جنیpov:
به او زل میزنم ، گاهی به قدری درس میخواند که دیگر توان راه رفتن ندارن....و گاهی کلا درس نمیخواند.
چشمانش را باز کرد ، او هم به من خیره بود ....انگار قرار نبود از نگاه کردن به هم دست برداریم.
-چشمات خیلی قشنگه
با کلماتش پروانه های قلبم از پیله در آمده و سپس بوسه ای به گونه هایم زدند .
لپ هایم هم رنگ لبانم شده بود .
-منو خیلی خجالت میدی و این اصلا قشنگ نیست.
-دوست دختر بقیه رو ببین دوست دختر منو ببین
چشم غره رفتم
-برو پیش دوست دختر بقیه اگه خیلی ناراحتیتهیونگpov
اون هم احمق بود هم دوست داشتنی
به قدری احمق بود که نمیدونست چقدر دوستش دارم.
-مطمعنی باشه من رفتم...
بلند شدم ولی دستم رو گرفت و دست به سینه شد .
-هه چرا اموال من رو به دوست دختر مردم خیرات میدی؟
-منظورت ؟
این که من رو جزو اموالش میدونه هم خنده داره هم بامزه
-بیخیال
------دوماه بعد------
بارون میبارد....دلشوره دارم ..چه چیزی باعث این دلشوره میشود؟
هیچکس نمیداند .
به سمت پنجره میروم و به طوفان روبه رویم نگاه میکنم...شباهت بسیاری به مغز من دارد.
میان این طوفان پسری را میبینم.
او هم به پنجره نگاه میکنه ،...لبخند او از دور باعث دلگرمی من میشود .
بعد از دست تکان دادن به طرف مکانی نامشخص راه میافتد.
چشمانم دنبالش میکند، انگار نیاز دارم راه را حفظ کنم .نایونpov
-مومو...
دیگر صبر نداشتم ، بلاخره وقتش بود ...باید اعتراف میکردم
-من عاشقتم خیلی وقته عاشقتم از اول سال...سعی کردم خودم رو ازت دور کنم ولی فایده نداشت ...لطفا تو هم منو دوست داشته باش
ولی اعتراف به یک تیکه کاغذ که عکس دختر مورد علاقت داخلش هست بی فایده هست .
-هییی نایون احمق،،،این فقط کاغذه
جنی pov:
به گفته یه تهیونگ سرما خورده برای همین نمیتونه بیاد مدرسه ...
اما من مطمئنم چیزی بیشتر وجود داره.
Part5-جنیا ....باشه راستش رو میگم قهر نکن
با اکراه به سمتش برمیگردم و تو چشمان زل میزنم.
-ببین من خب ...
-یا میگی یا دیگه منو نمیبینی
چشمهایش حالت متعجب میگیرد
-نگو که چون بستنی دزدیدم و سه روز بازداشتگاه افتادم دیگه نمیخوای منو ببینی...
نفسی آسوده کشیدم
-هوفففف گفتم چی میخوای بگی،خیلی تو دزدیدن حرفه ای شدی ...
-حرفه ای بودم ، تو قاپ زدن بدم...
-ولی ازت میخوام تمومش کنی چون برای هر دومون دردسر میشه ، تنها چیزی که تحسینت میکنم بابت دزدیدنش قلبمه...
ناگهان تهیونگ مانند بمب منفجر شد و شروع به خندیدن کرد.
نایون pov:
به او نگاه میکنم ، به لبخندش ، چه چیزی باعث شده به سمت او نروم؟ نمیدانم، شاید قضاوت شدن.
قصم میخورم آن دختر فرشته هست.
یه سمت من برمیگردد و با لبخند زیبایش از من پذیرایی میکند.
-خوبی نایون؟به نظر میاد تو فکری.
به قدری محو او شده ام که جنی جای من جواب میدهد و من فقط لبخند میزنم.
-جدیدا خیلی سرش با درس گرمه .
با صدای زنگ به خودم آمدم و با سر حرف جنی را تایید کردم .بعد از خالی شدن کلاس به سمت در رفتم ولی جنی دستم را کشید .
-هی همین الان همه چیز رو بهم بگو .
-چیزی برای گفتن وجود داره ؟
-بس کن نایون فقط تمومش کن
-چه چیزی رو باید تموم کنم و چه چیزی رو باید بگم؟
چشمانش را میچرخاند
-لعنتی تو تمام زندگی من رو میدونی ولی ...
وسط حرفش میپرم
-چه چیزی رو باید بهت بگم؟ازم بپرس و من میگم
-او جداً؟باشه ، تو به مومو علاقه داری؟
چشمانم را بستم و فقط حقیقت را به زبان اوردم.
-اگه این چیزیه که میخوای بدونی ،اره .
با ریکشن اش قهقه میزنم .
به من نگاه میکند جیغی خفیف میزند و دور تمام صندلی های کلاس میچرخد و زمزمه میکند
-ببین کی قراره به کمک من به عشقش برسه ،درسته نایون ...لطفا برای این لیدی زیبا دست بزنید
-جنیا فکر میکردم قراره مسخرم کنی
حالت بچهگانه ای به خود میگیرم
-اوو نینی کوچولو اگه مومو کچل بود مطمئنا این کارو میکردم، خب بریم کافه مهمون تو.
-یه حسی بهم میگه داری سواستفاده میکنی
هر دو با خنده از کلاس بیرون میروند.
------۸شب-----
تهیونگ pov:
جنی مانند بچه گربه پشت پنجره اتاق به خواب رفته، موتورم را روشن میکنم و به طرف خانه میروم.
خانه ای که بویی از آسایش نبرده ،خانه ای که تنها دلیلی که اسمش را خانه گذاشته ام وجود غذا و تختی برای خواب است.
عذاب وجدان تمام وجودم را فرا گرفته ، من دروغ گفتم آن هم دوبار.
بار اول فهمید اما خوشبختانه باور کردم تنها دلیل نبودم دزدیدن بستنی بوده.
ناگهان جلویم انسانی ظاهر میشود و باعث میشود در کوچه ای بمبست بپیچم...
سه مرد قوی هیکل جلویم ایستاده اند ...
-چی میخواید ازم؟
جنیpov:
چشمانم را باز میکنم ، او دیگر آنجا نیست، او رفته.
میترسم روزی چشمانم را باز کنم و او را در هیچکدام از کوچه های شهر پیدا نکنم._____________
هاییی گایز...
میدونم امتحانا شروع شده و آرزو میکنم بهترین نمره هارو بگیرید ...چیزی که این چند روز گیجم کرده اینه ویو های پارت ها خیلی مختلفن مثلا پارت اول اگه ۵ تا باشه پارت بعدی ۲ تا بعد پارت بعدش ۶ خیلی عجیبه .
و اینکه اگه روش مطالعه خوبی میشناسید معرفی کنید♡
ESTÁS LEYENDO
.snowman.
Fanficحالا او مانند آدم برفی محو میشود ...طوری که به وجود داشتن او شک میکنم.. Cople:taenni