9.

293 28 2
                                    

اداره‌ی پلیس مرکزی بخش دایره جنایی_ 7 عصر_ 23 دسامبر 2020

قبل از ورودش نفسی تازه کرد و با فشار دادن دستگیره‌ی در خودش رو از بین چارچوب در بیرون کشید. با دیدن پسر موقرمزی که با اخم واحشی پشت میز نشسته، چند قدمی سمتش برداشت و پست سرش هم جونمیون وارد اتاق شد.
"اوه سهون هستم." 
پسر مو رنگی بدون انجان هیچ عکس العملی، گوشه لبش رو بالا برد و نگاه کوتاهی به مرد عینکی چند دقیقه پیش، انداخت.
لب‌هاشو از هم فاصله داد و زبونش گرمشو بینشون کشید و تر کرد. سناریوهای مختلفی توی ذهنش برای علت حضور توی این اتاق داشت؛ اما هیچکدومشون به پررنگی فروش مواد نبود.
مردی از همون شروع از هویتش خبر داشت و خودش رو ناقص معرفی کرد پشت میز رو‌به‌روش نشست و افسر عینکی هم پشت سرش قرار گرفت.
"خب ما اینجاییم تا چنتا سوال ازتون بپرسیم."
"اگه اینجایین تا چرت‌و‌پرتای همکارتون رو برام تکرار کنید باید منم ته حرفتون اضافه کنم که فقط در حضور وکیلم حرف میزنم!" 
آخر جمله‌ش رو محکم بیان کرد طوری که حتی خودش هم به باور به داشتن وکیل داشت.
"باشه میتون-" 
حرفش با ضربه‌ی در و ورود نفر سومی قطع شد.
"قربان میشه بیایین بیرون؟ به موضوع مهمی هست که باید بدونین." 
مضطرب حرفشو زد و قدمی عقب‌تر رفت. افسر ارشد گوشه چشمی به مضنون اصلی‌ش نگاه کرد و از پشت میز بیرون بود. کلافه بنظر میرسید. با قدم‌های محکمی سمت دختر رفت و جلوش ایستاد. افسری که اول از همه باهاش ملاقات کرده بود هم به تابیعت از ارشدش، پشت سرش راه افتاد و دوباره داخل اون اتاق تنها موند.
میدونست پشت اون شیشه‌ی آینه‌ای شکل افسری ایستاده و تمام کار‌هاشو زیر نظر داره. برای همین محتاط رفتار میکرد تا خودش رو عصبی یا حتی مضطرب و نگران بروز نده.
بعد گذشت دقایقی که چیزی تا دیوانه شدنش باقی نمونده بود، در باز شد و افسر ارشد اوه کاغذ و قلمی جلوش گذاشت.
"لطفا شماره تماس وکیلتون یا راه ارتباطی‌شون رو داخل این برگه بنویسید آقای کیم." 
تموم شد. تمام سناریوهای فروش مواد رنگ قرمزی به خودشون گرفتن. مثل اینکه چیزی تا به آتش کشیدنشون نمونده بود. اگه این راه به فروش مواد و پدرش میرسید مطمئنا چیز جالبی منتظرش نبود. پدرش انقدری در قالب درستکاری فرو رفته بود که حاضر بود برای جلب بهتر افکار عمومی، پسر ارشدش رو مورد تنبیه بدی قرار بده تا حاصل عبرت برای تمام مجرمان کشور بشه.
استرس خاصی گرفته بود اما به یاد داشت که باید مثل پادشاه رفتار میکرد. به هرحال.. اون حرومزاده‌ها اون رو با مواد دستگیر نکرده بودن، پس بهتر بود پایان دادن قضیه رو به کیم نامجون، دوست قدیمی و یکی از ستون‌های امپراطوریش واگذار کنه. 
خودکار رو توی دستش گرفت و با کشیدن برگه‌ی سفید سمت خود، شماره‌ی کاری وکیلش، به همراه اسمش، داخل برگه نوشت و خودکار رو طلبکار روی برگه کوبید.
"امیدوارم دلیل خوبی برای کشوندن من و وکیلم به اینجا داشته باشین افسر اوه."
"منم امیدوارم آقای کیم."
.
.
.
"قربان! آقای کیم نامجون وکیل کیم تهیونگ اینجا هستن."
سهون سری تکون و بعد دادن توضیحات کوتاهی به افسر همراهش، از میز فاصله گرفت. با ورود مرد شیک پوشی به دفتر عمومی پلیس، حواسش رو جمع کرد و قدمی بهش نزدیک شد.
مرد که آروم بنظر میرسید، روبه‌روش متوقف شد.
"کیم نامجون هستم. وکیل آقای کیم تهیونگ."
افسر دستشو سمتش دراز کرد و کوتاه سری تکون داد.
"اوه سهون هستم. از دایره مبارزه با موادمخدر."
نامجون با مکث دستی که سمتش دراز شده بود گرفت و مشکوکانه نگاه‌ش کرد.
"مبارزه با مواد‌مخدر؟ میشه بپرسم با اینجا چه خبره؟"
بی‌مقدمه حرفش رو زد و منتظر جواب افسر موند. میدونست تهیونگ کسی نبود که دستگیر شه‌. اون زرنگ‌تر از این حرفا بود که توسط پلیس دستگیر شه.
"فقط برای پرسیدن چند سوال.."
"شما همیشه برای پرسیدن دستور دستگیری میدین؟ میدونین اگه نتونین وکل من رو راضی کنین مجبور میشم قانونی باهم حرف بزنیم؟ شما مرد قانونید! حتما به خوبی خبر دارین که دستگیر بی‌مورد چه عواقبی میتونه داشته باشه."
وکیل درست میگفت. اولین و بزرگترین اشتباهی که تیم‌ش مرتکب شده بود، دستگیری کیم تهیونگ، مضنون درجه اولش بود.
"درست میگین. ما اینجاییم تا با حقیقت رو‌به‌رو بشیم. لطفا شما هم با ما همکاری کنین جناب وکیل."
"میخوام با موکلم حرف بزنم."
زبونشو رو لب پایینش کشید و به هوسوک اشاره کرد.
"افسر جانگ... کیم تهیونگ رو به دفتر بازجویی بیار."
دستور محکمی به هوسوک داد و با احترام نظامی افسر مواجه شد‌. هوسوک مضطرب، بدون اینکه چیزی بروز بده سمت بازداشگاه رفت.
"اقای کیم لطفا از این طرف." 
نامجون که حواسش سمت هوسوک بود با صدای سهون سمتش برگشت و با راهنمایی اون وارد اتاق شد. سهون به صندلی پشت میز اشاره کرد. وکیل کیم کیف سامسونت‌ش رو روی میز گذاشت و روبه‌روی افسر نشست.
"از کی موکل آقای کیم هستین؟"
نامجون اخمی کرد و جوابش رو محافظ کارانه داد.  "شاید چهار سال... تاریخ دقیق یادم نیست."
افسر اوه سری تکون داد و با تر کردن لب‌هاش سوال بعدی رو پرسید.  "چند بار کار حقوقی برای کیم تهیونگ انجام دادین؟"
"فایده‌ی پرسیدن این سوال‌هارو نمیفهمم. قبل از اینکه بازجویی‌تون رو از من شروع کنید بهم بگین دلیل دستگیری موکل من چی بوده؟"
نامجون کلافه حرف زد و تمرکزش رو روی حرکات افسر گذاشت. سهون خونسرد پاکت زرد رنگی که روی میز بود، برداشت و عکس‌هایی که قبلا دیده بود، روی میز جلوی وکیل چید.
سهون نفسی گرفت و با لحن جدی و خشکی حرف زد.  "این مرد به همراه کیم تهیونگ داخل پارک دوهوا دونگ ساعت شش بعدازظهر دیده شده."   سهون انگشت اشاره‌ش رو سمت جیکنس گرفت و با همون لحن ادامه داد.  "این مرد بیشتر از سه ساله که تحت تعقیب منه و مطمئنم یکی از مافیای مواد مخدر داخل کره‌ست."
"ربطش به موکل من چیه؟" 
سهون به چشم‌هایی که از پشت عینکت بهش خیره شده بودن، نگاه کرد.  "به زودی متوجه میشیم."
.
.
.
هوسوک با دستوری که از ارشدش گرفته بود، از دفتر عمومی بیرون رفت و سمت بازداشگاه راه افتاد. بازداشگاه درست اتاق کناری دفتر بود و زمان کمی برای انتقال پیامش داشت. با احترام کوتاهی به افسران داخل اتاق، سمت مسئول بازداشتگاه رفت و اجازه بردن متهم کیم رو گرفت.
تهیونگ وقتی هوسوک رو از بین میله‌ها دید؛ بی‌اهمیت به دوست و همراه‌ش، سر برگردوند و سرشو به دیوار خاکستری بازداشتگاه داد.
افسر مسئول با شنیدن حرف‌‌های جانگ و تأییدیه که با تماس گرفتن از طرف افسر اوه، به دست آورده بود؛ دستور آزاد کردن متهم رو داد.
