارت در تنش را مرتب کرد. لباس ها سنش را بالا تر می برد و او را پخته تر نشان می داد.

-خوشحالم که سئوکجین دیگه منو به یاد نداره... نفرت انگیز تر از این من... وجود نداره...

-تو و جونگکوک با هم کنار میایید؟

💜💫💮moge💮💫💜Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang