برخورد نفس گرم جیسونگ روی صورت سردش، لرز به جونش مینداخت. پسر روبهروش پیشونی داغشو به پیشونی یخزدهی مینهو تکیه داده بود و انگار سلولهای آرامشش رو از این طریق ذرهذره به وجود متلاشیش تزریق میکرد.
میخواست عقب بکشه اما بدنش ازش پیروی نمیکرد، بدنش به اون آرامش خیالی احتیاج داشت، آرامشی که پیش از اون هیچوقت به اون شکل تجربهش نکرده بود.
حساب ثانیهها و دقایق از دستش در رفته بود، قدمی به آرامش کامل فاصله نداشت که پشت پلکهای تاریکش کابوس همیشگیش، لبخند کریهش رو بهش هدیه داد، خس خس نفسهای سنگینی رو روی اجزای صورتش حس کرد و بی اختیار جیسونگ رو به عقب هل داد و به نفس نفس افتاد؛ به صورت شوکهی پسر خیره شد و دنبال اثری از کابوسش تو جزئیات صورتش میگشت.
پسرک چشمای گردشو درشت کرده بود و دستاش که تا لحظهای پیش در حال نوازش دست مینهو بود، تو همون حالت رو هوا مونده بود.
"چت شد؟ گازت گرفتم یا چی؟"
مینهو که تازه به خودش اومده بود، نگاهشو از جیسونگ گرفت و به کف کابین دوخت.
"فقط...فقط بهم نزدیک نشو، مع_معذرت میخوام."
"من فقط میخواستم آرومت کنم همین!"
شاید اولش فقط میخواست یکم شیطونی کنه و سربهسر مینهو بزاره اما بعد با دیدن حال بدش، کاملا قصدشو عوض کرده بود و سعی کرده بود کمی به روش خودش آرومش کنه؛ اما مثل اینکه اشتباه کرده بود.
نگاهشو به مینهو داد که صورتشو با دستاش قایم کرده بود و دوباره لرزشش شدت گرفته بود، میتونست به محض نجات پیدا کردن از این وضعیت یجوری رفتارای عجیبشو تلافی کنه؛ اما حالا فقط میخواست جَو متشنج بینشونو از بین ببره، خودشو قانع کرد که حال خراب پسر بزرگتر روی ترس خودشم اثر میذاشت، باید از شانش دیگهای برای آروم کردن مینهو استفاده میکرد.
نگاهشو به آسمون دوخت و ستارهی دنبالهداری همون لحظه از جلوی چشماش عبور کرد، لبخندی زد و با احتیاط زیادی انگشتشو به بازوی مینهو زد.
"هی یه نگاه به آسمون بنداز، مطمئنم اونجا چیزی نیست که گازت بگیره."
مینهو در حالی که به شدت از رفتار خودش شرمنده شده بود، متعجب نگاهی به جیسونگ و بعد به مسیری که به بیرون از پنجرهی کابین اشاره کردهبود انداخت؛ لحظهای منتظر به آسمون پر ستاره خیره شد که ثانیهای بعد ستارهی دنبالهداری جلوی چشماش درخشید، تعداد ستارههای دنبالهدار هر لحظه بیشتر میشد و لبخندش درخشانتر.
جیسونگ نگاهشو از آسمون گرفت و به مینهو دوخت، میتونست انعکاس ستارههای دنبالهدار رو تو چمشای به رنگ شبش ببینه؛ انگار ستارهها از آسمون سقوط میکردن و داخل چشماش غرق میشدن!
ستارهها دستنیافتی به نظر میرسیدن اما تو چشمای پسر، انگار دستیافتنی ترین چیز ممکن میشدن؛ حتی دست یافتنیتر از خودش!
.
.
.
"اینجا چه خبره؟"
جیسونگ از پنجرهی کابین به پایین نگاه میکرد و به افرادی که سعی میکردن جعبههایی رو به بیرون از محوطهی شهربازی خارج کنند، اشاره کرد.
"فقط دارن یه چیزایی رو جابهجا میکنن."
مینهو که حالا کمی خسته و بیحال به نظر میرسید، بدون اینکه به پایین نگاهی بندازه گفت.
"چه چیزایی؟"
"یه مقداری دارو."
"دارو؟هی، صبر کن...اونا دارو قاچاق میکنن، توی اون جعبههای عجیب داروعه؟"
"خب هوانگ ترجیح میده از اسم قاچاق استفاده نکنه، به هر حال اونا یه سری داروهای خاص و کمیابن که باید تو محفظههای مخصوص نگهداری بشن."
جیسونگ که برای دید بهتر خودشو تقریبا روی مینهو خم کرده بود و از پنجرهی کنارش به پایین خیرهشده بود، نگاهشو برداشت و به صورت مینهو که فاصلهی کمی ازش داشت، دوخت.
"تو...مطمئنی اونا داروعن؟"
مینهو صورتشو عصبی عقب کشید، وضعیت پیشاومده براشون با سر رسیدن کارگرای هوانگ پیچیدهتر شده بود و مینهو دقایقی پیش با گفتهی جیسونگ برای درخواست کمک از اونا کاملا مخالفت کردهبود؛ نمیخواست با باخبر شدن هوانگ برای خودشون دردسر درست کنه و ترجیح میداد تا صبح تا وقتی که فلیکس برگرده همونجا بمونن.
"چی باید باشن؟"
"نمیدونم، فقط...عام خب...هیچی."
نگاهش قفل چشمای خمار و خواب آلود مینهو شده بود، اون چشمای لعنتی، جدیدا هی حواسشو پرت میکرد!
ازش فاصله گرفت و به نرمی پرسید.
"خوابت میاد؟"
"یکم."
"مطمئنی نمیخوای از اونا کمک بگیریم؟"
"نه جیسونگ، حتی اگه با هوانگم کنار بیایم با اون آدمای عوضی پایین نمیتونیم، اونا خوششون نمیاد موقع کارشون کسی مزاحمشون بشه."
جیسونگ فاصلهشو با مینهو بیشتر کرد و تقریبا به دیوارهی کابین چسبید، به پاش اشاره کرد و رو به مینهو با لحن تمسخرآمیز و لبخند شیرینی گفت:"بخواب، قول میدم گازت نگیرم."*****
YOU ARE READING
𝐀𝐭𝐥𝐚𝐧𝐭𝐢𝐬
Fanfictionخلاصه: "اینجا یه شهربازی وسط یه اقیانوسه! آدمایی که واردش میشن برگشتشون دست خودشون نیست جیسونگ. اونا یا غرق میشن یا تا ابد داخل این آتلانتیسِ لعنتی محبوس میشن. و حالا تو اینجایی...توی آتلانتیس من" ژانر:رمنس،معمایی،انگست کاپل اصلی:مینسونگ کاپل های فر...