هوسوک کلافه نفسش رو صدادار بیرون فرستاد و کنار سلول بازداشتگاه رفت. با بیرون اومدن تهیونگ، هوسوک دستبندی به دست‌هاش بست و آروم بدون اینکه توجه افسران داخل سالن رو جلب کنه، لب زد. کار پر ریسکی بود. اما برای حفاظت از خانواده باید انجامش میداد.
"رئیس مین گفت اگه حواستو جمع نمیکردی الان تو به جای لیم جیمین بودی!" 
خودش هم نمیدونست چه پیغامی رو به رئیسش رسونده. ارتباط بین تهیونگ و لیم جیمین رو درک نمیکرد. تنها دستوری که از رئیس واقعیش گرفته بود رو با موفقیت انجام داد. از اینجا به بعد همه چی بر عهده‌ی رئیس دیگه‌ش بود.
تهیونگ با شنیدن پیام پوزخندی زد و متقبالا آروم جواب داد.
"به هیونگ بگو برای شام مرغ ترش میخوام!"
با بسته شدن کامل دستبند، نامحسوس سری به معنا تفهیم تکون داد و با گذاشتن احترام به افسر ارشد همراه متهم کیم سمت سالن کناری راه افتاد.
تهیونگ متوجه پیامی که یونگی براش فرستاده بود شد. پس ماجرایی که توش دست و پا میزد، ربطی به فروش مواد نداشت. میدونست نقشه‌ی یونگی انداختن جریان قتل و دزدی لیم جیمین به گردن گروه برادرای لی بود. همین کار ابلهانه‌ی جیکنس میتونست راه ساده تری رو پیش پا بذاره.
نفس عمیقی کشید و مثل فرزند پادشاه با اعتماد بنفس و غرور قدم برمیداشت. با لبخند عمیقی که نشون از پیروزی بود، افسر جانگ رو همراهی کرد.
.
.
.
"خب جناب کیم چیزی هست بخوایین اضافه کنین؟"
"افسر اوه... شما به عنوان افسر دایره مبارزه با مواد‌مخدر چه جوابی از من انتظار دارین؟ ربط من رو به اون آدم دیوانه‌ی دقلک؟ جلوی وکیلم تموم چیزی که اتفاق افتاد رو واضح بهتون شرح دادم و شما هم ضبط کردین."
با کلافگی جواب افسر رو داد و دستی بین موهای قرمزش برد. رنگ نحسی که تمام زندگیش رو بهم زده بود.
"حرفی دارین بزنین افسر اوه؟ دلیلی برای نگه داشتن موکل من موجه نیست."
میدونست داره زیاده‌روی میکنه. اما الان که این اتفاق انجام شده هیچ جوره نمیتونست عقب بکشه. پس دوباره سراغ برگه‌هاش رفت و حرف‌هایی که از زبون تهیونگ شنیده بود رو مرور کرد.
"اون مرد غربیه ازتون آدرس خواست و بعد شما هم گفتین که آدرسی که داره برای این منطقه نیست. بعد گفتین چند روز یکبار به اون پارک میرین و هوایی تازه میکنین... درسته؟"
آهی کشید و با تکون سرش حرفش رو تایید کرد. از حقه‌هایی که افسر برای بازجویی ازش استفاده میکرد خبر داشت. یه مسئله رو از زاویه‌های مختلفی بازگو میکرد تا متوجه دروغی که متهم گفته بود بشه. این روش حتی برای افراد معملولی هم میتونست استرس‌زا باشه و احتمال خطا رو بالا ببره؛ اما تهیونگ هر فردی نبود. طی چند سالی که کار میکرد به خوبی با این روش‌ها آشنا بود.
"بعدم با مسائل دیگه‌ای مثل که چقدر خوشتیپ هستید و کت قشنگی دارین حرفش رو ادامه میداد و دنبالتون میکرد. درسته؟"
تهیونگ که از این وضع خسته شده بود، چشمی چرخوند و جواب داد.
"آره و بعد اسم پدرم رو آورد و خواست براش کاری کنم‌. ازم از لیم جیمین گفت و تهدیدم کرد که توی جهنمی که لیم سوخته منم میسوزم و پدرمم پشت میله‌ها میره!"
سهون دوباره با شنیدن اسم لیم جیمین تمام سناریو‌هایی که تهیونگ رو مقصر جلوه میداد، کنار زد. خبر پیدا شدن جنازه‌ی سوخته حتی به رسانه‌ها هم اعلام نشده بود چه برسه به هویتی که ازش مطمئن نبودن. باخبر بودن تهیونگ میتونست اثباتی برای مرگ لیم جیمین به دست گنگ لی باشه.
