پارت 10💜😍

277 108 13
                                    

" لطفا برامون قهوه سرد بیار "

سهون با لبخند و صدای اروم به بکهیون گفت و پسر با دیدن سهون دلش گرم شد 

" چشم "

چانیول با صدای بلند خندید .

" اون گفت چشم ؟؟ "

زیر چشمی نگاهی از روی نفرت به بکهیون انداخت .

توی سرش افکار شیطانی اومد و خبیثانه لبخندی زد.

کافه خیلی خلوت بود و چانیول مجبور به سکوت شده بود.

***

لوهان پشت میز نشسته بود و به اعضای اف چهار زل زده بود سرش و پایین انداخت و زیر لب با خودش حرف زد

اه بلندی کشید " خوشبحالشون ، هم خوشگلن هم پولدارن هم بهترین مدرسه درس میخونن ولی زورگوی عوضی ان "

_ زورگوی عوضی منظورت به ماست ؟؟

لوهان ضربه محکمی به پیشونیش د و سرش و بالا اورد و به صاحب صدا نگاه کرد .

" بله "

سهون با تعجب به لوهان نگاه کرد .

" بله ؟؟ فکر نمیکنی زیادی رک هستی ؟؟ "

_ خیر 

خیلی کوتاه جواب سهون و داد و خودش و مشغول حساب کتاب ها کرد .

" چرا اینقدر پررو هستی ؟؟ وقتی دارم باهات حرف میزنم باید به من نگاه کنی "

با چشم های اهوییش به سهون نگاه کرد .

قشنگ براندازش کرد.

"برخلاف چهره قشنگش و قد بلندش ، صدای مردونه و اون خوشتیپ بودنش چرا اینقدر بداخلاق و سرده ؟؟ "

سهون خودش و به پسر نزدیک کرد طوری که نفس کشیدن لوهان و میتونست حس کنه  .

_ بهتره به جای اینکه من و با چشمات قورت بدی بری سفارش و اماده کنی . 

پوزخند مسخره ای بهش زد و به سمت میزشون رفت .

لو به اکیپ اف چهار که فقط سه نفر بودن نگاه کرد .

از چانیول و سهون رد شد و به کای نگاه کرد .

پسر با لبخند بهش زل زده بود و براش دست تکون داد.

" این چرا همچین میکنه ؟؟ نفر چهارم کجاست ؟؟ "

***

صدای زنگوله کافه به صدا دراومد .

سوهو عاشق این زنگوله بود از نظر اون هر بار که این زنگوله به صدا در میاد یعنی  تپش قلب کافه . کافه ای که با ناامیدی باز کرد و الان کلی مشتری داره .

در ورودی باز شد و کریس وارد کافه شد . با چهره سردش به سمت میزی که دوستاش نشسته بودن رفت .

_ به موقع اومدی . نمایش تازه شروع میشه.

چانیول و کریس نگاه معنی داری به هم کردن و چانیول ادامه داد

_ خرید مادرت تموم شد ؟؟

" اره میدونی که دست مادر من باشه کل پاساژ و میخره . "

_ اره میدونم . 

بکهیون با سه تا فنجون سفالی بزرگ به سمت میزشون رفت.

" نوش جان "

چانیول به فنجون قهوه نگاه کرد و اون و از روی قصد به زمین پرت کرد.

" یکی دیگه برام بیار "

پسر با چهره نگران و دلخورش به فنجون قهوه نگاه کرد .روی زمین نشست و تیکه های فنجون و با دست جمع کرد .

" نه نه نباید اینجوری میشد . حالا چیکار کنم ؟؟ "

چانیول با تعجب به بکهیون نگاه کرد . متوجه صدای بغض کرده اش شد.

تیکه های فنجون و جمع کرد و گوشه ی کافه کنار سطل اشغال گذاشت.

" هی گارسون ! معلوم هست کجایی ؟؟ گفتم قهوه دیگه برام بیار "

چانیول با صدای بلند داد زد .

پسر با خشم به سمتش رفت و سیلی محکمی بهش زد.

" داری چه غلطی میکنی ؟؟ "

کریس با تمام وجودش فریاد زد.

سهون و کای درست مثل چانیول شوکه شده بودن .

" میدونی این فنجون چقدر برای رییسم با ارزش بود ؟؟ "

_ پولش و میدم .

بکهیون دوباره حرصش گرفت .

" چرا فکر میکنی میتونی تمام مشکلات و با پول حل کنی ؟؟ "

_ چون من پولدارم . هیچ مشکلی توی دنیا وجود نداره که نشه با پول حلش نکرد .

بکهیون پوزخندی زد و با صدای بلند جواب داد 

" چرا هست . تو نمیتونی هیچ قلبی و صادقانه با پول به دست بیاری . گفتی پولداری ! ایا اون پول ها رو خودت در میاری ؟؟ یا به عنوان یه جانشین فقط پشت خانواده ات قائم میشی ؟؟ تو ادم بیکاری هستی که عقده ی توجه داره . "

چانیول از روی صندلی بلند شد و با خشم به بکهیون نگاه کرد.

با یه دستش گردن بکهیون و گرفت و محکم فشارش میداد .

" تو فکر میکنی کی هستی که درباره من نظر میدی ؟؟ هاااااااان ؟؟ "

کریس خوب میدونست وقتی چانیول عصبی بشه کسی جلودارش نیست و تا حد مرگ از این اخلاقش میترسید .

صورت بکهیون قرمز شده بود و به سختی نفس میکشید .

فقط جلوی خودش و میگرفت تا هق هقش تبدیل به اشک نشه .

" بخاطر این سیلی دیگه خودت و مرده بدون کاری میکنم اینجا برای همیشه بسته بشه "

با عصبانیت و حرص بهش نگاه میکرد .

کای و سهون به سمتش رفتن و چانیول و از بک جدا کردن .

" ولم کنین . بذارین به حساب این بچه برسم "

_ چانیول این پسر همینجویش ترسیده بهش نگاه کن . 

" اگه روی زمین میشد کسی و محو کنم قطعا تو بودی "

بیون بکهیون با نفرت حرف دلش و به چانیول زد.



Fiction : #F4  "boys over flowers"   Donde viven las historias. Descúbrelo ahora