POV: lisa
پرونده ها رو بررسی میکردم که با باز شدن سریع در دفترم به سرعت شکه شدم. سرباز لاغر تعظیم کرد و نفس نفس زنان سمتم اومد.
"افسر مانوبان ی...یه مشکلی پیش اومده"
با صدای لرزون گفت و یه تای ابروم به بالا رفت
"ما...ماشینتون" بعد چند ثانیه مکث یک نفس ادامه داد "یکی شیشه های ماشینتون شکسته و با اسپری یه چیزایی روش نوشته"
ماشینم؟ امکان نداره!
از عصبانیت رگای گردنم بیرون زده بود به سرعت سمت بیرون رفتم، با دیدن ماشینم خشکم زد...
از عصبانیت دندونام روی هم میفشردم و نوشته روی ماشنم میخوندم.
یه احمق با اسپری قرمز روی مرسدس مشکی رنگم نوشته بود "منو دستگیر میکنی مانوبان؟"
"کار کی بوده"
فریاد زدم و سمت نگهبان برگشتم
"توی اتاق بازجوییه"
با ترس جواب داد و بی توجه به چهره وحشت کردش به سمت اتاق بازجویی رفتم. قبل ورود دستی به کتم کشیدم و خیلی سریع وارد شدم با عصبانیت در پشت سرم کوبیدم.
دختر ریز جسه با چشمای گربه ایش دست به سینه روی صندلی نشسه بود و با پوزخند بهم نگاه میکرد.
"تووو جنی روبی جین"
فریاد زدم
Jennie
باید بگم فریادش باعث وحشتم شد ولی بروی خودم نیاوردم
"از شاهکارم خوشت اومد؟"
با پوزخند جواب دادم
"افسر مانوبان"
درحالی که روی میز به سمتش خم میشدم با پر رویی گفتم
با قدمای آروم سمتم اومد. صدای کفاش اذیتم میکنه... باعث ترسم میشه.
دستای سردشو دوطرفم روی صندلی گزاشت.
سعی کردم چیزی بگم ولی با فریادش حرفمو قطع کرد "دوربینا رو خاموش کنید"
چی؟ چرا؟ میخواد چیکار کنه!
"چرااا! دوربینا رو چرا خاموش کنن"
با خاموش شدن لامپ کوچیک قرمز رنگ روی دوربین پوزخندی زد.
صورتشو به گردنم نزدیک کرد درحالی که لباش به گردنم برخورد میکردن زمزمه کرد "نوبت شاهکار منه جنی"
لرزشی رو توی ستون فقراتم حس کردم، به سختی آب دهنم قورت دادم.
چند قدم به عقب رفت و کتش در آورد و روی صندلی انداخت.
با گرفتن یقه لباسم منو بلند کرد و به دیوار کوبید. با یه حرکت ژاکتم در آورد و زمین انداخت. شروع به مکیدن گردنم کرد.
"لباساتو در بیار روبی جین"
با صدای گرفته غرید
"فکرشم نکن لالیسا"
سعی میکردم دورش کنم ولی با حس کردن درد کردنم که از فرو رفتن دندونای لیسا توی گردنم بود قدرتم ازدست دادم.
"انجامش میدی یا باید ادامه بدم؟"
خنثی گفت
"ا...انجامش می...میدم"
شروع به در آوردن یکی یکی لباسام کردم و در آخر با لباس زیر جلوی لیسا ایستادم.
خدای من خیلی سرده. نه؟ نمیدونم... شاید لرزشم از استرس باشه ولی اینو میدونم که واقعا سرده
"لی...لیسا؛ سرده"
بی توجه شروع به باز کردن دکمه پیرهنش کرد اونو در آورد، کنار کتش انداخت. بعد پایین کشیدن شلوارش با چسبوندنم به دیوار خودشو بهم فشار داد و زانوش بین پاهام میفشرد.
"گرمش میکنم"
درحالی که قفل نیم تنم باز میکرد کنار گوشم زمزمه کرد.
درحالی که لباشو به لبام چسبوند شروع به فشار دادن سینم کرد.
لباشو با اشتیاق روی لبام به حرکت در آورد و بی اختیار همراهیش میکردم... با حس کردن انگشتای سردش که نیپلم میفشرد ناله ی غیر قابل کنترلم از ته گلوم فرار کرد.
سعی کردم از خودم دورش کنم ولی برخورد دستم به عضلات شکمش منو بی طاقت میکرد.
با بی صبری نیم تنه مشکی رنگشو از تنش خارج کردم. اون... فوق العادس
درحالی که روی بدنم مارک میزاشت سمت سینم رفت و اون به ذهن گرفت و با دست دیگش شروع به بازی کردن با نیپلم کرد.
بی اختیار ناله ای از کنترلم خارج شد و از لیسا دور نموند، با شنیدنش نیشخندی شد.
