پارت 2

336 106 15
                                    

بی حال در کافه رو باز کرد .
_ تبریک میگیممممم
لوهان با ذوق و شوقی که داشت به طرفش رفت .
" یااا مگه چیشده ؟ "
بکهیون بی خیال بود و فقط بهش نگاه کرد . هیچ خوشحالی توی صورتش نبود .
_ چرا خوشحال نیستی ؟؟ چیزی شده ؟؟
با تعجب و در حالی که نگران شده بود پرسید .
" راستش نمیخام به این مدرسه برم "
با چهره ناراحتی که داشت روی صندلی پشت بوفه نشست .
لوهان کنارش نشست و دستش و روی شونه اش گذاشت
" میدونی اونجا هر کسی بورسیه نمیشه ؟؟ میدونی چقدر باید کار کنیم تا پول شهریه یه ماهش در بیاریم ؟؟ بکهیون از دستش نده . تو میتونی شنا رو اونجا حرفه ای ادامه بدی "
حق با لوهان بود . بک توی شنا واقعا عالی بود و تنها بخاطر شنا کردن به حرف های لوهان فکر کرد.

با اومدن مشتری داخل کافه از روی صندلی خیلی سریع بلند شد .
" بفرمایید ، خوش اومدی "
با لبخند قشنگی که همیشه روی لب داشت از مشتری استقبال کرد .

***
حدود ساعت دوازده شب کارش تمام شد .
لباس مخصوص کارش و در اورد و توی قفسه های کمد فلزی پشت بوفه گذاشت .
" همگی خسته نباشین "
به لوهان و فروشنده ای که داخل کافه بود احترام گذاشت .
کلاه هودی زرد رنگی که پوشیده بود و روی سرش گذاشت وقتی نفس می کشید از دهنش بخار بیرون میومد و این نشون دهنده ی هوای خیلی سرد سئول بود .
با قدم های بلند به سمت خونه حرکت میکرد ، باید زود میخوابید تا فردا سر موقع به مدرسه برسه .
خیابون پر از ادم های رنگارنگ بود و شب پر از ستاره بود .
" چقدر این ستاره ها خوشگلن ؟؟ "
دیدن آسمون بهش آرامش می داد. با لبخند به آسمون خیره شده بود و نگاهش می‌کرد.
مشغول دیدن ستاره ها بود که ماشین بنز مشکی رنگ که آخرین مدل در کره جنوبی بود جلوی پاش ایستاد.
صدای جیغ لاستیک که روی زمین کشیده میشد و صدای گوش خراشی داشت توجه اش و جلب کرد
راننده از ماشین پیاده شد و در عقب و باز کرد و تا کمر خم شد.
پسر با چشمایی که از روی کنجکاوی ریز شده بود به اون شخص نگاه کرد.
اولین چیزی که دید کفش های لوکس و خیلی شیک چرم مشکی رنگ بود شلوار کتان مشکی رنگ جذب که خیلی به پای اون پسر نشسته بود
به بالا تنه اش توجه بیشتری کرد کت مشکی رنگ ک یقه ی باز اون کت با نوار چرمی پوشیده شده بود
" چقدر این کت باید گرون باشه؟ این آدمای پولدار فقط بلدن لباس بپوشن و به مهمونی برن و پز لباسشون و بدن"
زیر لب با خودش حرف می‌زد و به اون پسر خیره نگاه می‌کرد.
_چیزی میخای بگی؟؟ میدونم خیلی خوشتیپم ولی این نگاه معذبم میکنه. گمشو
پسر نگاهی به سرتا پای بک انداخت  و پوزخندی زد
_ آدمای فقیر بیچاره مثل تو زیاد دیدم
به راننده اشاره ای زد
و بدون توجه به بک ک دهنش از روی تعجب باز مونده بود از کنارش رد شد.
مثل همیشه جدی و اخمو بود. سخت می‌خندید و از مدرسه فراری بود.
از فضای تکراری بدش میومد و مدرسه هم هیچوقت براش متفاوت نبود و سالها انگار فقط ریپیت میشدن.

راننده به سمت بک رفت
یه دسته کامل پول و به
زیر پاش پرت کرد
"بگیرش و دیگه مزاحم رئیس نشو"
پسر با نفرت به پول نگاه کرد. دستش و مشت کرد و با اخم به اون پسر خوشتیپ نگاه کرد.
پول و سریع برداشت و به سمتش رفت
قدم هاش و بلند کرد تا زود بهش برسه
"هی تو"
با صدای بلند داد زد
در کافه رستوران  باز شد، سه تا پسر خوشتیپ به سمت اون پسر رفتن و کنارش ایستادن

بک قدم هاش و آهسته تر برداشت
" بگیرش"
پول و به سمت پسر گرفت.
یکی از اون پسر های خوشتیپ که اسمش کای بود گفت
" هی چانیول اون کیه؟؟"
_هیچی یه مزاحم بدبو
با گفتن بدبو چهار نفرشون خندشون گرفت و با تمسخر به بک نگاه میکردن.

اخم بک غلیظ تر شد. دیگه نمیتونست این همه گستاخی شو تحمل کنه
پول و از دسته اش بیرون آورد و با تمام قدرتی که داشت توی صورتش پرت کرد.

_وای اون ها چقدر خوشتیپن، پسران برتر از گل نیستن؟؟

سه تا دختر که کنار کافه ایستاده بودن اون چهار نفر و شناختن و با ذوق به اون ها خیره شده بودن.

چانیول زبونش بند اومده بود و عصبی شده بود
" داری چه غلطی میکنی؟"
به سمت بکهیون رفت و اون و به دیوار آجری کنار در ورودی کافه کوبوند
بین صورتشون فاصله کمی وجود داشت صدای نفس نفس زدن چانیول به خوبی شنیده می‌شد.

Fiction : #F4  "boys over flowers"   Kde žijí příběhy. Začni objevovat