جنیpov :
از گذر زمان متنفرم ، باعث میشود به این فکر کنم که روز ها و ماه ها و حتی سال ها میگذرند و من هیچ پیشرفتی نداشتم.
چندین ساله روتین تکراری ای دارم .
۸صبح بیدار میشم لباس هایم را میپوشم در راه مدرسه لقمه میخورم ساعت ۳ تعطیل میشم ، چرت میزنم ، ۵ درس هایم را میخوانم، سپس اهنگ گوش میکنم و بعد میخوابم .
گرچه این چند هفته به لطف پسر ساکت کلاسمان تغیراتی در روتینم به وجود اومده که بسیار دوستش دارم.
مثلا این که در روز بعد مدرسه با هم در راه برگشت بلند آواز میخوانیم،و حتی چت کردن نیمه شبمان را دوست دارم.
سال بعدی انتخواب رشته داریم ،او هنوز نمیداند چه شغلی را دوست دارو ولی من میدانم. من به دنیا آمده ام تا وکیل باشم.
عدالت همیشه چیزی بودا که من میخواستم ، و میخواهم .
صفحه لبتاب ۵ ثانیه را نشان میدهد.
در همین لحظات من با این جمله سال خود را شروع میکنم (لازم نیست عالی باشی ، اما باید تمام تلاش خودت را بکنی)
۳ ثانیه ....
۲ ثانیه...
۱ثانیه..
و سال جدید شروع میشه .
درسته همینقدر زندگی عجیبه فقط با یک ثانیه سال عوض میشود.
چشمانم را روی هم میگذارم و به خواب میروم .
و به ۳۶۵ روز سال فکر میکنم.تهیونگpov:
-هی ببینم تو تایم سرت نمیشه؟۳۰ دیقه دیر کردی ۳۰ دیقهههه.
با اخم به من نگاه میکند.
حق دارد چون واقعا آن تایم نیستم.
-ببخشید خواب موندم.
چشمانش را میچرخاند و توجه من به منظره جلو جلب میشود.
-قشنگه مگه نه؟
آسمان آبی و دشت های سبز در افق به هم رسیده اند ، ابر های سفید در حال خودنمایی هستند . روی دشت چمن ها با گل های سفید دیزی پوشیده شده اند .
تنها خانه ای که در دشت دیده میشود خانه ای قدیمی و کوچک است.
امیدوارم صاحب خانه قدر مکانی که داخلش زندگی میکند را بداند.
آروم لب میزنم
-ولی تو خوشگل تری
-دیگه این روش قدیمی شده
زیر خنده میزند و روی سکو هایی که ما را به مقصد نامشخص میرساند قدم میزند و من هم برای حفظ تعادلش دستانش را میگیرم.
دانه های برف شروع به باریدن میکنند، و حالا مقصد نامشخص ما ارتفاعاتی است که با ساختمان ها پوشیده شده .
-اون ساختمون رو میبینی؟
دستش را به طرف ساختمانی آجری و قدیمی میبرد.
-زمانی که بچه بودم اونجا زندگی میکردیم.الان قدیمی شده ولی تو زمان خودش خیلی قشنگ بود .
-هنوز هم قشنگه .مخصوصا گیاهایی که روش رشد کرده.
-------۴:۳۰-------
لایه های برف روی هم میشینند ، گرما قهوه مانع یخ زدن دستانم میشود.
لیوان قهوه را به جنی میدهم و شروع میکنم به درست کردن آدم برفی.
جنی کلاهش را در میآورد، روی سر آدم برفی میگذارد ولی به قدری آدم برفی کوچک است که کلاه کل صورتش را میپوشاند.
-آدم برفیت ناقصه کیم تهیونگ !
-کلاه تو بزرگه رو آدم برفی من نقص نزار ...
به بازویم میزند و میخندد ،...گاهی دوست دارم تسلیم لبخندش شوم .
قهوه ها را از او میگیرم و روی سکو میزارم.
به لبخند و چشمان گربه ایش نگاه میکنم ،و دستانش را میگیرم.
-----۴:۳۰----
جنیpov:
چشمانم را نمیتوانم ببندم ، دارد صبح میشود ولی من هنوز در بوسه امروز گیر کردم ...
رابطه من و تهیونگ تغییر کرده...و من این رو دوست دارم ، ولی فکر نکنم پدر مادرم مثل من باشند..پس پنهانش میکنم مانند تمام زندگیم._________________
هاییی اینم پارت جدید امیدوارم دوستش داشته باشید سوالات زیر رو حتما جواب بدید تو دو راهی موندم.
برای نایون کاپل میخواید اگه میخواید بگید کی و اینکه استریت باشه یا جی ال ؟؟
و اینکه میخوام فیک جدید شروع کنم بزارم این تموم بشه یا از اونم حمایت میکنید؟؟؟
YOU ARE READING
.snowman.
Fanfictionحالا او مانند آدم برفی محو میشود ...طوری که به وجود داشتن او شک میکنم.. Cople:taenni