"ببینید من کم و بیش خبر دارم که چه اتفاقی افتاده. بعد اتفاقی که برای لیم جیمین افتاد همه پدر منو مقصر دونستن و بعد ثابت شدن رشوه و رانت خواری خودِ لیم، پدر من تمرکز تمام رسانه‌ها و مردم شد. وقتی اسم پدرم رو آورد مثل هر کس دیگه برخورد کردم. توی راه برای رسیدن به خونه‌ی پدریم بودم که یکهو افرادتون بدون اینکه خودشون رو معرفی کنن سمتم حمله کردن و الانم اینجام."
"آقای اوه شما حکمی راجع به بازداشت آقای کیم تهیونگ داشتین؟"
سهون تک خنده‌ای کرد و از جاش بلند شد. بازی به نفع متهم و وکیل پرونده تموم شده بود و هیچ کاری ازش برنمیومد. هیچ حکم و دستوری برای این کار نداشت.
"ما این موضوع رو به امنیت ملی گزارش میدیدم. لطفا مارو بخاطر این بی‌احتیاطی ببخشین."
خم شد و با اجبار احترامی بجا آورد. خم شد و برای چند ثانیه توی این حالت ایستاد. الان دیگه چیزی توی دست نداشت.
تهیونگ و نامجون نگاهی بهم انداختن. هردو مطمئن بودن هیچ حکمی برای بازداشت وجود نداشت. طفره رفتن افسر برای جواب دادن، مهر تاییدی به افکار هردوشون بود.
"خب مثل اینکه حکمی برای این کار ندارین. درسته جناب اوه؟"
نامجون با لحن پیروزمندانه‌ای لب زد و از جاش بلند شد.
"موکل من میتونه برای این کار ازتون شکایت کنه و از اونجایی که فرزند جناب کیم هستن مطمئنم چیز خوبی براتون در انتظار نیست!"
"نیاز به این کار نیست! افراد من ناشیانه عمل کردن و مطمئن باشین تنبیه میشن."
نامجون خواست حرفی در جواب افسر بزنه که با حرف تهیونگ سکوت کرد.
"لازم نیست افسر اوه!" 
کیم تهیونگ از جاش بلند شد و کنار نامجون، پشت میز فلزی ایستاد. مستقیم به چشم‌های قهوه‌ای افسر نگاه کرد. چشم‌هایی که هیچ پشیمانی‌ای از کارش در اون دیده نمیشد. چشم‌هایی که جز وحشی‌گری چیزی داخلش دیده نمیشد، میدونست بار دیگه در زمان و مکان متفاوت‌تری اون رنگ‌های قهوه‌ای رو ملاقات میکنه.
"دلیلی برای شکایت نیست. از پدرم و کارش دور شدم تا مانعی برای سیاستش نباشم. نمیخوام با شکایت دیگه اوضاع رو بهم بریزم. امیدوارم امنیت ملی بهتر بتونه از پدرم محافظت کنه." 
"ممنون جناب کیم." 
یکبار دیگه، اجبار رو روی بدنش انداخت و سر خم کرد. تونسته بود به سادگی ماجرای پیچیده‌ای رو پشت‌ سر بذاره. سمت در رفت و با باز کردنش منتظر خروج تهیونگ و وکیلش موند.
نامجون کیف سامسونت‌ش رو توی دست گرفت و قدمی عقبتر برداشت تا راه رو برای رئیسش باز کنه.
"روز خوش جناب اوه"
سهون در جواب وکیل تنها به تکون سری اکتفا کرد. تهیونگ بدون اینکه هیچ حرفی از کنار نامجون رد شد و سمت در رفت. پشت سرش نامجون حرکت کرد و همراه‌ش قدم برداشت.
"مرتیکه دماغ گنده‌!"
تهیونگ عصبی زیر لب فحشی به سهون داد. نامجون فشار روی لب‌هاش رو بیشتر کرد تا مانع خندیدنش بشه. میدونست رئیسش بیش‌ از حد عصبانیه، نمیخواست با حرکت اضافه‌ای باعث خالی شدن اون مرد بشه.
هر دو بی‌توجه به هوسوکی که نگاهشون میکرد، راه‌شون کج کردن و سمت دیگه‌ای از اون اداره رو پیش گرفتن.
"چرا آزاد شد؟"
جونمیون که کنار هوسوک ایستاده بود، افکارش رو به زبون آورد.
"شاید چون باید آزاد میشد؟ با دو تا عکس نمیشه کسی رو اینجا نگه داشت."
"اما من مطمئنم افسر جانگ... یه چیزی بین اون دوتا اشتباهه‌."
