3

405 52 10
                                    


jennie
از خواب بیدار و متوجه شدم محکم گرفته شدم. دیدم درحال واضح شدن بود، کم کم چهره لیسا رو میتونستم ببینم که خوابیده...

لبخندی زدم و آروم از توی بغلش بیرون رفتم. با دردی که هنوز همراهم بود دنبال لباسام گشتم و بالاخره پیداشون کردم.

از روی زمین جمعشون کردم. بی سر و صد لباسام پوشیدم، با خوشحالی تار مویی که روی صورتم بود رو کنار زدم.
درحال خارج شدن از اتاق بودم که با شنیدن صدای حرکت لیسا مکث کردم. به سمتش برگشتم و اون فقط حالت خوابیدنش عوض کرده بود.

به وضوح میتونشتم ببینم که یه تتو روی پشت شونش داره. نوشته lalalalisa... اون!؟ چرا!
فلش بک*
در اثر مسابقات غیر مجاز و استفاده دیوونه کننده از مواد  الکل تصادف کردیم. درحالی که تلو تلو میخوردم از ماشین پیاده شدم. نگاهی به تصادف انداختم "واو" متعجب گفتم. دودی که توی آسمون شب پخش میشد و این دیوونگی رو باش

با هیجان بالا پریدم و شروع به داد زدن کردم "یااا اینجا رو این شاهکاره جنی روبی جینههه"
همه شروع به دست و فریاد کردن و سوت میکشیدن. یس اینا همش نتیجه تلاشای منه. داشتم لذت میبردم که اون احمقا سر رسیدن، هوف پلیسای حرومی

یه ماشین جلو تر از بقیه نگه داشت و دختر قدبلند با کت و شلوار و یه کارت که گردنش بود پیاده شد.

کارتو بالا گرفت و با خشم توی میکروفن توی دستش داد زد "افسر مانوبان از اداره پلیس حرف میزنه. بهتره بدون خشونت راه بیوفتید مگرنه خونتون پای خودتونه لعنتیا"

خدای من چه عوضی! به سختی قدم برداشتم و سمتش رفتم. اسم کاملشو از روی کارت خوندم.
پوزخندی تحویلش دادم و با پر رویی شروع به حرف زدن کردم "لا لا لا لیسا"

بعد گفتن این سرگیجم شدت گرفت و درحالی که توی بغلش افتادم از هوش رفتم...

پایان فلش بک*
دندونام روی هم فشردم و به طرف اتاقم رفتم. چرا چرا چرا؟ این همه چیز میز توی این کره زمین بود چرا اولین دیدارمون! چرا درکنار تعجبم از این موضوع خوشحالم! هیچی رو نمیفهممم

دستگیره در رو چرخوندم و بی توجه وارد اتاق شدم و با حس کردن بوی رز و صدای فریاد چهیونگ به خودم اومدم... این اتاق من نیست!

سرم بالا آوردم و جیسو درحالی که چشماشو میمالید توی بغل چهیونگ بود! دست کم لباس تنشونه
"اینجا اتاق تو نیست احمق" چهیونگ فریاد زد و جیسو با گرفتن دستش آرومش کرد
"صبح بخیر" دختر بزرگ تر با محبت گفت و منم جوابی به خوبی خودش دادم "صبح بخیر اونی"

به سرعت به اتاقم رفتم و معذرت خواهی چی؟ نه نه این کار من نیست. توی خون روبی جین ببخشید وجود نداره.

روی میز برگه ای بود که روش نوشته شده بود بخونش!
برگه رو برداشتم و تاشو باز کردم' توی کمدت نگاه کن. فکر کنم شنل دوست داری'

『jenlisa』Mr.police manOnde histórias criam vida. Descubra agora