Jennie
به سختی چشمامو باز کردم، تا به خودم اومدم چند ثانیه طول کشید. سعی کردم تکون بخورم ولی متوجه شدم به یه صندلی چوبی محکم بسته شدم...احساس طناب دور مچم اذیت میکرد، یه جورایی درد داشتنور از پنجره کوچیک گوشه دیوار چشمامو اذیت میکرد، اتاق خالی بود و میتونستم بوی خاک و نم رو احساس کنم. طناب خیلی داشت اذیتم میکرد واقعا درد داشت، شروع کردم به تکون خوردن و تلاش برای باز کردن دستام ولی انگاری قصد باز شدن نداشت.
با باز شدن در خاکستری روبروم دست از تلاش کردن برداشتم "خب خب ببین توله ی مانوبان پاشده" اون دخترو یادمه، همونیه که قبل از بیهوش شدنم گفت داره میره سراغ لیسا
با صدای گرفته فریاد زدم"ولم کنننن لعنتی لیسا تورو میکشه"حرفم باعث خندش شد. درحالی که چاقو رو از جلدش خارج میکرد گفت" اگه خودش زنده بمونه" با لحن تمسخر آمیزی گفت و شروع به خراش دادن جلوی لباسم و پاره کردنش کرد. سعی کردم خودمو عقب بکشم ولی به پشت زمین خوردم.
درد کشنده ای که از ستون فقراتم رد میشد باعث جمع شدن صورتم شد "او دختر من کاریت نکنم تو خودت یه بلایی سر خودت میاری..." درحالی که با گزاشتن پاش روی کفه صندلی منو بلند میکرد ادامه داد "من مونبیولم، چطوره قبل از اینکه شروع کنم یکم درمورد لیسا بهت بگم ها! اون کسی که تو فکر میکنی نیست. اون یه پلیسه فاسده، اون یه عوضیه لعنتیه که باعث شد خونوادم بمیرن. بخاطر اون عوضی خونوادم مردن، لیسا یه لعنتیه که جلوی من و پدرم به مادرم تجاوز..." نزاشتم حرفشو تموم کنه و با ازدست دادن کنترل اشکام داد زدم" نمیخوام چیزی ازت بشنوم خفه شو عوضییی"
Moonbyul
اون دختره احمق حسابی گوله لیسای عوضی رو خورده لعنت بهش. با کوبیدن چاقوم روی زمین باعث ساکت شدنش شدم و خونسرد ادامه دادم "لیسا به آدما به شکل کالا نگاه میکنه. اون آدما رو میفروشه، جنی این...این یه شوخی نیست، احتمالا تو رو هم بفروشه. اون دخترایی که بنظرش جذابیت کافی دارن میگیره و میفروشه اون لعنتی هیچ وجدانی نداره. اون عوضی بعد اینکه اندازه کافی ازم استفاده کرد منو فروخت" جملات آخرم با عصبانیت فریاد زدم. میتونستم احساس کنم که رگای گردنم متورم شدن.درحالی که اون اتاق لعنتی رو ترک میکردم حرفمو کامل کردم "نباید به لالیسا مانوبان اعتماد کرد... امید وارم مرده باشه" در اتاق پشت سرم بستم و به نگهبانایی که جلوی در گزاشته بودم دستور دادم "بیاریدش اتاقم" به سرعت اطاعت کردن و خودم به سمت اتاقم رفتم
Jisoo
لیسا رو به سرعت به بیمارستان منتقل کردیم. بخش درمانی پاسگاه هنوز کامل نشده بود...رئیس بیمارستان رو میشناختم پس تونستم عمل لیسا رو خودم به عهده بگیرم.وقتی اونو پیدا کردن خون زیادی ازدست داده بود...به سختی زنده مونده نمیدونم چقدر دیگه میتونه ادامه بده.
![](https://img.wattpad.com/cover/338785952-288-k778922.jpg)
YOU ARE READING
『jenlisa』Mr.police man
Action"تکمیل شده" اون دختر یه خلافکار بود و این حقیقتیه که هیچوقت مخفیش نکرده بود ولی از شانس بدش افسر مانوبان علاقه خاصی نسبت بهش نشون میداد ولی هیچوقت کسی نگفته افسر مانوبان قهرمانه همه حقیقتا یه قهرمانه، شاید همش دروغ باشه...اون فقط بازیگر خوبیه، همه...