تیزر کوتاه Body Shop رو میتونین از یوتیوب یا دیلی تلگرامم ببینین.
- - - - - - - - - -
[اِخـطـار: داستان دارای صحنههای جنسی متعددی هست که امکان هردفعه وارنینگ زدن وجود نداره. پس لطفا اگه کمتر از 17 سال سن دارین و یا از خوندن اسمات خشن خوشتون نمیاد، اصلا شروع به خوندن نکنین. چون داستان مربوط به همین موضوع هست. ممنونم که رعایت و تا آخر داستان حمایت میکنین.]
- - - - - - - - - -
کـاپـل: سونگین (جونگین تاپ)
ژانــــر: اسمات، تراژدی، رمنس- - - - - - - - - - -
خـلاصـه:
جونگیـن هیچوقت لذتی که از سـکـس انتظار داشت رو نميتونست تـجـربـه کنه تا اینکه با مکانی به اسم "بـادی شـاپ" آشنا میشه. مکانی با بیبیدال های متفاوتتر از مابقی نـایـتکـلـابهای سطح شهر؛ گـرون ترین بـدن اونجا درواقع همدانشگاهی خودش بود که مدتها میشد روی جونگین کـراش داشت.- - - - - - - - - - -
تـیـزر:
پاهای لختش رو بهم نزدیک تر کرد درحالی که چند قدمی عقب میرفت تا بتونه به دیوار پشتش تکیه بده. لباس تنگ، کوتاه و حریر مشکیش روی بالاتنهاش پیچ خورده بود. نیپلهاش به وضوح زیر حریر مشکی که به صورت ضربدری پیچیده شده بودن، دیده میشد. پارچه توری تا بالاترین قسمت گردنش رو میپوشند بااینحال بازوهاش و قسمتی از کمر ظریفش لخت بودن. نگاهش رو از رونهای سفیدش که فقط چند سانتی با حریر پوشیده شده بودن، گرفت و سرش رو بالا داد. آدمهای پشت سن برعکس اون کاملا راحت بودن طوری که انگار مهم نبود لباسهاشون تا چه حد از بدنشون رو پوشونده. پسرک نگاهش رو بین دو دختری که شاید انقدراهم از اون بزرگتر نبودن، چرخوند. تنها چیزی که به تن کرده بودن، جواهر فیک و بزرگی بودی که از گردن بسته شده بود و تا زیر نافشون کشیده میشد. اون حتی نمیدونست که اسم اون جواهرات ممکنه چی باشه! فقط ميتونست به این فکر کنه که رنگ طلاییش زیباتر بود یا نقرهای! قبل از اینکه بتونه اونهارو برحسب موهای کوتاه و بلند یا میکاپ زیادی که داشتن، زیبا و زیباتر انتخاب کنه، شخصی رو به روش قرار گرفت که هیکل بزرگ و ورزیدهاش با وجود پیراهن مشکی تنش بازهم مشخص بود.
"نوبت توـه تا به فروش بری پسر. اون بالا باید بدنت رو به خوبی نشون بدی."
با پوزخندی که انگار از حرف زدن درمورد این مسائل خیلی مفتخر بنظر میرسید، گفت و لرزی به تن اون پسر انداخت.
"بایـ-باـید چیـ-ـکار کنم؟"
لکنت گرفت؛ خیلی واضح نشون میداد که ترسیده. چطور نمیترسید؟! بدنش قرار بود با لباسهای سکسی تنش به فروش بره! اون حتی هیچ ایدهای نداشت که بعدش قرار بود چه اتفاقی بیوفته.
مرد درشت هیکل دستش رو پشت پسر کشید و به سمت پلههای سن هل داد:
"اگه بلدی استریپ کنی، استریپ کن. اگه بلد نیستی فقط کنارم بهایست تا اونها نگاهت کنن و بالاخره یکنفر انتخابت کنه."
توضیح داد و سونگمین بعد از قرار گرفتن روی اولین پله، از حرکت دست کشید. اون حتی نمیدونست که استریپ کردن چه معنی داشت و شاید ندونستن همچین چیزی اون بالا به ضررش تموم میشد.
"ولی... اگه انتخابم نکردن چی؟"
شاید سوالهای مهمتری وجود داشت که نسبت به این سوال در الویت بودن؛ مثل اتفاقاتی که قرار بود بعد از فروشش براش بیوفته! اینکه فروش بدنش اصلا چه معنی داشت؟ قرار بود تا چه مدت عروسک جنسی صاحبش باشه؟ ولی مهم تر از همهی اینها برای اون این بود که اگه انتخاب نشد، آیا بازهم پولی ميتونست دریافت کنه یا نه؟!
"آدمهای زیادی وجود دارن که دنبال یه پسربچهی باکره مثل تو هستن. امشب قراره قیمت خیلی بالایی داشته باشی ولی بهت اطمینان نمیدم که شبهای دیگه چه اتفاقی بیوفته پسر جوون."
چشمهاش بخاطر اشکهای که جمع شده بودن، برق میزد؛ شرط میبست که خط چشمی که براش کشیده بودن تا الان خراب شده بود. لبهاش رو انقدر زیر دندونش فشرد تا طعم رژلب رو زیر زبونش حس و رنگ لبهاش رو از صورتی به رنگ خون تبدیل کرد. نگاهش رو از مرد گرفت و سرش رو برای تایید تکون داد. پلهی بعدی رو بالا رفت و همراه مرد روی صحنهی تاریک قرار گرفت.
خیلی طول نکشید که پردههای قرمز رنگ مخملی از جلوی سن بالا رفتن و تعداد زیادی لامپ های نارنجی رنگ بالای سر اونها روشن شد.
پسرک نگاه ترسیدهاش رو روانهی جمعیتِ کمی که جلوی سن روی مبلهای چرمی نشسته بودن و کنار اونها میزی با انواع مشروبات گرون قیمت وجود داشت، روبهرو شد.
همونطور که مرد گفته بود، کنارش ایستاد بدون اینکه استریپ کنه؛ چون یاد نداشت. فقط منتظر موند تا مزایده سر قیمت بدن باکرهاش انجام بشه و با صاحب امشبش به یکی از لوکس ترین اتاقهای این بادی شاپ بره.- - - - - - - - - - - -
پـ.ن: اسم فیکشن (Body Shop) از لیریک و موزیک ویدیوی آهنگ Unholy الهام گرفته شده.
پـ.ن2: این آیو صرفا فقط یه داستان ساخته ذهن نویسندهاس و قصد هیچگونه توهین به شخص یا شغل خاصی رو ندارم :)امیدوارم از خوندن بادیشاپ لذت ببرین.
YOU ARE READING
BODY SHOP [ SeungIn , HyunHo ]
FanfictionՙCompleted - جونگیـن هیچوقت لذتی که از سـکـس انتظار داشت رو نميتونست تـجـربـه کنه تا اینکه با مکانی به اسم "بـادی شـاپ" آشنا میشه. مکانی با بیبیدال های متفاوتتر از مابقی نـایـتکـلابهای سطح شهر؛ گـرون ترین بـدن اونجا درواقع همدانشگاهی خودش بود...