سرشو روی شونه ی بوگوم گذاشته بود و تند تند منظره ی بارون زده ای که از پنجره ی کلاس به چشم میخورد رو طراحی میکرد.
بوگوم نگاهی به دفترچه ی طراحیش انداخت و غر زد:
_نمیدونستم میتونی طراحی کنی؟لبخند کمرنگی زد و شونه ای بالا انداخت:
_کاریه که فقط بعضی وقتا برای سرگرمی انجامش میدم.بیول صندلی میز جلویی رو چرخوند و آب میوه هایی که خریده بود به سمتشون گرفت:
_یه خبرایی دارم..تهیونگ دفترشو روی میز گذاشت و نی پلاستیکیش رو توی آبمیوه فرو کرد:
_چی شده؟بیول قلپی از آبمیوش خورد و نیشخند شیطانی ای زد:
_شما سانگمو و تیانگو میشناسید؟بوگوم متفکر سری تکون داد و تهیونگ اخم کمرنگی کرد:
_همون سال سومیا؟بیول تند تند تاییدش کرد و خودشو جلوتر کشید:
_دیروز یکی از سال اولیا مچشونو درحال بوسیدن هم گرفته.بوگوم لبشو گزید و تهیونگ ابرویی بالا انداخت:
_خب؟بیول کلافه موهاشو پشت گوشش فرستاد و نق زد:
_یعنی چی که خب؟ آبروشون تو کل مدرسه رفته، همه دارن راجبشون صحبت میکنن…میگن که سانگمو امروز مدرسه نیومده…سرشو از روی شونه ی بوگوم برداشت و آبمیوشو با یه هورت بزرگ تموم کرد:
_بیخیال بیول،خودم انقدر مشغله دارم که به زارتان زورتان دوتا پسر سال سومی اهمیت ندم.بوگوم حرفشو تایید کرد و انگشتشو جلوی چشم دختر گرفت:
_تو اصلا خبر داشتی امروز امتحان تاریخ معاصر داریم؟ یا فقط سرت تو زندگی مردم بود و نتونستی به درسای خودت برسی؟بیول پشت چشمی براشون نازک کرد و روی صندلی خودش نشست:
_ شما دوتا اصلا پایه ی غیبت کردن نیستید،باید چندتا دوسته دختر پیدا کنم.*******
دست هاشو توی روشویی شست و مشتی آب به صورتش پاشید،با لرزیدن موبایل توی جیبش با دستای خیس بیرون کشیدش و همونطور که صفحشو روشن میکرد شیر آب رو بست، با دیدن فرستنده ی پیام ابرویی بالا انداخت و شماره ای که خیلی وقت بود بهش زنگ نزده بود رو گرفت، خیلی طول نکشید که صدای پسر، توی گوشش پیچید:
_هی،کیم تهیونگ.چشمی توی حدقه چرخوند و به لبه ی سنگی روشویی تکیه داد:
_همم،چی شده که به من پیام دادی، جئون جانگکوک؟جانگکوک نفس عمیقی کشید و تهیونگ همونطور که به مقابلش خیره شده بود منتظر موند:
_بیا امروز همو ببینیم.
فقط یه کلمه توی سرش میچرخید، واو!
امروز بیشتر از این نمیتونست سورپرایز کننده باشه!_منظورت چیه که 'همو ببینیم' اگه یادت رفته باید بهت بگم که ما معمولا 'همو نمی بینیم' جانگکوک.
YOU ARE READING
Most Hated Beloved "taekook"
FanfictionMost hated beloved~ من ازش متنفرم، اون ازم متنفره...ما از هم متنفریم. ----- _ما چیو نمیخوایم تهیونگ؟ _دیدن همدیگه رو. این همون کلیشه ی همیشگی هم اتاقی شدن دوتا پسریه که روی هم کراش دارن...ولی صبر کن، اینا که روهم کراش ندارن، از هم متنفرن! _عاشقم ن...