Chapter Six

306 39 2
                                    

یونگی با افتادن چیز سنگینی روی شونه‌اش چشم‌هاش رو باز کرد و چندباری پلک زد. عینک روی بینیش رو بالا داد، سرش رو چرخوند و با موهای مشکی‌رنگ تهیونگ روبه‌رو شد. پسر با شروع شدن زمان استراحتشون دوباره موهاش رو مشکی کرده بود، میگفت که میخواست توجه کمتری رو به خودش جلب کنه.

دیدن موهاش یونگی رو به یاد موزیک ویدیو فیک‌لاو مینداخت، که یکی از موردعلاقه‌هاش بود. اون همین‌طور فکر میکرد که مهم نبود اون چه رنگ مویی داشت، همیشه خیره‌کننده به‌نظر میرسید، اما هیچوقت این رو نگفت.

تهیونگ با خمیازه‌ای صاف نشست، چندباری پلک زد و رشته‌ی افکار مرد رو به‌هم ریخت.

"ببخشید هیونگ،" پسر عینکش رو برداشت و چشم‌هاش رو مالوند، "دیشب نتونستم بخوابم، برای همین حس میکنم دارم میمیرم."

"اشکالی نداره،" یونگی کمی زودتر از چیزی که دوست داشت جواب داد، "چرا نتونستی بخوابی؟ واسه برگشتن به خونه هیجان داشتی؟"

"نه،" تهیونگ سری تکون داد و گوشیش رو بیرون آورد، هنوز هیچ تماس یا تکستی از دوست پسرش نداشت، "فقط منتظر شنیدن خبری از جونگکوک بودم، ولی هنوز باهام تماس نگرفته."

"که این‌طور،" یونگی موهای اون رو لمس کرد، "باز هم بهتر نبود فقط صدای گوشیت رو باز میکردی و میخوابیدی؟ میدونی که تموم شب بیدار موندن خوب نیست."

تهیونگ خندید و به دلایلی مرد هم همراهش لبخند زد. احتمالا به‌خاطر صدای خنده‌ی اون بود، یا طوری که انگار چشم‌هاش هم لبخند زده بودن.

"هیونگ، این رو نمیگم که اذیتت کنم، ولی یک‌بار بهم گفتی دو

روز میشه که نخوابیدی، پس فکر نمیکنم بتونم با رکوردت رقابت کنم."

"چرا باید سر چیزی که انقدر آسیب زننده‌است رقابت کنیم؟" یونگی هوفه‌ای داد، "تازه فقط چون من نمیخوابم دلیل نمیشه تو هم این‌کار رو کنی. من الگوی خوبی نیستم، پس هرکاری که کردم تو فقط برعکسش رو انجام بده."

تهیونگ دوباره خندید، چند مسافر دیگه برگشتن و با کنجکاوی، یا شاید هم کلافگی بهشون خیره شدن. یونگی با عذرخواهی آرومی از اون‌ها دست پسر رو لمس کرد تا خندیدنش رو تموم کنه.

"تهیونگ، هیس، بقیه دارن بهمون نگاه میکنن."

قصد داشت اون رو سرزنش کنه، اما لحنش برای سرزنش کردن کسی بیش از اندازه ملایم بود.

Sagt Die Liebe (Persian Translation) | VkookWhere stories live. Discover now