¹³ 𝑺𝒆𝒗𝒈𝒊

522 120 30
                                    

[در زبان آذربایجانی Sevgi به معنای عشق‌ است.]

سونگمین متوجه نشد که چطور با عجله ماشین رو به در پشتی ساختمون رسوند و سمت اتاق میکاپ قدم‌های سریعی برداشت.
قلبش توی سینه‌اش از هیجان زیاد میتپید و یه جا نميتونست بند بیاد. بین لباس‌های مخصوصش، دنبال کاستوم سفیدی می‌گشت که چند شب قبل پوشیده بود.

"اسکای برای صحنه‌ی امشب خیلی دیر کردی... البته اگه برای این عجله داری؟"
دوک بود که به چهارچوب در تکیه زد و به پسر هیجان زده‌ای که سعی داشت بدون کندن دکمه‌های پیراهنش، اون هارو باز کنه، چشم دوخت.

"امشب فقط برای یه نفر میرقصم دوک... برای همین عجله دارم."
جوابش رو درحالی که لباس زیرش رو از پاهاش بیرون میکشید و جاش رو با باکسر سفیدی عوض کرد، داد.

"پس کاستوم سفیدی که چند شب پیش پوشیده بودی برای یانگ جونگین بود؟"
دوک با پوزخندی پرسید و وقتی تقلای پسر رو برای پوشیدن کرست سفیدش دید، جلو رفت و بندهای ظریفش رو گرفت تا بتونه تا حد ممکن بکشه و بعد با ساختن پاپیونی انتهای اون رو گره بزنه.

سونگمین حس می‌کرد نفس کشیدن با وجود اون کرست کمی سخت شده ولی بعد از چند لحظه تونست بهش عادت کنه:
"اره ولی بعدش مجبور شدم برم دیدن یه نفر دیگه توی هتل."
تک خنده‌ای زد و حالا که دوک اونجا بود تا کمکش کنه، مثل پرنسس‌ها روی صندلی نشست و اجازه داد تا دوک مابقی کارها رو انجام بده. هرچند که اون مرد هیچوقت برای هیچکس بندلباس‌ها و کفش‌ها رو نمی‌بست ولی اسکای خاص ترین این کلاب بود و ميتونست هرکاری براش انجام بده.
بوت‌های سفیدش که بلندیش تا روی زانو بود رو یکی یکی به پای اون پسر کرد:
"چرم این چکمه‌ها قراره اذیتت کنه."

"مهم اینکه خیلی خوشگلن دوک."

مرد از روی زمین بلند شد و دستکش‌های ساده و بلندی انتخاب کرد که بنظرش به شدت با کرست سفید تن اسکای مچ بود. صندلی رو چرخوند و پسر رو مقابل اینه قرار داد. موهای مشکیش رو به عقب شونه زد و کناره‌های موهاش رو به کمک پنس‌های ریزی جمع کرد.
درحالی که اسکای رژلب سرخ رنگی روی لبهاش می‌کشید، دوک نقاب سفیدی که بنظر میومد میلیون‌ها دلار ارزش داره، روی چشم‌هاش گذاشت و بندش رو از پشت بست.
دستش رو گرفت و از روی صندلی بلندش کرد. نميتونست زیباییش رو توصیف کنه و باور نمی‌کرد که چطور میتونست چنین خیره کننده باشه.
"نفهمیدم که کی و چطوری انقدر بزرگ شدی و تغییر کردی. تا الان فکر میکردم هنوز همون پسر بچه‌ی ترسوی پایین استیجی..."

سونگمین نگاهش رو به اون مرد داد؛ واقعا بغض کرده بود؟ به آرومی خندید و دستش رو گرفت:
"دوک... من فکر میکردم تو استریتی."
به شوخی گفت تا جو غمگین بینشون رو از بین ببره.

"حتی اگه نباشم تو همسن پسر منی اسکای..."
دوک نگاهش رو به اطراف داد و نفسش رو توی سینه حبس کرد.

BODY SHOP [ SeungIn , HyunHo ] Where stories live. Discover now