Chapter Four

371 49 1
                                    

"جونگکوک!"

تهیونگ پلکی زد و به سمت اون صدا برگشت. چشم‌هاش با دیدن نامجون و یونگی که سعی داشتن بدن دوست پسرش که به‌نظر میرسید از حال رفته باشه رو بین  خودشون نگه دارن گشاد شدن.

پسر به سرعت به سمت اون‌ها رفت و روی زمین نشست تا بتونن جونگکوک رو روی پاهاش بخوابونن. جیمین موزیکی که در حال پخش بود رو خاموش کرد و پیش تهیونگ برگشت.

"غش کرد؟" جین با نگرانی از نامجون پرسید.

"آره،" نامجون سر تکون داد، "داشت حرکت بعدی روتین رو بهمون نشون میداد و ما هم داشتیم تکرارش میکردیم که یکدفعه افتاد."

تهیونگ داشت از ترس دیوونه میشد، اما سعی کرد خودش رو آروم نگه داره.

هنوز میتونست بالا و پایین رفتن سینه‌ی جونگکوک رو ببینه، با ملایمت سر اون رو روی پاهاش گذاشت و بعد، پیشونی پسر رو لمس کردن و وقتی دید که مکنه‌اشون تب نداشت نفس راحتی کشید.

"شاید به‌خاطر رقص خسته شده؟" هوسوک پیشنهاد داد.

"باید به سجین هیونگ بگیم؟" یونگی به جین نگاه کرد.

نامجون و جین نگاهی با همدیگه رد و بدل کردن و بعد، هر دو به تهیونگ که دست جونگکوک رو گرفته بود خیره شدن.

"صبحونه شیرموز خورد،" جین به‌خاطر آورد، "تهیونگ-اه، قبل از این‌که اینجا بیایم چیز دیگه‌ای خورد؟"

بدن تهیونگ با برگشتن توجه همه به سمتش یخ بست و محتاطانه به جین خیره شد.

"یک شیرموز دیگه و یک کیک بلوبری هم خورد،" پسر گزارش داد، "ولی تقریبا سه ساعت پیش بود."

جین و جیمین اخمی کردن و یونگی با آهی به جایی که جونگکوک بود نزدیک شد، تا مُچ دست اون رو بین انگشت‌هاش بگیره.

"خوب غذا نمیخوره، مگه نه؟" مرد با ملایمت پرسید.

تهیونگ به آرومی سر تکون داد. احساس بی‌مصرف بودن میکرد.

"بهم گفت از غذا خوردن خسته شده،" پسر اعتراف کرد، "و هر وعده یک‌کم کمتر میخوره، ولی نمیدونستم که... انقدر شدیده."

تهیونگ نمیدونست چرا صداش در آخر اون جمله شکست، اما شاید جیمین میدونست، چون به سرعت کنارش نشست و دست‌هاش رو دور اون حلقه کرد تا آرومش کنه.

"میتونم بعدا در موردش حرف بزنیم،" نامجون گفت، "فعلا بیاید ببریمش خونه، شاید وقتی بیدار شد بهمون بگه چه خبره."

Sagt Die Liebe (Persian Translation) | VkookWhere stories live. Discover now