part 29

502 71 7
                                    


گونه‌های درخشانش به سبب شاتی که نوشیده بود رو به سرخی رفته بود، چشماشو بسته بود و با لبخند کمرنگی نشسته روی لباش تارموهای طلایی رنگشو با حرکات نرم سرش به رقص در می‌آورد.
هیونجین وسط پیست رقص رو به روش بی حرکت ایستاده بود و با بلعیدن هر قطره از شاتش، محو زیبایی و خیره‌ی چهره‌ی سراسر خوش پسر میشد. دلش نمیخواست همراهیش کنه، میخواست تماشاگر باشه مبادا زیبایی‌ای رو از دست بده یا با دخالتش باعث به وجود آمدن زشتی‌ای بشه؛ مثل یک اثر هنری! اون عاشق تماشا کردن و لذت بردن از آثار هنری بود.

*فلش بک*
"به عنوان کسی که علاقه‌ای به طراحی نداره، مدت زیادی نیست که محو تابلوهام شدی؟"

با احتیاطی کم سابقه ازش، انگشتشو روی گوشه‌ی تابلوی نقاشی‌، دقیقا جایی که امضای دوست پسر هنرمندش بود کشید و لبخندی زد.

"من برای خلق هنر ساخته نشدم جونگینی، ولی لذت بردن ازش؛ روحمو ارضا میکنه. درست مثل تو."

از تابلوی نقاشی دل کند و بی اهمیت به همه‌ی کسایی که تو گالری قدم میزدن و از تابلوها دیدن میکردن، رو به روی پسر قرار گرفت. انگشتی که ثانیه‌ای پیش اثر قلم جونگین رو نوازش کرده بود روی چال گونه‌ی پسر نشوند و لبخندی از روی شیطنت زد.

"توام یه اثر هنری‌ای، میتونم تا ابد تماشات کنم و لذت ببرم جونگینی. "

پسر خجالت زده نگاهی به اطرافش انداخت، با نگاه خیره و متعجب پیرزنی سمت پسر رو کرد و انگشت شست پسر رو تو دستش گرفت و با ملایمت پایین کشید.

"نمیدونی نباید به آثار هنری دست زد؟ خلاف قانونه."

هیونجین با ابرویی بالا انداخته خیره به چشمای تخس پسر رو به روش، آخرین قدم‌های بینشونو پر کرد و با گرفتار کردن کمر پسر، بدنشو سمت خودش کشوند و کنار گوشش زمزمه‌ای کرد.

"من عاشق کارای غیر قانونی‌ام اونم وقتی اون کار لمس کردن تو باشه."

حرکت دستشو نوازش وار روی کمر پسر کشید و گازی از لاله‌ی گوشش گرفت. پسر با خنده‌ی ریزی که ناشی از حس قلقلکش بود جواب داد.

"بس کن هیون، اینجا کلی آدم دور و برمونه."

"نترس حواسشون به اندازه‌ی کافی با تابلوها گرم هست."

"ببخشید آقای یانگ؟ من میخواستم یکی از تابلوهاتونو بخرم."

با شنیدن صدای غریبه‌ای درست نزدیکی‌شون، با فشار محکم جونگین روی بازوهاش به عقب هُل داده شد. پسر بدون هیچ حرفی با ادای احترامی به مرد کت و شلوار پوش هیونجین رو وسط گالری رها کرد جوری که حتی فرصت تحلیل موقعیتشون هم بهش داده نشده بود.
بعد از دقایقی که تو شوکی عجیب فرو رفته بود و درست زمانی که گرمای آغوش پسر رو فراموش کرده بود، نگاهشو از نقطه‌ی ثابتی روی زمین کند و اطراف گالری رو در جستجوی جونگین با نگاهی خسته و حتی کمی عصبی کند و کاو کرد.
چنگی بین موهای نسبتا بلندش کشید و کلافه نفسشو فوت کرد، حس پس زده شدنی که در لحظه گرفتارش شده بود خونش رو به جوش می‌آورد و قدرت تفکرو ازش گرفته بود.
بعد از دقایقی چشماش جونگین رو شکار کردن، پسر با لبخند درخشانی رو به روی مرد شیک پوش ایستاده بود و به تعریف مرد از هنرش گوش سپرده بود. لذت و افتخار رو میتونست به وضوح تو چشمای کشیده‌اش ببینه، انگار بالاخره کسی رو پیدا کرده بود که بتونه به راحتی نقاشی‌هاش رو درک و هنرش رو تحلیل کنه؛ کاری که هیونجین هرگز از پسش برنمیومد، اون فقط به تابلوها خیره میشد و تو دلش تحسینش می‌کرد. هرگز هدف پشت اون نقش و نگارهارو درک نمی‌کرد فقط میدونست اونقدر زیبا هستن که هیچ کلمه‌ای قادر به وصفشون نیست.
پس از لحظه‌ای مرد اشاره‌ای به تابلویی کرد که لحظاتی قبل جای لمس انگشت هیونجین روش نشسته بود، تابلویی که مورد علاقه‌ی هیونجین بود با نقشی از پسری که در حال غرق شدن داخل دریایی تاریک و عمیق گم شده بود.
بدون ذره‌ای تعلل قدم‌های تندی سمت جونگین و مرد مشتاق برداشت، نمیدونست دنبال چی بود تخلیه‌ی حس نادیده گرفته شدنش، اثبات خودش به جونگین یا تحقیر مرد خوش پوشی که لحظه‌ی بینشون رو خراب کرده بود.

𝐀𝐭𝐥𝐚𝐧𝐭𝐢𝐬Where stories live. Discover now