هوسوک آهی کشید و رو به همکارش کرد.
"بهتره بریم پیش افسر اوه... حتما چیزی به اون گفته که ما بیخبریم."
"افسر کیم جونمیون! همین الان دفتر من!" 
صدای فریاد بلند اوه سهون به گوششون رسید. جونمیون که استرس بدی به جونش افتاده بود، نگاه هوسوک کرد و آب دهانش رو پایین فرستاد.
"فکر کنم الان بدونم چرا آزاد شدن." 
جونمیون با تردید حرف زد و لب‌های خشکش رو با زبونش تر کرد. هوسوک آهی کشید و برای دلگرمی همکارش، دست به شونه‌اش رسوند و آروم ضربه‌ی کوتاهی بهش زد.
"نگران نباش. کاری کردی که مطمئن بودی درسته پس برو و ازش دفاع کن."
جونمیون در جواب سری تکون داد. با کنار رفتن، دست افتاده رو شونه‌اش رو جدا کرد و نفس عمیقی کشید. تکونی به پاهاش داد و سمت دفتر ارشد عصبانی‌اش راه افتاد.
.
.
.
سهون بخاطر عصبانیتی که وجودش رو به آتیش میکشید، داخل اتاق قدم میزد و حرف‌هایی که با تمسخر از دهان تهیونگ و وکیلش شنیده بود رو توی ذهنش مرور میکرد. این دوره انقدری ادامه داشت که تمام اون حرف روی شیار‌های مغزش هک میشد.
با تق آروم در نفس آتشینش رو بیرون فرستا  و اجازه‌ی ورود داد. جونمیون آهسته وارد شد و جلوی ورودی ایستاد. از اوضاع آشفته‌ی رئیسش معلوم بود چه گندی بالا آورده.
"افسر کیم داخل‌تر بیا!"
سهون با لحنی که مشید عصبانیت رو حس کرد، لب زد و حرکات افسر زیردستش رو دنبال کرد. جونمیون پای سنگینش رو به حرکت درآورد و داخل‌تر شد.
"اولین قانون تیم من چیه کیم؟"
زیر لب قانونی که توجهی بهش نداشت رو زمزمه کرد.
"گوشم اونقدرا قوی نیست بشنوم چی میگی کیم... بلند‌تر جوابمو بده!!"
فریاد کشید و نگاه جونمیون کرد. کیم سرش رو پایین انداخته بود. رویی برای دیدن رئیسش رو نداشت. اولین و مهم‌ترین قانون این تیم رو نادیده گرفته بود.
"بی‌فکر عمل نکنم."
با جرعتی که نمیدونست از کجا آورده، حرف زد. بدون اینکه سرش رو بالا بیاره و چهره‌ی سرخ سهون رو ببینه. همون یه قانون کافی بود تا اوه سهون، بهترین افسر این دایره کنترلش رو از دست بده و حرف‌هاش رو با فریاد به زبون بیاره.
"و تو بدون اطلاع من سرخود کیم تهیونگ رو دستگیر کردی!"
"نمیتونستم بذارم همون شکلی از دستم دربره‌."
"الان که در رفته کیم... بدون داشتن حکمی دستگیر میکنی؟ تو حتی از هویت اون مرتیکه هم خبر نداشتی! تو حتی به من هم چیزی نگفتی... من رئیس لعنتی توام کیم جونمیون!"
پلکی روی هم گذاشت و نفس عمیقی کشید. بیش از اندازه عصبی بود. از عملکرد ناشیانه‌ی افسر زیردستش و مکالمه‌ای که چند دقیه‌ی قبل با کیم و وکیل منفورش داشت.
"از این پرونده کناری کیم. تا اعصابم آروم نشده سمتم نیا!" 
بدون اینکه نگاهی بندازه برگشت و سمت میزش رفت. جونمیون شوکه از چیزی که شنیده بود، عصبی خندید و قدیمی سمت ارشدش برداشت.
"چرا؟ قبول دارم اشتباه کردم اما رئیس من.."
نگاه تیز و عصبی سهون مانع ادامه‌ی حرفش شد. اون مرد با چشم‌های ریز شده و خشمگین، خیره نگاه‌ش میکرد.
"برو بیرون کارم تموم شد."
با سر به در اشاره کرد و نگاه‌ش رو از افسر جوون‌تر گرفت. برگه‌هایی که حرف‌های کیم تهیونگ موبه‌مو ظبط شده بود رو مرتب کرد.
"افسر اوه چرا به من... آخه شما جای من بود.."
صحبت‌ش برای دومین بار، بار نگاه تیز سهون قطع شد.
