پارت 14 شگفت زده میشید..

139 47 19
                                    

پارت جدید

چانیول عصبی روی مبل نشست و دستش و زیر چونه اش گذاشت و به فکر فرو رفته بود.
هر وقت نیاز به فکر کردن داشت دستش و زیر چونه اش میذاشت و این عادت و از بچگی داشت.
کریس که این عادت چانیول و خوب می‌شناخت کنارش نشست و دستش و روی شونه اش گذاشت
_چته رفیق؟؟
چان با شنیدن صدای کریس نفس عمیقی کشید و بهش نگاه کرد
_ میخام خیلی بد حال اون پسر گشنه و بگیرم.. اون باید جلوی من زانو بزنه و از من عذر خواهی کنه.... جلوی همه جلوی رئیسش و جلوی اون دوستش. اصلا جلوی همه

کریس نگاهش و از روی چانیول برداشت و به مجسمه سیاهی که جلوش بود نگاه کرد مجسمه یه پسر و نشون میداد که بال بزرگی داشت
چانیول ادامه داد
_ باورم نمیشه یه نفر اینقدر از من متنفر باشه نگاهش به من حس تنفر و نشون میده من به چشم خیلی اعتقاد دارم و میدونم چشم های یه آدم خیلی حرف واسه زدن میتونه داشته باشه اون نگاهش متفاوته

کریس با بیخیالی گفت
_ خوب پس بیا این مدل چشم هاش رو عوض کن

چانیول به فکر فرو رفت، حرف کریس براش گنگ بود ولی براش جالب بود.
به کریس نگاه کرد و گفت
_ یعنی میگی که...
کریس بهش اجازه حرف زدن نداد و خودش ادامه داد
_ آره میگم عاشقش کن وقتی عاشق شد جلو بقیه رسواش کن و بعد ولش کن بذار ضربه بخوره

چانیول هیچوقت فکر نمی‌کرد کریس اینقدر سرد و بی روح و عوضی باشه همچین تصوری از دوست بچگیش نداشت ولی از حرفی که زد حسابی اسقبال کرد
نیشخندی زد و گردن کریس و محکم گرفت و تو بغلش برد
_پسره عوضی فکر جالبی بود و انجامش میدم و اون و عاشق خودم میکنم فقط باید بین خودمون بمونه و سهون و کای چیزی نفهمن چون ممکنه نذارن همچین کاری کنم.... بکهیون خشکشویی منتظرم باش

نیشخند معنا داری زد و به کریس نگاه کرد.
کریس هم نقشه شومی برای سوهو داشت ولی از نقشه اش مطمئن نبود برای همین چیزی به چانیول نگفت.

***
سوهو وارد کافه شد و به اطرافش نگاه کرد
کسی توی کافه نبود.بکهیون پشت میز نشسته بود و به سوهو سلام کرد
_ سلام هیونگ
سوهو با صدای آروم جواب سلامش و داد و به سمتش رفت
_ بکهیون امروز اتفاقی برات افتاد؟؟ توی مدرسه چیزی شده؟!
اینقدر بکهیون براش مهم بود که حتی متوجه نشده بود لوهان توی کافه نیست.

بک بغضش و به سختی قورت داد نمیتونست چیزی بگه و با لبخند گفت
_ نه هیونگ چیزی نشده
سوهو دستش و گرفت و آروم نوازشش کرد
_ تو باید قوی باشی خیلی زود همه چیز درست میشه اگه نیاز به حرف زدن داشتی میتونی شبا بهم زنگ بزنی و باهام حرف بزنی من فقط میشنوم و سکوت میکنم تا خودت و خالی کنی، گاهی اوقات ما مرد ها هم نیاز به تکیه کردن به کسی داریم اون شخص برای تو من میتونم باشم؟!

حرف های سوهو خیلی براش قشنگ بود و حتی ناخودآگاه احساس آرامش کرد

_هیونگ تو خیلی خوبی، فقط نمیدونم کلمات باعث شدن آروم بشم یا وجود تو....
سوهو چشمکی بهش زد و ادامه داد
_قطعا وجود من

***

کیونگسو با خشمی ک داشت وارد خونه شد
توی اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید
_ یعنی من موندم این پسر چی فکر کرد با خودش؟؟ رسما داشت باهام لاس میزد؟؟ حق با بکهیون بود اونا اصلا بویی از آدمیزاد بودن نبردن ایییش دفعه بعد دیدمش خودم به حسابش میرسم.

با شنیدن صدای قار و قور شکمش از روی تخت بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت تا چیزی بخوره.
هر وقت عصبی میشد تنها چیزی که آرومش می‌کرد غذا خوردن بود.

***
شب بود و بکهیون ساعت کاریش تموم شده بود، لباسش و عوض کرد و از سوهو خداحافظی کرد و از کافه بیرون زد

چانیول روبروی کافه ایستاده بود و منتظر بود تا بکهیون ساعت کاریش تموم بشه.
میخاست باهاش نرم صحبت کنه و با دیدن بک به سمتش رفت

پسر با تعجب به چان نگاه کرد توقع نداشت جلوی کافه اون رو ببینه

_ چرا از من خوشت نمیاد؟؟

با بی میلی نگاهش و از روی چان برداشت و به سؤالش هیچ جوابی نداد
و به راهش ادامه داد..

چان با عصبانیت دستش و گرفت
_ وقتی دارم باهات حرف می‌زنم به من نگاه کن و فرار نکن

همون نفرت و از توی چشماش دید و آروم دستش و عقب کشید
لحنش و مهربون تر کرد
_ میشه اینجوری نگاهم نکنی؟؟ من از این نگاه بدم میاد دوست ندارم تو اینجوری نگاهم کنی هر کسی غیر تو بود برام مهم نبود ولی تو برام مهمی حتی اون بوسه هم از روی عمد و اشتباه نبود من.. من....

چانیول سکوت کرد و با مظلومیت به چشم های بک نگاه کرد
بکهیون فقط سکوت کرده بود و چیزی نگفت، نمی‌دونست با شنیدن این حرف ها از زبون چان چه واکنشی باید نشون بده احساس کرد یکی دهنش و دوخته و توان حرف زدن نداره...

Fiction : #F4  "boys over flowers"   Where stories live. Discover now