جنی بابت تحمل نداشتت تبریک میگم!
روبه پایین رفت و گاز درد آوری از شکمم گرفت
"اهههه وحشییی"
"خفه شو"
رونم توی چنگش گرفت و شروع به نقش گزاری روش کرد. با حس کردن انگشتش روی پوسی خیسم به نفس نفس افتادم. به سرعت حصار مزاحمی که حسابی خیس شده بود رو از پاهام در آورد و بعد گزاشتن بوسه ای روی عضو بی طاقتم بلند شد.
"شوخیت گرفته؟"
معترضانه غریدم
Lisa
چه پیشی هورنی و دیوونه ای... میتونم اعتراف کنم همیشه اینو با جنی میخواستم. ولی الان! الان وقت شکنجه این گربه کوچولوعه
"هیشش"
با گزاشتن انگشتم روی لباش ساکتش کردم
"قرار نیست بهت جایزه بدم نینی. وقت تنبیهته"
سمت میز هولش دادم بعد چرخوندنش با فشار آوردن به پشتش روی میز خمش کردم.
پیشی هورنی واسه فرار کردن خیلی تلاش کرد ولی بعد گرفتن دستاش توی مشتم آروم گرفت.
"خببب دختر بد بگو ببینم چرا با ماشینم اون کار کردی"
میخواست جواب بده ولی با حس کردن اسپنک محکمم جوابش با ناله عوض شد
"اههه لطفا لیسا بزار توضیح میدم"
یه ضربه دیگه زدم و با فریاد جوابشو دادم
"جواب سوالم این نبود"
همزمان با یه ضربه دیگه فریاد زدم " افسر مانوباننن"
"من...من فقط بخاطر دستگیری دفعه قبلم عصبانی بودم"
بیشتر به میز فشارش دادم و همزمان دو انگشتم وارد حفره تنگش کردم
"اولین باری نبود که دستگیر شدی!"
ضربانش بالا رفته بود صورتش از درد جمع شده بود
"اههه لیسااا تو ماشینم خابوندی"
دندونم توی شونش فرو کردم و بعد حس کردن طعم خونش ول کردم
"گفتم افسر مانوبانننن"
شروع به ضربه زدن توی سوراخش کردم و پیشیه بی تحمل بسرعت صدای ناله هاش در اومد
"اه افسر... افسر مانوبان اههه متاسفممم"
با اضافه کردن یه انگشت دیگه ضربات محکمم ادامه دادم
"بهتره با اومدن روی انگشتام جبران کنی نینی"
از درد سعی میکرد دستاشو آزاد کنه ولی اونا رو با هندکاف به میز بستم
تا جایی که دیوارهاش دور انگشتام سفت و اون خالی شد به تلبمه زدن ادامه دادم
بعد بیرون کشیدن انگشتام روی میز ولو شد نفس نفس زنان شروع به التماس کرد "ب...بزار برم"
"نچ نچ نچ نه به این زودی"
هنکاف رو باز کردم اونو روی زانوهاش نشوندم
انگشتای خیسم روی لباش کشیدم و با ابروهام بهش اشاره کردم و پیشی به سرعت میتوجه شد و اونا رو به دهن گرفت
آروم سر انگشتامو مکید و شروع به ساک زدنشون کرد و با مالیدن پوسی تحریک شدم منو به کام رسوندبوسه ای روی لباش گزاشتم و بعد پوشیدن لباسامون خونسرد دستاشو گرفتم و به بیرون کشیدمش.
سویچ ماشین چهیونگ رو از نگهبان گرفتم و سمت ماشین رفتیم...
"سوار شو با من میای"
"چی؟ نههه. من با تو جهنمم نمیام"
به زور توی ماشین نشوندمش و سریع جای راننده نشستم. سعی کرد بیرون بره ولی درو قفل کردم.
" از این به بعد با من میمونی جنی"
"ها! فکرشم نکن لا لی سا مانوبان"
شروع به حرکت کردم و خونسرد تکرار کردم
"از خیابونی که توش میخوابی بهتره"
________________________________
اولین پارت!
قشنگ با دوباره خوندنش خاطرات میبینم
خب امید وارم کسی بخونه
و ووت بدید
و یادتون نره نظراتتون واسم مهمه
لاو یو
Meow🐾
YOU ARE READING
『jenlisa』Mr.police man
Action"تکمیل شده" اون دختر یه خلافکار بود و این حقیقتیه که هیچوقت مخفیش نکرده بود ولی از شانس بدش افسر مانوبان علاقه خاصی نسبت بهش نشون میداد ولی هیچوقت کسی نگفته افسر مانوبان قهرمانه همه حقیقتا یه قهرمانه، شاید همش دروغ باشه...اون فقط بازیگر خوبیه، همه...