"جای تو بودم اول از همه یادم میوفتاد که یه رئیس لعنت شده دارم و بی‌فکر عمل نمیکردم! به اندازه کافی عصبی هستم با موندنت و اصرارای بی‌خودت اعصاب من رو به بازی نگیر!"
نفسش رو صدادار بیرون فرستاد و ادامه داد.
"داری مسائل شخصی رو با کارت قاطی میکنی کیم جونمیون! تا از چیزی خبرت نکردم سراغ این پرونده نمیای. تا اون زمان میتونی روی باندهای کوچیک کار کنی و بیشتر راجع به باند جدیدی که وارد بازار شده تحقیق کنی. حرفم روشن بود افسر کیم؟"
"بله قربان."
سهون سری تکون و "خوبه"ی آرومی زیر لب گفت. حواسش رو از پسر گرفت و جمع کارش کرد.
جونمیون بدون اینکه چیزی بگه احترام کوتاهی گذاشت و سمت در رفت. خبر داشت احمقانه عمل کرده... میتونست بهتر تصمیم بگیره و عاقلانه‌تر رفتار کنه اما...
برای کاری که انجام داده بود دلیل نداشت. وقتی مطلع شد جینکس سومین برادر داخل سئول دیده شده، نتونست طاقت بیاره و بدون اینکه به عواقب کارش فکر کنه دنبالش راه افتاد. با رسیدن به پارک و رو‌به‌رو شدن با پسری که با لحن صمیمانه‌ای باهاش نداشت، گوش‌هاش رو تیز کرد.
میدونست با تعقیب کردن جینکس به بن‌بست میخوره، پس تصمیم گرفت مرد مو رنگی‌ای که ازش جدا شده بود رو دنبال کنه. پس توی یه تصمیم احمقانه اقدام به دستگیری کسی کرد که حدس میزد ربطی به گنگ لی داشته باشه اما خبر نداشت چه شخصی رو دستگیر میکنه. حتی داخل خواب هم نمیدید فردی که به اشتباه دستگیر کرده، پسر یکس از سران مهم کشور باشه.
به سهون حق میداد و تصمیمی که براش گرفته شده بود، احترام گذاشت. ایده‌ای راحع به ادامه‌ی کارش داخل تیم نداشت. آهی کشید و از اتاق خارج شد و سهون رو با یک دنیا سؤال‌های بی‌جواب تنها گذاشت.
.
.
.
افسر اوه زبونی رو لبش کشید و با لحن محکمی ادامه داد.
"تمام چیزی  میشه از این ماجرا احتمال داد رو گفتم! جینکس با نقشه قبلی به کیم نهیونگ نزدیک میشه و بعد هم یه درگیره‌ی کوتاه."
"شکتون سمت کیم تیهونگه رئیس؟"
هوسوک کنجکاوانه پرسید و نگاه سه شخصی که داخل اتاق بودن رو سمت خودش کشید. جانگ سرفه‌ی ساختگی‌ای کرد و منتظر جواب از طرف رئیسش موند.
"قبل از ماجرای لیم جیمین  میتونستم بگم آره اما وقتی از زبون جینکس حرف زد و به جهنم لیم اشاره کرد، شکم از بین رفت. خودت اونجا بودی... کسی از جنازه‌ی سوخته‌ای تو اون منطقه پیدا شده خبر نداره."
رز برگه‌ای که توی دست داشت رو روی میز قرار داد و محکم و با اعتماد بنفس ادامه داد.
"طبق ساعت رفت‌وآمد جینکس لی داخل شهر و چیزی که دوربین‌های ترافیک ظبط کردن... توی اون زمان شما هنوز اداره بودین و زمان ملاقات کیم تهیونگ و جینکس لی در حال رفتن به محلی که جنازه سوخته پیدا شده. توی این تداخل زمانی عجیبه... از هر طرفی نگاه کنی نمیشه کیم تهیونگ رو مقصر دونست."
"پس این یعنی کیم تهیونگ حقیقت رو گفته... زمانی که ما حتی جنازه رو ندیده بودیم اون خبر داشت لیم جیمین سوخته."
هوسوک حرف رز رو کامل کرد و منتظر واکنشی از طرف سهون موند. مطمئن بود افسر ارشد شکی به تهیونگ نداشت اما حساسیتی که توی پرونده به کار میبرد رو درک میکرد.
"چرا تهیونگ؟ من شنیدم جناب کیم یه پسر دیگه‌ هم دارن. با اون زودتر نمیتونست به خواسته‌اش برسه؟"
اینبار مارک بود که حواس همه رو سمت خودش جذب کرد. پسر با دیدن نگاه‌های متعحب هم‌تیمی‌هاش، شونه بالا کشید و مضطرب لب زد.
"اشتباه گفتم؟ فقط برام سوال بود."
"شاید چون تهیونگ راحت‌تر قابل دسترس بود. توی اعتراف کیم اومده که از کار‌های پدرش دوره و بعد ماجرای لیم ووشیک و جیمین تمرکز رسانه‌ها رو خانواده‌اس؛ پس اینجا اعضایی که کمترین حساسیت رو دارن میتونن مفیدتر باشن."
هوسوک در جواب مارک با آرامش صحبت کرد و استدلال‌هایی که نمیدونست از کجا منشأ گرفته رو به زبون آورد. قبل از تشکیل جلسه گزارشی که از بازجویی تهیونگ تهیه شده بود رو خونده بود. اصلا فکرش هم نمیکرد بتونه از اون کلمه‌های مزخرف همچین جوابی درست کنه و تحویل همکارش بده.
"درسته افسر جانگ. دلیلی که آوردی منطقی بود... اما قضیه به همین سادگی نیست!"
"منظورتون چیه رئیس؟"
هوسوک پرسید و کنجکاوی و استرسی که توی لحنش داشت رو پنهان کرد. سهون در جواب آه کشید و حرف زد. برای خودش هم قابل درک نبود‌. حرفی که جانگ هوسوک زده بود رو قبول داشت اما طی حس پلیسی‌ای که این ده سال همیشه همراه‌ش بود، هیچ چیزی رو به این سادگی نمیدید.
"چیزی نیست که بخوام توضیح بدم فقط میدونم به این سادگی که هم گفتی نیست افسر جانگ. اون بی‌هدف به خانواده کیم نزدیک نشده و بی‌هدف پسر بزرگتر خوانده رو برای صحبت انتخاب نکرده!"
"باید بیشتر اوضاع رو زیر نظر بگیریم. یه مدت هم مراقب کیم تهیونگ باشیم، چیزی عوض نمیشه." 
مارک با تردید حرفش رو زد و منتظر واکنش دیگران موند. با دیدن سکوتی از طرفشون، ابرو بالا کشید و بلند افکارش رو بیان کرد.
"دوباره گند زدم؟"
هوسوک با حرکت سر، حرفی که مارک زده بود رو تأیید کرد.
"نه! حق با توعه افسر لی... باید به امنیت ملی هم گزارش بدیم؟" 
سهون متفکر سری تکون داد و آهی غلیظی کشید.
"خودم انجامش میدم."
هر سه سری به معنا تفهمیم برای افسر ارشد تکون دادن و منتظر دستور بعدی موندن.  سهون نگاهی به تیم ناقصش انداخت. نبود کیم جونمیون رو به خوبی درک میکرد اما بابت تصمیمی که گرفته بود، پشیمون نبود. اون افسر باید بخاطر بی‌احتیاطی تنبیه میشد.
"اگه دو دست خورده باشیم چی؟"
رزی که نگاه عمیقی به عکس‌های نصب شده روی تابلوی بُرد انداخت و با تمام کردن جمله‌اش حواس بقیه‌ رو سمت خودش کشوند. دختر با اعتماد بنفس، نفسی بیرون داد و با تر کردن لب‌هاش صحبتش رو ادامه داد.
"اگه همه چی بازی باشه چی؟ کیم تهیونگ میتونه همدست جینکس و برادراش باشه اون وقت دونستن مسئله‌ی لیم جیمین کار سختی نیست!"
"میتونه همین هم باشه... به هر حال بازی قدرت هرگز عادلانه انجام نشده. برای رسیدن به قدرت به مبلغ زیادی پول لازمه... فکر نکنم یه نماینده‌ی مردمی از شهر بوسان بتونه همچین مقدار پولی داشته باشه."
هوسوک که صحبت‌های رزی به وجد اومده بود حرف اون دختر رو تایید کرد و ادامه داد. رزی با شنیدن جملات افسر جدید، لبخندی زد و سعی کرد حس هیجانی که توی صحبت‌های جانگ داشت رو کنترل کنه.
"زیر نظر گرفتن کیم تهیونگ کار سختی نیست. من و افسر جانگ میتونیم انجامش بدیم."
مردد نگاهی به هوسوک انداخت.
"نظر دیگه‌ای داری افسر جانگ؟"
هوسوک که موقعیت رو بهتر از این درک نمیکرد؛ دستپاچه خندید و سری تکون داد.
"من و افسر پارک از پسش برمیایم."
"آییشش.." 
