2014
بیحرکت کنار تهیونگ دراز کشیده بودم و به سقف نگاه میکردم،دستش هنوز روی کمرم بود ، از نفسای منظمی که میکشید میتونستم بفهمم که خوابیده.
حالا که توی گذشته بودم میتونستم فرق تهیونگ قدیم و جدید رو به خوبی تشخیص بدم.
اگه الان جای این تهیونگ، تهیونگ جدید بود قطعا الان نمیخوابید و با دستاش زیر پیرهن و شلوارم رو کاووش میکرد.
خیلی اروم ،طوریکه بیدار نشه داخل جام چرخیدم تا صورتش رو ببینم.
از سرش شروع کردم به انالیز کردن ،با نوک انگشتام روی موهای لختش کشیدم،به جای موهای فر ،موهای لخت داشت .
صورتش همون بود ،فقط یکم معصوم تر و کیوت تر جلوه میکرد.
لبخند خبیثی از فکری که به ذهنم خطور کرد زدم.
میتونستم اینجا من تاپ باشم مگه نه؟
این بهترین فرصت برای من بود.
ولی خب به هرحال قرار نبود با این خرس کوچولو مثل همون ببری رفتار کنم،چون تو این موقع ها ما اصلا باهم قرار نمیزاشتیم.
توی افکار خودم غرق بودم که حس کردم داره چشمهاش باز میشه.
به چشمهای بازش که حالا به چشمهام خیره شده بود نگاهی انداختم.
واو چطور ممکن بود این تهیونگ کوچولوهم همون چشمای نافذ و کشنده رو داشته باشه؟
معلوم نیست دارم چی میگم، این اتفاقی که برام افتاده مغزم رو کلا خالی کرد.
هردوشون تهیونگن دیگه ، قرار نیست که کلا سرتا پا تفاوت باشن.
بیخیال درگیری با خودم شدم و نگاه دوباره به اون گره خورد.
همونطور که نامطمئن بهم نگاه میکرد ،لبهاش رو میجووید،انگار میخواست حرفی بزنه ولی تردید داشت
+میخوای چیزی بگی؟
_هان؟ن.نه.
کمی جا خورد و سرش رو عقب برد.
_از کجا فهمیدی میخوام حرفی بزنم؟
+عادت هات رو از حفظم، لازم به فکر کردن زیاد راجب حالتات رو ندارم.
همیشه قبل اینکه کاری بکنی میدونم چی توی سرت جولان میده.
_از کجا حالتهام رو میفهمی؟
+بالاخره باهات ق...عااا منظورم اینکه باهات حدودا ده ساله زندگی میکنم،همینطور با بقیه پسرا،اونارو هم خوب میشناسم اگه نشناسمتون عجیبه.
نفسم رو لرزون دادم بیرون.
داشتم تقریبا سوتی میدادم.
بدون اینکه دیگه حرفی بزنه همینطور به چشمهام خیره شد،لعنتی هیچ جوره توی معذب کردنم کم نمیذاشت.

KAMU SEDANG MEMBACA
TIME
Fantasiژانر: تخیلی، اسمات، درام کاپل: تهجین، یونمین کلام اخر: شاید عاپ به تاخیر بیفته ولی متوقف نمیشه