چند تقهای به در بستهی اتاق زد و بعد از چند لحظه مکث وارد شد. صدای موزیک که بیس آرومی داشت، گوشهاش رو پر کرد و بعد کنار در ایستاد و به اجرای زیبای دختری که تنهایی میرقصید، خیره شد. هالهای از نور آفتاب صبحگاهی که از پنجرههای کناری روی بدنش میتاپید، همه چیز رو حتی درخشان تر میکرد. چشمبند سفیدی روی چشمهاش بسته بود که یادآور روزهای گذشته برای سونگمین میشد. وقتی که برای استریپ کردن حرفهای، روزها توی این اتاق همراهش تمرین میکرد. گاهی با چشمهای بسته، گاهی با میلهی فلزی که پیچهاش شل شده بودن و روی زمین تلو تلو میخورد. شبها که از تمرین برمیگشت پاهاش تاول میزد و شونههاش بخاطر نگه داشتن وزن بدنش روی میله درد میکرد ولی چیزی باعث نشد تا سونگمین عقب بکشه.
دختر رقاص که لباسهای جذب و صورتی پوشیده، موهای بلندش رو با کش محکم بسته بود، وجود نفری رو توی اتاق حس کرد. چشمبندش رو بالا داد و از داخل آینه به سونگمین لبخند زد:
"پسر منو ترسوندی!"
برگشت و برای یه اغوش پر از دلتنگی سمتش قدم برداشت:
"با خودم گفتم من امروز با هیچ تازهواردی تمرین ندارم و بچههای خودمون هم این تایم از روز خوابیدن. این منحرف دیگه کیه داره از پشت منو نگاه میکنه؟"
با خنده گفت و موسیقی رو قطع کرد."دیشب رو اینجا خوابیدم و گفتم قبل از رفتن بیام ببینمت ازونجایی که دیگه شبها نمیایی اینجا."
سونگمین که پشت سرش راه میرفت، درحالی که یه دستش رو پشت گردنش میبرد، گفت.دختر دست چپش رو بالا گرفت و به حلقهای که انداخته بود، اشاره کرد:
"الان دیگه شب رو کاملا با اون توی خونه وقت میگذرونم. آموزش به استریپرها برای پول در آوردن کافیه؛ مگه نه؟"سونگمین خندید و روی یکی از صندلیهای پراکنده اونجا نشست:
"پس بالاخره تصمیم گرفتی باهاش ازدواج کنی؟ جالبه تو آخرین نفری بودی که فکر میکردم یهروز بخواد ازدواج کنه!"دختر فشار محکمی با دستش به شونهی سونگمین وارد کرد و دقیقا کنارش نشست:
"من فقط دوستش دارم و این دوست داشتن انقدر زیاد بود که وقتی ازم خواست برای همیشه با اون بمونم، قبول کردم. چهارتا امضا روی یه کاغذ رسمی یا انداختن انگشتر الماس برام مهم نیست سونگمین. اینکه قراره هرشب کنارش باشم... این چیزیه که من بهش اهمیت میدم."سونگمین متوجه نبود که مدت زیادیـه بهش خیره شده و شاید توی تمام کلماتی که شنیده بود، غرق شده... در آخر لبخند کوچیکی زد و با تکون دادن سرش، نگاهش رو گرفت:
"خیلی برات خوشحالم جینا. ازونجایی که هنوز مربی استریپرها موندی... میشه خواهش کنم امروز رو با من تمرین کنی؟"جینا خمی به ابروهاش داد و لبهاش رو غنچه کرد و حتی چند لحظهای برای فکر، صبر کرد:
"چرا؟ تو توی همهی حرکات خیلی خوبی..."
YOU ARE READING
BODY SHOP [ SeungIn , HyunHo ]
FanfictionՙCompleted - جونگیـن هیچوقت لذتی که از سـکـس انتظار داشت رو نميتونست تـجـربـه کنه تا اینکه با مکانی به اسم "بـادی شـاپ" آشنا میشه. مکانی با بیبیدال های متفاوتتر از مابقی نـایـتکـلابهای سطح شهر؛ گـرون ترین بـدن اونجا درواقع همدانشگاهی خودش بود...