مارک قیافه‌ی عجیبی به خودش گرفت و نگاه‌شو به دختر و پسری که داوطلب شده بودن، انداخت. زیر لب غر زد و سریع روشو از اون دو برگردوند.
سهون با دقت به حرف‌های اون دو گوش داد و داخل مغزش تحلیل کرد. پارک رزی به موضوع جالبی اشاره کرده بود و افسر جانگ هوسوک با آوردن دلیل محکم، حرفش رو تأیید کرد. حرف‌های دو افسر زیر دستش و حس پلیسی‌ای که هشداروار به صدا درومده بود، باهم جور درمیومد و پازلی که برای خودش ساخته بود رو تکمیل میکرد.
"خوبه... این موضوع به خودتون میسپرم رزی. با دقت عمل کنید افسر جانگ!"
دو افسر سری برای ارشدشون تکون دادن و دستور رو اطاعت کردن.
"هیچ اشتباهی ازتون نبینم. یه مدت کیم تهیونگ رو زیر نظر داشته باشین و هر دو روز یکبار گزارش کار رو برام بفرستین."
"بله قربان."
سهون آهی کشید و با تکون ابرو‌‌هاش به در اشاره کرد.
"مرخصین."
سمت میزش رفت و با خستگی پشتش نشست. هوسوک و مارک احترامی به جا آوردن و از دفتر ارشدشون بیرون رفتن. رزی بر خلاف دو افسر دیگه، سمت میز رئیسش قدم برداشت و نزدیک شد.
"چیز دیگه‌ای مونده رزی؟"
دختر با اهم کوتاهی صداش رو صاف کرد و رو‌به‌رو میز کار سهون ایستاد.
"کیم جونمیون چی میشه؟"
سهون تک خنده‌ای کرد و به پشتی صندلی‌ش تکیه داد. با اخمی که همیشه بین ابروهاش حضور داشت، نگاه باهوش ترین افسر زیردستش کرد.
"بخاطر بی‌فکری اون باید جلسه‌ای با اون پلیسای شکم‌گنده‌ی پشت میز نشین داشته باشم تا دلیل کاری که خودم توش دخیل نبودم رو بگم. تو حوصله توجیح کردن اون پیرمردای مفت خور رو داری؟"
رزی با توصیف‌هایی که سهون از جلسه‌ی پیش روش کرد، آروم خندید و موهای لختش رو پشت گوش برد.
"میخوایین از تیم بندازینش بیرون؟"
"نه!" 
سهون محکم گفت و با کشیدن آهی، حرفش رو ادامه داد.
"از تیم بیرون نمیره. تا زمانی که متوجه کارش بشه و بتونه ازش درس بگیره رو پرونده‌ی گروه جدید کار میکنه."
"اما ما از اون پرونده جز اسم باندشون چیز دیگه نداریم."
سهون هومی کشید و خودکاری توی دست گرفت و بین انگشت‌های کشیده‌اش بازی داد.
"وقتی برادرای لی دستگیر بشن چیزای زیاد تری از پینوکیو دستمون میاد."
رزی بی‌حرف، صحبت رئیسش رو تایید کرد.
"با افسر جانگ مشغول کار شو... با حرفایی که ازش شنیدم مطمئنم مرد باهوش و تحلیلگریه و سر به هوا. پرونده‌هایی که داریم روشون کار میکنیم بهش بده و ازش بخواه خوب مطالعه کنه."
"بله قربان."
دختر احترام نظامی به رئیسش گذاشت و از دفتر بیرون رفت. سهون کلافه نفسش رو بلند و طولانی بیرون داد و بدنش رو شل کرد. بخاطر بازی با خودکاری که بین انگشت‌هاش میرقصید، درد سبکی، لای انگشت‌هاش رو گرفته بود.
خودکار آبی رنگ رو روی میز کوبید و سرش رو بین دست‌هاش گرفت. عکس دومی که از کیم تهیونگ، داخل بازجویی گرفته شده بود، بین برگه‌های سفید رنگ و خط‌خطی‌ شده، به چشمش خورد.
عکس رو برداشت و به مرد مو رنگی‌ای که توش مشخص بود خیره شد و به فکر رفت.
"اون چشم‌های مغرور بی‌گناه بنظر نمیرسیدن کیم تهیونگ! پشت اسم و رسم خانوادت فسادی خوابیده که دوست دارم وقت سقوطت دوباره ملاقاتت کنم."
پوزخندی سمت لب‌هاش پرواز کرد.
"میخوام بدونم اون زمان هم مثل الان مغروری؟!"

PinocchioDonde viven las historias. Descúbrelo ahora