" لطفا برامون قهوه سرد بیار "
سهون با لبخند و صدای اروم به بکهیون گفت و پسر با دیدن سهون دلش گرم شد
" چشم "
چانیول با صدای بلند خندید .
" اون گفت چشم ؟؟ "
زیر چشمی نگاهی از روی نفرت به بکهیون انداخت .
توی سرش افکار شیطانی اومد و خبیثانه لبخندی زد.
کافه خیلی خلوت بود و چانیول مجبور به سکوت شده بود.
***
لوهان پشت میز نشسته بود و به اعضای اف چهار زل زده بود سرش و پایین انداخت و زیر لب با خودش حرف زد
اه بلندی کشید " خوشبحالشون ، هم خوشگلن هم پولدارن هم بهترین مدرسه درس میخونن ولی زورگوی عوضی ان "
_ زورگوی عوضی منظورت به ماست ؟؟
لوهان ضربه محکمی به پیشونیش د و سرش و بالا اورد و به صاحب صدا نگاه کرد .
" بله "
سهون با تعجب به لوهان نگاه کرد .
" بله ؟؟ فکر نمیکنی زیادی رک هستی ؟؟ "
_ خیر
خیلی کوتاه جواب سهون و داد و خودش و مشغول حساب کتاب ها کرد .
" چرا اینقدر پررو هستی ؟؟ وقتی دارم باهات حرف میزنم باید به من نگاه کنی "
با چشم های اهوییش به سهون نگاه کرد .
قشنگ براندازش کرد.
"برخلاف چهره قشنگش و قد بلندش ، صدای مردونه و اون خوشتیپ بودنش چرا اینقدر بداخلاق و سرده ؟؟ "
سهون خودش و به پسر نزدیک کرد طوری که نفس کشیدن لوهان و میتونست حس کنه .
_ بهتره به جای اینکه من و با چشمات قورت بدی بری سفارش و اماده کنی .
پوزخند مسخره ای بهش زد و به سمت میزشون رفت .
لو به اکیپ اف چهار که فقط سه نفر بودن نگاه کرد .
از چانیول و سهون رد شد و به کای نگاه کرد .
پسر با لبخند بهش زل زده بود و براش دست تکون داد.
" این چرا همچین میکنه ؟؟ نفر چهارم کجاست ؟؟ "
***
صدای زنگوله کافه به صدا دراومد .
سوهو عاشق این زنگوله بود از نظر اون هر بار که این زنگوله به صدا در میاد یعنی تپش قلب کافه . کافه ای که با ناامیدی باز کرد و الان کلی مشتری داره .
در ورودی باز شد و کریس وارد کافه شد . با چهره سردش به سمت میزی که دوستاش نشسته بودن رفت .
_ به موقع اومدی . نمایش تازه شروع میشه.
چانیول و کریس نگاه معنی داری به هم کردن و چانیول ادامه داد
_ خرید مادرت تموم شد ؟؟
" اره میدونی که دست مادر من باشه کل پاساژ و میخره . "
_ اره میدونم .
بکهیون با سه تا فنجون سفالی بزرگ به سمت میزشون رفت.
" نوش جان "
چانیول به فنجون قهوه نگاه کرد و اون و از روی قصد به زمین پرت کرد.
" یکی دیگه برام بیار "
پسر با چهره نگران و دلخورش به فنجون قهوه نگاه کرد .روی زمین نشست و تیکه های فنجون و با دست جمع کرد .
" نه نه نباید اینجوری میشد . حالا چیکار کنم ؟؟ "
چانیول با تعجب به بکهیون نگاه کرد . متوجه صدای بغض کرده اش شد.
تیکه های فنجون و جمع کرد و گوشه ی کافه کنار سطل اشغال گذاشت.
" هی گارسون ! معلوم هست کجایی ؟؟ گفتم قهوه دیگه برام بیار "
چانیول با صدای بلند داد زد .
پسر با خشم به سمتش رفت و سیلی محکمی بهش زد.
" داری چه غلطی میکنی ؟؟ "
کریس با تمام وجودش فریاد زد.
سهون و کای درست مثل چانیول شوکه شده بودن .
" میدونی این فنجون چقدر برای رییسم با ارزش بود ؟؟ "
_ پولش و میدم .
بکهیون دوباره حرصش گرفت .
" چرا فکر میکنی میتونی تمام مشکلات و با پول حل کنی ؟؟ "
_ چون من پولدارم . هیچ مشکلی توی دنیا وجود نداره که نشه با پول حلش نکرد .
بکهیون پوزخندی زد و با صدای بلند جواب داد
" چرا هست . تو نمیتونی هیچ قلبی و صادقانه با پول به دست بیاری . گفتی پولداری ! ایا اون پول ها رو خودت در میاری ؟؟ یا به عنوان یه جانشین فقط پشت خانواده ات قائم میشی ؟؟ تو ادم بیکاری هستی که عقده ی توجه داره . "
چانیول از روی صندلی بلند شد و با خشم به بکهیون نگاه کرد.
با یه دستش گردن بکهیون و گرفت و محکم فشارش میداد .
" تو فکر میکنی کی هستی که درباره من نظر میدی ؟؟ هاااااااان ؟؟ "
کریس خوب میدونست وقتی چانیول عصبی بشه کسی جلودارش نیست و تا حد مرگ از این اخلاقش میترسید .
صورت بکهیون قرمز شده بود و به سختی نفس میکشید .
فقط جلوی خودش و میگرفت تا هق هقش تبدیل به اشک نشه .
" بخاطر این سیلی دیگه خودت و مرده بدون کاری میکنم اینجا برای همیشه بسته بشه "
با عصبانیت و حرص بهش نگاه میکرد .
کای و سهون به سمتش رفتن و چانیول و از بک جدا کردن .
" ولم کنین . بذارین به حساب این بچه برسم "
_ چانیول این پسر همینجویش ترسیده بهش نگاه کن .
" اگه روی زمین میشد کسی و محو کنم قطعا تو بودی "
بیون بکهیون با نفرت حرف دلش و به چانیول زد.
ESTÁS LEYENDO
Fiction : #F4 "boys over flowers"
FanficFiction : #F4 "boys over flowers" Couple : chanbaek, kaisoo, hunhan, krishu خلاصه : چانیول وارث گروه شینهوا، قلدر مدرسه شینهوا، کسی که بخاطر سرد بودنش و خوشتیپ بودنش توی مدرسه معروفه. بکهیون پسری از خانواده فقیر که بخاطر بورسیه وارد مدرسه شینهوا م...