4

360 75 89
                                    

2014

پسرا در حالیکه روی زمین نشسته بودن میخواستن که براشون از آینده بگم ولی من نمیتونستم این ریسکو کنم، اگه با حرفی که من از آینده بزنم از کجا معلوم کل زندگیمون و حرفه امون نابود نشه؟

+نمیتونم بهتون بگم، تو فیلمایی که من دیدم شخصی که از آینده یا گذشته اومده بعد گفتن حتی یه کلمه کلی زندگی رو از هم پاشونده.....

_خودتم داری میگی فیلم....

یونگی بود که با صورت بیحس و پوکرش مثل همیشه گفت.....

+یونگی هیچوقت ندیدم تاحالا منو ضایع نکنی..... واقعا که خیلی از دستت ناراحتم......

_به ک....م......

~یونگی اون هیونگمونه، الان هم هیونگیه که از آینده اومده و خیلی بزرگتر از توعه، احترامشو نگه دار.....

نامجون بود که تاکید کرد

لبخندی زدم به خاطر حرف نامجون، سرمو تکون دادم و زمزمه کردم:

+اوه مثل همیشه نامجون عاقل خودم، و تو هم مثل همیشه هم بی ادبی......

با انگشتم به شوگا اشاره کردم که باعث شد چشماشو بچرخونه.....

جیمین با چشمای ملتمسش بهم زل زد....

~هیونگگگگگ لطفا یکم از آینده برامون بگو،این یه فیلم نیست فقط میخوایم بدونیم، لطفااااا.....

تو فکر فرو رفتم، راستش خودمم  یچیزی توی دلم قلقلکم میداد تا از موفقیاتمون و چیزای دیگه بگم، شایدم اصلا من اینجام تا در مورد آینده بهشون بگم تا امید بیشتری داشته باشن، خودمم نمیدونم چی دارم میگم ولی دیگه بیشتر از این نمیتونم صبر کنم، دلم میخواد خودمم از آینده بهشون بگم......

+باشه بهتون میگم، ولی اگه وسط حرفام بپرید و امکان نداره، اصلا نمیشه و از این نوع حرفا بزنید چیزی نمیگم براتون.......

~یعنی انقدر.....

نزاشتم نامجون حرفش رو تموم کنه و جملشو کامل کردم......

+اره دقیقا همون اندازه که تو ذهنتونه غیر ممکنه، و فقط منم چیزای کمی رو میگم چون نمیتونم ریسک کنم......پس سه مورد رو بهتون میگم....

~امکان ندارهههه.....

+همین الان گفتم این کلمات ممنوعه......

+ اولیش اینه، ما خواننده هایی میشیم که کل جهان میشناسنشون.........

با تموم شدن حرفم یهو زدن زیر خنده، با دیدن نگاه من خندشونو قورت دادن ولی معلوم بود با زور جلوی خودشون رو گرفتن تا نخندن....... سرمو از روی تاسف براشون تکون دادم......

صدای ریز یونگی که به نامجون و هوپی یه چیزی رو میگفت شنیدم.....

_پسره ی بیچاره عقلش رو از دست داده.....

TIMEWhere stories live. Discover now