9

655 83 66
                                    


2022

چیزی روکه تو حموم دیدم رو براشون تعریف کردم.

به نظر نمیومد که باور نکرده باشن ولی اینطور هم به نظر میرسید که باور کردن حرفام رو.

آهی از درموندگی کشیدم،چطور  شد که به اینجا رسیدم؟چطور توی زمان سفر کردم؟ من فکر میکردم این اتفاقات فقط تو کتابهای علمی تخیلی میفته نه توی واقعیت.

سرم رو بالا اوردم و نگاهم رو به صورتشون دوختم ،چیزی جز سردرگمی توی صورتشون  هویدا نبود.

چه توقعی داشتم ازشون؟که اونا بدونن من چطور از اینجا سر دراوردم؟

توی ذهنم نحوه ی اومدنم به اینجا رو دوباره و دوباره مرور کردم اما چیزی دستگیرم نشد،من وقتی خواب بودم سر از اینجا دراوردم.

چشمام رو روی هم فشار دادم تا چیز بیشتری رو یادم بیاد ولی هیچی ،همه چی تا قبل از اینکه بیام اینجا نرمال بود ،من خسته از تمرین زیاد به خوابگاه برگشتم و همینکه سرم رو روی بالش گذاشتم خوابم برد و اینجا بودم،توی اینده.

_بریم یه نگاهی به اینه ی حموم بندازیم؟ شاید دوباره جین هیونگ پیداش بشه.

جیهوپ بود که با امیدواری نظر داد.

مثل اینکه همشون با حرفش موافق بودن،چون شیش جفت چشم ، منتظر به من نگاه میکردن.

+فکر نمیکنم ولی به امتحانش میارزه.

از روی مبل بلند شدم و سمت اتاق <خودم؟> رفتم،اونها هم مثل جوجه اردک پشتم راه افتادن.

وقتی به در حموم نزدیک شدم نفس عمیقی کشدم و دستگیره ی در رو چرخوندم.

توی دلم امید داشتم که اونجا باشه ، وقتی نگاهم به اینه خورد ،تموم حس ها اعم از شوک ،خوشحالی و ترس و... بهم هجوم اوردن .

با دیدن خود ایندم که روی زمین حموم نشسته بود از خوشحالی لبم رو گاز گرفتم و داد بلندی کشیدم.

+یسسسسسسس خودشه میبینیدش؟

بقیه که حالا با شنیدن صدای من به حموم هجوم اورده بودن با تعجب اول به واکنش من و بعد و به اینه خیره شدن.

_هیونگ....

+هومممم ببینید اونجاست روی زمین نشسته.

TIMEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora