گوششو سمت پسر گرفت تا چیزی رو که مثل زمزمهای کم نوا شنیده بود، دوباره کنار گوشش تکرار کنه.
"مثل چی؟"
مینهو نگاه سرسریای به پسر انداخت و چشماشو تو حدقه چرخوند، لباشو نزدیکتر برد و تقریبا به گوش پسر چسبوند. برای دوباره تکرار کردنش تردید داشت اما به هر حال انجامش داد.
"من..و...تو."
روی لالهی گوش پسر زمزمه کرد و اهمیتی به پسر که با ادای هر کلمه روی گوشش گردنش بیشتر تو خودش فرو میرفت نمیداد.
"خوب شنیدی یا بازم تکرار کنم شاهزادهی دردسرساز؟"
بار دیگه روی گوش پسر، نرم زمزمه کرد و در پایانِ حرفش نفسشو آروم کنار گوش جیسونگ فوت کرد، طوری که پسر بلافاصله با فشاری روی قفسه سینهی مینهو حرصی به عقب پسش زد.
"ازت متنفرم لی مینهو."
پسر کمر تقریبا خشک شدشو صاف کرد تا استراحتی بهش بده، دستاشو از کنار بدن جیسونگ آزاد کرد، روی قفسهی سینهش قفلش کرد و با پوزخندی رو به پسر پرسید.
"چقدر؟"
"چقدر؟ همونقدر که یه شاهزادهی دردسرساز میتونه از محافظ فضولش متنفر باشه."
در حالی که سعی میکرد باقی موندهی آخرین لمسها و نفسای پسر رو که باعث مورمور شدن سلولای بدنش شده بود رو از روی گوش و گردنش پاک کنه، رو به پسر جواب داد.
"که اینطور."
"آره...راستی گفتی من و تو؟ چی من و تو؟یادم نمیاد بحثمون راجع به چی بود."
از اینکه تونسته بود کاری کنه جیسونگ حواسشون از مکالمهی لحظات قبلشون پرت بشه و متوجه منظور حرف مینهو نشه، تقریبا راضی و خشنود بود.
نمیخواست تا وقتی از حس متقابل جیسونگ کاملا مطمئن نشده چیزی رو به زبون بیاره و با احتمالات پیش بره؛ قبل از اون باید احساسات خودش رو هم محک میزد، باید بین عشق قدیمیش و حس نو شکفتهش یکیو انتخاب میکرد.
"هیچی داشتیم راجع به اینکه چطور میشه فهمید کسی دوستمون داره حرف میزدیم، خب تو راه حل دیگهای نداری؟ یه راه سریعتر و مطمئنتر."
صندلیای رو کنار میز عقب کشید و روبهروی پسری که روش نشسته بود، جا گرفت.
جیسونگ با نشستن مینهو روبه روش، پاهای آویزونش رو که کمی احساس خستگی و درد توشون میکرد؛ با لبخند روی رونای پسر جا داد و انگشتاشو با شیطنت تو جورابای سفید رنگ با نقش گلهای زرد رنگ بابونهاش_که متعلق به مینهو بود_ تکون تکون داد.
"لمسش کن."
بی حس و با همون لبخندش به زبون آورد.
"چی؟ لمسش کنم؟"
"آره...یکم پاهامو ماساژ میدی؟"
بار دیگه انشگتاشو تکون داد و رو به پسر با چشمای ملتمسی پرسید.
"جیسونگ."
مینهو کلافه رو به پسرِ بیخیال تشر زد.
"بهت توضیح میدم نترس."
پاهای پس رو با گرفتن ساقش جلوتر کشید و شروع به آروم ماساژ دادن یکیشون کرد.
"خوبه؟"
"خوبه."
نگاهشو بالا کشید و ابروشو منتظر و سوالی بالا انداخت.
"اوه آره، خب ببین آی..."
مینهو شوکه از حرف پسر، بی حواس فشاری به مچ پای آسیب دیدهش وارد کرده بود.
"تازه آتلشو باز کردم مینهو، آرومتر."
"ببخشید."
شروع به ماساژ آروم مچش که بی شباهت به نوازش نبود کرد و سرشو پایین انداخت.
"احساسات بیشتر از اون چیزی که فکر میکنیم قابل لمسن، باید حسش کنی، لمسش کنی؛ منتظر موندن و خیره شدن بهش چیزی رو حل نمیکنه. بزار پوستت گرمای اون حسو بچشه، بینیت عطرشو وارد ریههات کنه و چشمات اشعهی نگاهشو ثبت کنه و بعد قلبت وظیفه داره تا همه چیزو آنالیز کنه."
"میترسم."
"از چی؟"
"از اینکه تمام مدت به زیبایی و درخشش قرص ماه خیره شده باشم، میترسم وقتی نزدیکش شم و لمسش کنم چیزی جز لمس یه مشت خاک بی مصرف گیرم نیاد."
سولیون از زمانی که وارد زندگیش شده بود، مثل یک ماه درخششی ملموس بین تاریکیِ روزهاش تابونده بود؛ درخششی که میترسید با اعتراف احساسش همون رو هم برای همیشه از دست بده.
"پس میخوای تمام مدت به نگاه کردن درخشش ماهت ادامه بدی؟"
"مگه زیبایی ماه به همین نیست؟ به اینکه دوره و قابل لمس نیست."
لبخندی از حس انگشتای پسر و ماساژ لذت بخشش زد و جواب داد.
"درسته مینهو، ولی عشق صرفا زیبا نیست؛ هیچوقت نبوده، عشق پر از درد، نقص و زخمه، عشق پر از، از خود گذشتگیه. تا وقتی نتونی زشتیشو درک کنی و تحملش کنی، چشمات لیاقت دیدن زیباییهاشو نداره. تا وقتی نتونی روی اون کرهی خاکی پا بزاری هیچوقت طعم لذت اولین فرود به ماه رو تجربه نمیکنی."
"خب دقیقا چیکار باید بکنم؟"
"اونش دیگه به عهدهی خودته، سوپرایزم کن."
با نشستن نگاه متعجب و ابروی بالا پریدهی پسر، دستپاچه تکخندی زد و ادامه داد.
"در واقع باید سولیونو سوپرایز کنی، ولی بعدش حتما برام تعریف کن."
•••
YOU ARE READING
𝐀𝐭𝐥𝐚𝐧𝐭𝐢𝐬
Fanfictionخلاصه: "اینجا یه شهربازی وسط یه اقیانوسه! آدمایی که واردش میشن برگشتشون دست خودشون نیست جیسونگ. اونا یا غرق میشن یا تا ابد داخل این آتلانتیسِ لعنتی محبوس میشن. و حالا تو اینجایی...توی آتلانتیس من" ژانر:رمنس،معمایی،انگست کاپل اصلی:مینسونگ کاپل های فر...